مشاوره خانواده آنلاین رایگان عطاملک

نسخه‌ی کامل: صبح زود سوار خرها می شدیم
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
یادِیدَده ،ساروق لَره باقلوردیگ،
سَحَر اِرتَه اَششَکلَره مینیردیگ،
یِگِن یِگِن پَللَرِنه سِخلِردیگ،
[تصویر:  67564996966548981381-300x208.jpg]
قِززه گیندَه ،چِلَه ایشه گِدِردیگ،
بویَتِی نَن ،اونده اوراق،وُرُردیگ،
دَر تِگِردیگ،خِیلَه چوخ شِید اُلوردیگ،
تینگیلِدَن یخ سُولَره ایچیردیگ،
ظِهِر چاقو ،چِرَگ یِردیگ ،یاتوردیگ،
آخشام چاقو،گَنَه ایشه توروردیگ،
قوزولَرچِن،بیر چَرچُو اوت ییقیردیگ،
اوت لَمِسِه اششگلَره یوکلوردیگ،
اششکلَره قَلِیه جَن قووُردیگ،
چِرَگ یِردیگ ،کللَمِسه قویوردیگ،
دام اِستِندَه ،نه قَد راحت یاتوردیگ،
* *  *
یوخو کِچدِه، قَلِبلَمِس قارالدو،
گِنگ ایرَگله،گِری نَجِر داراولدو،
ترجمه:
آیابه باد داری که سفره های غذایمان رامی بستیم،
وصبح زود سوارخرها می شدیم،
پشت سرهم به پهلوهایشان سیخ فرومی کردیم،
ودرروزهای گرم برای کار به بیرون می رفتیم،
درآن جا با«بایاتی»گنم درو می کردیم،
عرق می ریختیم،وخیلی تشنه می شدیم،
ازکوزه آب خنک می خوردیم،
هنگام ظهر نان می خوردیم ومی خابیدیم،
بعد ازظهردوباره دست به کار می شدیم،
برای بره هایمان علف جمع می کردیم،
آن هارابارالغ هایمان می کردیم،
وآن هاراتاروستا می دواندیم،
شام می خوردیم وسرمان رامی گذاشتیم،
درپشت بام ،آرام، تاسحر می خابیدیم.
* *  *
(امااکنون)خابمان پرید وقلب هایمان سیاه شد،
ببینید،که چگونه آن دل های بزرگ ،تنگ شدند.
علی اکبر ملایجردی معروف به اکبر معلومات استاد زبان و ادبیات فارسی در مشهد


http://nasim.joveyn.ir/?p=13525
یادش بهیر الان که به قسمت نظرات نسیم جوین رفتم شاعر این شعر مرحوم ملایجردی خاطره ای نقل کردند از مرحوم سیرغانی
روح همشون شاد



****
محمد آقا خاطره ی خوبی نقل کرده ای ولی من هیچگاه درطول تدریسم بادانش آموزی چپ نیفتاده ام ،ولی به قول حضرت عالی همیشه درکارم سعی کرده ام جدی باشم وبه حرفی که می زنم عمل کنم.دانش آموزانم که بعداٌ معلم شدند،برایم تعریف کردندکه همین جدیت من باعث می شد که کلاس همیشه منظم باشد ودانش آموزان شلوغ مجالی برای خود نداشته باشند.یک روز بعد ازتمام کردن فوق لیسانس درنقاب به یک آرایشگاه رفتم ،پسر جوانی شروع به اصلاح کردن سرم کرد.گفت:آقای ملایجردی مرا می شناسی گفتم: نه.گفت منودراول دبیرستان ازکلاس بیرون کردی ومن هم مدرسه روول کردم وبد بخت شدم .گفتم:پس به جان من دعاکن که خوشبختت کردم .بدون این که عمرتو دردبیرستان تلف کنی الان صاحب کار شده ای وازمن هم درآمد بیشتری داری .می دانید اوکه بود ؟علی سیرغانی بود .الآن درمشهد باهم رفت وآمد خانوادگی داریم ومرد بسیار آقایی است.