مشاوره خانواده رایگان عطاملک

نسخه‌ی کامل: دختر ایرانی که یک بمب روحیه
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
[تصویر:  44970_549.jpg]


فاطمه صالحی دختری که هم سنتور می‌نوازد، هم طراحی و گریم انجام می‌دهد و هم دانشجوی موسیقی است؛ قصد دارد دکترا خود را هم بگیرد. می توان از فاطمه صالحی که به طور مادرزادی دو دست و یک پا ندارد به معنای واقعی کلمه یک «بمب روحیه» نام برد.
زمستان داشت تمام می‌شد. ساعت ۵/۶ صبح روز ۲۳ اسفند ۱۳۶۵ بود. همه در هول و ولای به دنیا آمدن بچه‌ها بودند. اول معصومه به دنیا آمد؛ بچه‌ای سالم و طبیعی. اما هنوز همه چیز تمام نشده بود، یک ربع بعد قل بعدی فاطمه به دنیا آمد؛ نوزادی که دست‌هایش رشد نکرده بودند و فقط یک پا داشت. از همه بیشتر پرستار اتاق عمل ناراحت شد چون باید این خبر را به پدر این دوقلوها و بقیه اعضای خانواده که پشت در اتاق عمل منتظر بودند می‌داد
مادرم زمانی که ما را باردار بود زمین خورد. همین باعث شد که من گوشه شکم مادر بچسبم و نتوانم حرکت کنم و رشد خوبی نداشته باشم. حتی وقتی مادرم دکتر می‌رفت آنها فکر می‌کردند که فقط یک بچه در رحمش وجود دارد؛ غافل از آنکه ما دو قلو بودیم.
اولین روز مدرسه را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. با آنکه با مادرمان رفته بودیم ولی من از نظر روحی خیلی اذیت شدم. چون مدرسه یک اجتماع کوچک بود و بقیه بچه‌ها خودشان را با من مقایسه می‌کردند و این مرا اذیت می‌کرد. وقتی هم که مادرم مرا در مدرسه تنها گذاشت، کمبودها را بیشتر احساس کردم ولی به هر حال توانستم دوستان خوبی پیدا کنم. اما تا دوران راهنمایی هم از نگاه‌های سؤال‌برانگیز مردم ناراحت می‌شدم.
او قبل از رفتن به مدرسه قلم را با پایش می‌گرفت و نقاشی می‌کشید و این روند تا سال دوم دبستان هم ادامه داشت تا اینکه معلم کلاس سومشان با او صحبت کرد و فاطمه قبول کرد که اگر بخواهد وارد دانشگاه شود باید مثل بقیه باشد بنابراین نوشتن با دست‌هایش را شروع کرد؛ اولش خیلی سخت بود ولی یواش یواش عادت کردم. هنوز هم خیلی از کارها را با پایمانجام می‌دهم؛ مثلا وقتی در خانه هستیم با پا غذا می‌خورم.
تا وقتی که فاطمه مدرسه می‌رفت برای آنکه از درسش عقب نماند به کلاس‌های آزاد نمی‌رفت ولی وقتی دیپلمش را گرفت سنتور را پیش استادش، غلامرضا مشایخی شروع کرد؛ «از سازها به پیانو و گیتار علاقه‌مند بودم ولی شرایط فیزیکی‌ام این اجازه را نمی‌داد. وقتی مشورت کردم متوجه شدم که می‌توانم در ‌ساز سنتور موفق باشم. اطلاعاتم درباره این ‌ساز در حد این بود که می‌دانستم به شکل ذوزنقه است ولی اگر حمایت‌ها و تشویق‌های استادم نبود شاید هیچ وقت به این ‌ساز علاقه‌مند نمی‌شدم.
فاطمه برای اینکه بتواند نواختن سنتور را شروع کند به پروتزهایی برای دستانش نیاز داشت تا با آنها مضراب را در دست بگیرد. متخصصان هلال احمر این کار را انجام دادند و فقط ماند

یادگیری نت‌ها که فاطمه همیشه از آن می‌ترسید ولی بالاخره توانست با تمرین زیاد نت‌خوانی را هم یاد بگیرد.

او طراحی سیاه قلم را هم از برادر بزرگترش مهدی یاد گرفت؛ «در طراحی کشیدن پرتره انسان برایم خیلی سخت بود چون نمی‌توانستم دور صورت را خوب دربیاورم اما تمرین کردم و موفق شدم». بعد از آن هم به طراحی روی سفال علاقه‌مند شد.

بعد از اینها نوبت به گریم و آرایشگری رسید که فاطمه از کودکی به آن علاقه داشت؛ «وقتی ثبت نام کردم استادم گفت تو می‌توانی این کار را انجام دهی؟چون خیلی ظریف‌کاری دارد. منهم جواب مثبت دادم. در کلاس صدای استاد را ضبط می‌کردم و خیلی دقیق به کارهایش نگاه می‌کردم تا بهتر یاد بگیرم.

