۱۳۹۲-۳-۸، ۰۳:۴۸ عصر
گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز
بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم...
من می گریستم به اینکه حتی او هم
محبت مرا از سادگی ام می پندارد...
بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم...
من می گریستم به اینکه حتی او هم
محبت مرا از سادگی ام می پندارد...
آن شراب طهوررا که شنیده ای بهشتیان را می خورانند، میکده اش کربلاست...