۱۳۹۹-۵-۸، ۰۹:۲۴ عصر
چرا اینجوری بار میایم ؟!
بعد اینها خودش رو توی سطوح بالای مملکت نشون میده که رهبری بعد از 30 سال برای 30 هزارمین بار بفرمایند : آقاجون ! وحدت .
ما برای اینکه با هم دعوا کنیم ، دو شرط قائل شدیم : 1- عدم مرزبندی شفاف با دشمنان قسم خورده بیگانه . 2- بریم داخل اونها بشیم .
ما با این دو گروه وحدت نداریم .
این مال بی فرهنگی ماست که زود به جون همدیگه می افتیم .
برای اینکه ما سود ببریم ، نیازی نیست دیگران ضرر کنن ، ما می تونیم همه با هم سود ببریم .
لازم نیست دنیا اینطوری بشه .
وقتی من در مقولة دین زیر پای یه عالم دینی رو خالی می کنم ، زیر پای دین رو خالی می کنم و وقتی زیر پای دین خالی می شه ، منم زمین می خورم .
اگه تو به نام دین در کشتی نشسته باشی و بری اتاق بغلدستی رو سوراخ کنی که آب بره توش و اون غرق بشه ، خب بیچاره نیم ساعت بعد آبِ به تو می رسه .
در کتب عرفانی این حقیقت رو نوشتن : مردی در بیابان داشت از گرسنگی و تشنگی تلف میشد ، کسی بهش رسید ، بردش و بهش رسیدگی کرد ، یه هفته تیمارش کرد ، غذا ببر ، بیار ، شکار کن ، بهش گوشت بده . براش خیلی زحمت کشید .
تا جون گرفت . [ازش پرسید] بچه کجایی ؟ گفت : فلان شهر . گفت : خیلی هم عالی ، چه جوری می خوای بری ؟!
گفت : هر جور شما بفرمائید . گفت : من یه اسبی دارم ، تا یه جایی می برمت . یواش یواش با هم می ریم ، بالاخره به اون شهر می رسیم ، تو رو به خانواده ات تحویل میدم ، بعد هم بر می گردم .
توی مسیری که می رفتن رسیدن به یه برکه ای . می خواست یه آبی به سر و صورتش بزنه ، گفت : زیر درخت یه چرتی بزنیم . گفت : چرت بزنیم .
با صدای اسب بلند شد ، دید این بنده خدایی که تیمارش کرده بود ، اسب رو زین کرده داره در می ره . پولها و لباسهای این رو هم برداشته .
صدایی که زد این بود : گفت : ای مرد ! اسب و پول و لباس و آنچه در حق تو کردم، حلالت . اما به کسی نگو چنین رفتاری به من کردی ، چون ترس آن دارم بذر مردانگی خشک شود . دیگه کسی جرأت نکنه مردانگی بکنه . پستی خودت رو قصه نکن و جایی تعریف کن .
می ترسم فردا کسی جرأت نکنه که بگه من می خوام مردانگی و مروت کنم .
هراس من از اینه که بذر مروت خشک بشه .
مردانگی این نیست که سود خودمون رو در ضرر دیگران بدونیم .
خیلی راحته ، این داستان خیلی زود می گذره که من و شما خواهیم دید من بزرگ و تو بزرگ ، من پیر و تو پیر ، من مُردم و تو مُردی . مثل آب خوردن خواهیم فهمید چقدر توی دنیا بچه گانه فکر می کردیم .
جالب اینه در این داستانی که خدمتتون عرض کردم ، بعضی وقتها آدم به آیات و روایات نگاه می کنه ، می بینه خداوند درد فرهنگی ما رو تشخیص داده .
به امیرالمؤمنین عرض کردن آقا خدا خیرتون بده ، عجب انسان عجیبی هستید ، شما چقدر به مردم خدمت می کنید .
آقا فرمودند : والله قسم ، علی در عمرش یک ثانیه به کسی خدمت نکرده است . همه تعجب کردن !
[سؤال کردن] آقا خدمت نکردید ؟ آقا فرمودند : نه خیر . مگر نخوانده اید آیه قرآن که " إِن أَحسَنتُم أَحسَنتُم لِأنفُسِکُم " سود تو در سودرسانی به دیگران است .
