مشاوره خانواده رایگان عطاملک

نسخه‌ی کامل: شهیدی که نگران مراسم تشییع‌اش بود
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
سردار کمیل، مشاور عالی فرماندهی کل سپاه، این خاطره را از همرزم شهیدش، سرلشکر «محمدحسن طوسی»، قائم مقام لشکر 25 کربلا نقل میکند:

یک روز بعد از پایان عملیات والفجر 8، با شهیدطوسی در حال طی کردن مسیر اروند کنار ـ آبادان بودیم. فضایی معنوی و روحانی در خلوت من و شهید طوسی ایجاد شده بود، یاد دوستان و یاران شهیدمان می‌افتادیم. نامشان را می‌بردیم و به حال آنها غبطه می‌خوردیم. تو همین حال و هوا سیر می‌کردیم که شهید طوسی از فراغ دوستانش خیلی نارحت بود، احساس دلتنگی‌اش با نفس کشیدن‌های عمیق و چهره غم‌انگیزش مشخص می‌شد. من هم، همینطور نام دوستان را یکی یکی می‌بردم؛ اشک دور چشمانمان حلقه زده بود.

شهید طوسی با صدایی لرزان و با بغضی بی‌درمان، لب به سخن گشود و یادی از دوستان شهیدش در واحد اطلاعات و عملیات کرد:

توصیفی از احوال شهدای اطلاعات و عملیات می‌کرد و هر چند لحظه یکبار، آهی از سر فراغ و جدایی می‌کشید و به قول ما مازندرانی‌ها "نوازش می‌داد" یا اینکه براشان "مویه‌خوانی" می‌کرد. تا حالا او را این گونه ندیده بودم.

لحظاتی که گذشت، شروع کرد به سرزنش کردن خودش. از جاماندگی از قافله دوستان شهیدش ناراحت بود و دائماً خودش را سرزنش می‌کرد. من که حالش را اینگونه دیدم، گفتم: تو هم انشاءالله شهید می‌شی، همه ما آرزو داریم به شهادت برسیم. دیر یا زود تو شهید می‌شی، من هم شهید می‌شم و همانجا دعا کردم "خدایا از شهدا دورمان نکن".

شهید طوسی گفت: بیشتر برای زمان بعد از شهادتم، ناراحتم. متوجه حرفش نشدم، با تعجب گفتم: بعد از شهادت که نارحتی نداره! گفت: برای ما داره. "نصیرائی" را دیدی؟ "مرشدی" را دیدی؟ "بهاور" را دیدی؟ "معصومی" را دیدی؟ چند تن دیگر از شهدا را نام برد و گفت: دیدی این بچه‌ها چقدر بچه‌های مظلوم، چقدر بچه‌های پرکاری بودند، چه کارهای بزرگی توی جبهه کردند.

تو خودت در جبهه شاهد بودی و دیدی که آنها چقدر زحمت کشیدند و چه از خودگذشتگی‌های بزرگی را انجام دادند و چه نخوابی‌ها، چه سختی‌ها و مجروحیت‌هائی را که متحمل نشدند. وقتی آنها شهید شدند، فقط در همان محدوده محل، روستا یا شهرشان تشییع شدند. هیچ کسی آنها را نمی‌شناخت و آنگونه که سزاوارشان بود از آنها تجلیل نشد. آنها گمنام و ناشناخته ماندند و شخصیت و زحمات‌شان برای مردم ناگفته ماند.

به فکر فرو رفتم، با خود گفتم: یعنی چه این حرف‌ها؟! چرا طوسی باید ناراحت و نگران بعد از شهادتش باشد؟!

گفتم: حالا چرا باید ناراحت باشی؟ گفت: از آنجائیکه من فرمانده این بچه‌ها بودم، مردم و مسئولین مرا می‌شناسند. ناراحتم و می‌ترسم از آن روزی که وقتی من شهید بشوم، تشییع جنازه‌ام شلوغ شود، صدا و سیما وارد شود، مسئولین بیایند، برایم تبلیغات کنند. کل استان اعلامیه پخش کنند. این است که برای بعد از شهادتم هم ناراحتم. من خودم را شرمنده نصیرائی، مرشدی، بهاور و معصومی و دیگر شهدایی که واقعاً زحمت کشیدند و نامی از آنها نیست، می‌دانم. من خودم را کوچکتر از آنها می‌دانم. تلاش و زحمت اصلی به عهده آنها بود ولی چون که من مسئول بودم، از من تجلیل می‌شود. من خودم را شایسته و سزاوار نمی‌دانم. آنها هستند که باید تجلیل بشوند.

شهید طوسی با این اعتقادی که داشت، خدا به او عنایت کرد و بعد از شهادتش، مفقود ماند و تشییع نشد. مدت‌ها از زمان شهادتش گذشت، آن چیزی که دوست داشت، اتفاق افتاد و دوستان شهیدش در واحد اطلاعات و عملیات شناسایی شدند و از آنها تجلیل شد تا اینکه بعد از 8 سال در سال 1374 پیکر پاک سرلشکر دلیر اسلام شهید «محمدحسن طوسی» به همراه هفتاد و چند تن از شهدای مازندران تشییع شد.