۱۳۹۱-۶-۲۳، ۱۲:۴۲ عصر
خبری جالب که تو تابناک خوندم و حیفم اومد به شما معرفی نکنم
تقدیم به گروهبان عراقی، ولید فرحان، سرنگهبان اردوگاه تکریت؛ مردی که مرا سالها در همسایگی حرم مطهر جدم، شکنجه کرد؛ مردی که هر وقت اذیتم میکرد، علی جارالله نگهبان شیعی عراقی، در گوشهای مینگریست و میگریست. شاید اکنون شرمنده باشد. با عشق فراوان این کتاب را به او تقدیم میکنم. به خاطر آن همه زیبایی که با رفتارش آفرید و آنچه بر من گذشت، جز زیبایی نبود و «ما رأیت الا جمیلا». با عشق فراوان این کتاب را به او تقدیم میکنم. به خاطر آن همه زیبایی که با رفتارش آفرید و آنچه بر من گذشت، جز زیبایی نبود و «ما رأیت الا جمیلا».
این نوشته آغازین سید ناصر حسینیپور، نویسنده کتاب «پایی که جا مانده است» میباشد؛ کتابی که در زیر تیتر آن میخوانیم: یادداشتهای روزانه سید ناصر حسینیپور از زندانهای مخفی عراق. پس با کتابی روبهرو هستیم که قرار است، خاطرات آقای حسینیپور در دوران اسارات در عراق را روایت کند؛ خاطراتی که با تصویرسازی خوب و ذکر جزییات، نمایشنامهای حماسی را نمایان میکند.
ناصر حسینی پور، پیش از اسارت هم آموزش تخریب دیده و هم دیدهبان واحد اطلاعات است و به دیدهبانی عشق میورزد که حس میکند، بالای دکل از همه بلندتر و بالاتر است.
«به ولیپور گفتم اگر منو توی دکل دیدهبانی بپزند سیر نمیشم، بالای دکل احساس میکنی که از همه بلندتری و بالاتری! مخصوصا ما بچهها که همیشه بلند پرواز بودیم و دوست داشتیم در کارها چیزی از بزرگترها کم نداشته باشیم و خودمان را در جنگ ثابت کنیم. بالای دکل، دیدن کسانی که تو را نمیبینند، دادن گرا به توپخانه برای هدف قرار دادن سکوهای تانک، آتشبارهایی که ما را هدف قرار میدادند، سنگرها، جادهها، ماشینهای در حال تردد و... برایم جاذبه داشت.
رزمندهای که همه علاقهاش دیدهبانی و ثبت کوچکترین و ریزترین تحولات و تحرکات دشمن است، وقتی خاطرات مدت کوتاهی پیش از اسارت و دوران اسارت خود را مینویسد، طبیعتا به دقت بسیار و جزء به جزء مسائل را بازگو و افراد را معرفی میکند و حتی میکوشد احساسات افراد را هم منتقل کند.
علی میگفت: پس از فتح خرمشهر، پیش از اینکه بروم مسجد جامع، رفتم خانه. عراقیها دو خرمشهری را در باغچه خانهمان خاک کرده بودند. همیشه نصیحتم میکرد و میگفت: سید! همین طوری که غبطه میخوریم و میگیم ای کاش در عصر امام حسین (ع) زندگی میکردیم و از اصحاب آن حضرت بودیم، آدمهای بعد از ما هم غبطه میخوردن که ای کاش در عصر خمینی زندگی میکردند و با صدام میجنگیدند. باید قدر این نعمت را بدانیم. این کم چیزی نیست. بعد میگفت که با دوستات بیش از حد قاطی نشو. اینجا رفاقتها با رفاقتهای توی شهر فرق میکنه. عمر دوستیها کوتاهه. دوستات که شهید میشن، خیلی زجز میکشی. ماها با هم بودنمون کوتاهه و دست خودمون نیست؛ دست تیرها و ترکشهای دشمنه.
این ها بخش های مختصری از صفحات آغازین کتاب پای بر جای مانده است . کتابی که باید آن را خواند . کسانی که دل در گرو این آب و خاک دارند این کتاب را باید بخوانند . کتابی که در کنار کتاب هایی دیگر شناسنامه این آب و خاک است .
