۱۳۹۱-۱۲-۲۱، ۰۹:۳۸ صبح
شهید محمودی، بعد از چند بار جراحت سرانجام در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید. او تنها فرزند پسر خانواده بود. پیکر مطهرش در امامزاده ای در کرج مدفون است. فرازهای زیر عمق معرفت و دلدادگی اوست:
بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمیدانستم...
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم....
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم....
از این که در سطح پایینترین افراد جامعه زندگی نکردم....
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند....
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از اینکه خود خندهدارتر از همه هستم....
از این که لحظهای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم....
از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضعتر نبودم....
از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید....
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از اینکه تو بهتر از دیگران مینویسی و با حافظهتری.....
از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس یا جهل، یا حسد به نشنیدن زدم
از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود
از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند
از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم....
از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم....
از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم....
از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم....
از این که (خدا می بیند) را در همه کارهایم دخالت ندادم
بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمیدانستم...
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم....
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم....
از این که در سطح پایینترین افراد جامعه زندگی نکردم....
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند....
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از اینکه خود خندهدارتر از همه هستم....
از این که لحظهای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم....
از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضعتر نبودم....
از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید....
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از اینکه تو بهتر از دیگران مینویسی و با حافظهتری.....
از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس یا جهل، یا حسد به نشنیدن زدم
از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود
از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند
از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم....
از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم....
از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم....
از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم....
از این که (خدا می بیند) را در همه کارهایم دخالت ندادم
چیزهایی که دست کم می گیریم ,کسی دیگر برای به دست آوردنشان راز و نیاز می کند