بعد اینها خودش رو توی سطوح بالای مملکت نشون میده که رهبری بعد از 30 سال برای 30 هزارمین بار بفرمایند : آقاجون ! وحدت .
ما برای اینکه با هم دعوا کنیم ، دو شرط قائل شدیم : 1- عدم مرزبندی شفاف با دشمنان قسم خورده بیگانه . 2- بریم داخل اونها بشیم .
ما با این دو گروه وحدت نداریم .
این مال بی فرهنگی ماست که زود به جون همدیگه می افتیم .
برای اینکه ما سود ببریم ، نیازی نیست دیگران ضرر کنن ، ما می تونیم همه با هم سود ببریم .
لازم نیست دنیا اینطوری بشه .
وقتی من در مقولة دین زیر پای یه عالم دینی رو خالی می کنم ، زیر پای دین رو خالی می کنم و وقتی زیر پای دین خالی می شه ، منم زمین می خورم .
اگه تو به نام دین در کشتی نشسته باشی و بری اتاق بغلدستی رو سوراخ کنی که آب بره توش و اون غرق بشه ، خب بیچاره نیم ساعت بعد آبِ به تو می رسه .
در کتب عرفانی این حقیقت رو نوشتن : مردی در بیابان داشت از گرسنگی و تشنگی تلف میشد ، کسی بهش رسید ، بردش و بهش رسیدگی کرد ، یه هفته تیمارش کرد ، غذا ببر ، بیار ، شکار کن ، بهش گوشت بده . براش خیلی زحمت کشید .
تا جون گرفت . [ازش پرسید] بچه کجایی ؟ گفت : فلان شهر . گفت : خیلی هم عالی ، چه جوری می خوای بری ؟!
گفت : هر جور شما بفرمائید . گفت : من یه اسبی دارم ، تا یه جایی می برمت . یواش یواش با هم می ریم ، بالاخره به اون شهر می رسیم ، تو رو به خانواده ات تحویل میدم ، بعد هم بر می گردم .
توی مسیری که می رفتن رسیدن به یه برکه ای . می خواست یه آبی به سر و صورتش بزنه ، گفت : زیر درخت یه چرتی بزنیم . گفت : چرت بزنیم .
با صدای اسب بلند شد ، دید این بنده خدایی که تیمارش کرده بود ، اسب رو زین کرده داره در می ره . پولها و لباسهای این رو هم برداشته .
صدایی که زد این بود : گفت : ای مرد ! اسب و پول و لباس و آنچه در حق تو کردم، حلالت . اما به کسی نگو چنین رفتاری به من کردی ، چون ترس آن دارم بذر مردانگی خشک شود . دیگه کسی جرأت نکنه مردانگی بکنه . پستی خودت رو قصه نکن و جایی تعریف کن .
می ترسم فردا کسی جرأت نکنه که بگه من می خوام مردانگی و مروت کنم .
هراس من از اینه که بذر مروت خشک بشه .
مردانگی این نیست که سود خودمون رو در ضرر دیگران بدونیم .
خیلی راحته ، این داستان خیلی زود می گذره که من و شما خواهیم دید من بزرگ و تو بزرگ ، من پیر و تو پیر ، من مُردم و تو مُردی . مثل آب خوردن خواهیم فهمید چقدر توی دنیا بچه گانه فکر می کردیم .
جالب اینه در این داستانی که خدمتتون عرض کردم ، بعضی وقتها آدم به آیات و روایات نگاه می کنه ، می بینه خداوند درد فرهنگی ما رو تشخیص داده .
به امیرالمؤمنین عرض کردن آقا خدا خیرتون بده ، عجب انسان عجیبی هستید ، شما چقدر به مردم خدمت می کنید .
آقا فرمودند : والله قسم ، علی در عمرش یک ثانیه به کسی خدمت نکرده است . همه تعجب کردن !
[سؤال کردن] آقا خدمت نکردید ؟ آقا فرمودند : نه خیر . مگر نخوانده اید آیه قرآن که " إِن أَحسَنتُم أَحسَنتُم لِأنفُسِکُم " سود تو در سودرسانی به دیگران است .