آموزش گریم به همین منوال تمام شد تا اینکه نوبت به روز امتحان رسید؛ روزی که اگر می‌توانست قبول شود دیپلم چهره‌پردازی می‌گرفت. فاطمه آن روز را به یاد می‌آورد و می‌گوید: «مسؤول برگزاری امتحان از مربی‌ام پرسید من چه مدلی به او بدهم که بتواند انجام دهد؟ این حرفش ترحم‌آمیز بود و خیلی ناراحت شدم و مربی‌ام هم به او گفت سخت‌ترین مدلی را کهفکر می‌کنید به این هنرجو بدهید. او هم مدل خاتون را به من داد که خیلی سخت بود. بعد هم گفت یک ربع هم به‌ات وقت اضافه می‌دهم ولی من با خودم گفتم باید جوری کارم را پیشببرم که به آن یک ربع وقت اضافه هم احتیاج پیدا نکنم». فاطمه آن‌قدر کارش را خوب انجام داد که تنها کسی در آن دوره بود که توانست با نمره ممتاز دیپلم گریم بگیرد.

اما انگار اشتیاق این دختر به تجربه و یادگیری مهارت‌های تازه تمامی نداشت چون او مدرک گرافیک کامپیوتری‌اش را هم گرفت؛ «من همه این مدارک را گرفتم تا شاید بتوانم برای خودمکاری دست و پا کنم ولی متاسفانه هیچ کس حاضر نمی‌شود به یک معلول کار بدهد. آنها به معلولیت آدم نگاه می‌کنند نه به اینکه چه توانمندی‌هایی دارد. برای کار به جاهای زیادیمراجعه کرده‌ام که تا الان به در بسته خورده‌ام».

کنسرت در عشق‌آباد

فاطمه وقتی نواختن آهنگ «ای الهه ناز» را یاد گرفت به سنتور بیشتر علاقه‌مند شد. اولین کنسرتی هم که داشت در فرهنگسرای بهمن با همین آهنگ بود. «تولد حضرت فاطمه(س) بود.

مادرم هم بین جمعیت نشسته بود و وقتی نگاهش کردم دلم قرص شد. ای الهه ناز و‌ای ایران را نواختم و وقتی تمام شد نفس عمیقی کشیدم و عکس‌العمل مردم و تشویق آنها برایمخیلی غیر منتظره بود».

مادر فاطمه آن شب را به یاد می‌آورد و می‌گوید:«صندلی فاطمه نامناسب بود و او مدام از روی آن سر می‌خورد ولی بالاخره توانست کنترل خودش را حفظ کند و اجرای خوبی داشتهباشد».

سنتور تا دکترا

فاطمه سال ۱۳۸۷ به‌عنوان دانشجوی موسیقی کنسرواتور ایران پذیرفته شد؛ «تصمیم گرفتم بروم موسیقی بخوانم».

او ادامه می‌دهد:«روز اول دانشگاه برایم درست مثل روز اول مدرسه بود؛ با این تفاوت که آن موقع خواهرم همراهم بود ولی این دفعه تنهای تنها بودم. اما رفتار دانشجویان و استادانبرخلاف آن زمان خیلی عادی بود. ترم یک که بودم همه فکر می‌کردند من از موسیقی سر درنمی‌آورم و به من یک هفته مهلت دادند تا نت‌ها را حفظ کنم اما من این کار را قبلا یاد گرفتهبودم».

با تمام این تفاسیر فاطمه مثل خیلی از معلولان دیگر مشکلات زیادی در رفت و آمد دارد. خودش در این باره می‌گوید:«فاصله خانه ما تا دانشگاه خیلی زیاد است. روزهای اول آژانسمی‌گرفتم و با مادرم می‌آمدم ولی الان خودم به تنهایی با آژانس می‌آیم که خیلی هزینه‌بر است. همین طور برای سوار شدن و پیاده شدن مخصوصا اگر وسیله و یا ‌ساز دستم باشد ازدوستان و همکلاسی‌هایم کمک می‌گیرم».

او از ترم سوم ‌ساز سنتور را به عنوان‌ ساز تخصصی خودش انتخاب کرده و امیدوار است بتواند این رشته را تا مقطع دکترا و آهنگسازی ادامه دهد.

فاطمه موفقیت‌هایش را مدیون خانواده‌اش می‌داند؛ خانواده‌ای که او را محدود نکردند و مانند خواهر دوقلویش هر امکاناتی را که در توانشان بود در اختیار او هم گذاشتند.

فاطمه می‌گوید:«سخت‌ترین لحظات برای من این است که مردم با نگاه ترحم‌آمیز به من خیره شوند. البته حس ششم خیلی خوبی هم دارم و تا متوجه شوم که کسی می‌خواهد از رویدلسوزی به من کمک کند کاری می‌کنم که با دیدن توانایی‌هایم از انجام این کار منصرف شود. من با معلولیت خودم کنار آمده‌ام و دلم می‌خواهد مردم هم این را بدانند و اجازه بدهند راحتزندگی کنم».