تقدیم به گروهبان عراقی، ولید فرحان، سرنگهبان اردوگاه تکریت؛ مردی که مرا سالها در همسایگی حرم مطهر جدم، شکنجه کرد؛ مردی که هر وقت اذیتم میکرد، علی جارالله نگهبان شیعی عراقی، در گوشهای مینگریست و میگریست. شاید اکنون شرمنده باشد. با عشق فراوان این کتاب را به او تقدیم میکنم. به خاطر آن همه زیبایی که با رفتارش آفرید و آنچه بر من گذشت، جز زیبایی نبود و «ما رأیت الا جمیلا». با عشق فراوان این کتاب را به او تقدیم میکنم. به خاطر آن همه زیبایی که با رفتارش آفرید و آنچه بر من گذشت، جز زیبایی نبود و «ما رأیت الا جمیلا».
این نوشته آغازین سید ناصر حسینیپور، نویسنده کتاب «پایی که جا مانده است» میباشد؛ کتابی که در زیر تیتر آن میخوانیم: یادداشتهای روزانه سید ناصر حسینیپور از زندانهای مخفی عراق. پس با کتابی روبهرو هستیم که قرار است، خاطرات آقای حسینیپور در دوران اسارات در عراق را روایت کند؛ خاطراتی که با تصویرسازی خوب و ذکر جزییات، نمایشنامهای حماسی را نمایان میکند.
ناصر حسینی پور، پیش از اسارت هم آموزش تخریب دیده و هم دیدهبان واحد اطلاعات است و به دیدهبانی عشق میورزد که حس میکند، بالای دکل از همه بلندتر و بالاتر است.
«به ولیپور گفتم اگر منو توی دکل دیدهبانی بپزند سیر نمیشم، بالای دکل احساس میکنی که از همه بلندتری و بالاتری! مخصوصا ما بچهها که همیشه بلند پرواز بودیم و دوست داشتیم در کارها چیزی از بزرگترها کم نداشته باشیم و خودمان را در جنگ ثابت کنیم. بالای دکل، دیدن کسانی که تو را نمیبینند، دادن گرا به توپخانه برای هدف قرار دادن سکوهای تانک، آتشبارهایی که ما را هدف قرار میدادند، سنگرها، جادهها، ماشینهای در حال تردد و... برایم جاذبه داشت.
رزمندهای که همه علاقهاش دیدهبانی و ثبت کوچکترین و ریزترین تحولات و تحرکات دشمن است، وقتی خاطرات مدت کوتاهی پیش از اسارت و دوران اسارت خود را مینویسد، طبیعتا به دقت بسیار و جزء به جزء مسائل را بازگو و افراد را معرفی میکند و حتی میکوشد احساسات افراد را هم منتقل کند.
علی میگفت: پس از فتح خرمشهر، پیش از اینکه بروم مسجد جامع، رفتم خانه. عراقیها دو خرمشهری را در باغچه خانهمان خاک کرده بودند. همیشه نصیحتم میکرد و میگفت: سید! همین طوری که غبطه میخوریم و میگیم ای کاش در عصر امام حسین (ع) زندگی میکردیم و از اصحاب آن حضرت بودیم، آدمهای بعد از ما هم غبطه میخوردن که ای کاش در عصر خمینی زندگی میکردند و با صدام میجنگیدند. باید قدر این نعمت را بدانیم. این کم چیزی نیست. بعد میگفت که با دوستات بیش از حد قاطی نشو. اینجا رفاقتها با رفاقتهای توی شهر فرق میکنه. عمر دوستیها کوتاهه. دوستات که شهید میشن، خیلی زجز میکشی. ماها با هم بودنمون کوتاهه و دست خودمون نیست؛ دست تیرها و ترکشهای دشمنه.
این ها بخش های مختصری از صفحات آغازین کتاب پای بر جای مانده است . کتابی که باید آن را خواند . کسانی که دل در گرو این آب و خاک دارند این کتاب را باید بخوانند . کتابی که در کنار کتاب هایی دیگر شناسنامه این آب و خاک است .