مشاوره خانواده آنلاین رایگان عطاملک

نسخه‌ی کامل: راشل کوری که بود ؟
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
در ۲۵ اسفد، سالگرد شهادت خانم راشل کوری، آیا کسی هست که از عظمت وی یاد کند؟ برایش بورس تحصیلی تعریف کند، دانشگاه یا میدانی را به نامش متبرک کند یا ...؟

[تصویر:  09a.jpg]
درست در لحظه‌ای که بولدورز ۶۰ هزار کیلویی کاترپیلار آمریکایی پیکر مطهر یک یاس مسیحی آمریکایی را به جرم دفاع غیر خشونت آمیز از خانۀ فرزندان مظلوم امت محمد (ص) در فلسطین، به زیر می‌کشید، من داشتم برای ساخت و سوخت کاترپیلار، خون راشل را به صورت آنلاین در نوشابه‌های خوشگوار مشهدالرضا می‌نوشیدم.
[تصویر:  09aa.jpg]
تو داشتی برای فراهم کردن "شام" فانتا می‌خریدی، خانم خبرنگارداشت با لوازم آرایشی لورئال، خود را برای مصاحبه با رئیس مجلس آماده می‌کرد؛ تمتع‌گزاران در مکه مکرمه پپسی سرو می‌شدند و بچه حزب اللهی‌ها دردمندانه این فاحعه تراژیک و استراتژیک را با واتس اپ به هم تسلیت می‌گفتند.
[تصویر:  d2.jpg]
چکیده ماجرا: یکشنبه 16مارس 2003: راشل کوری دختر آمریکایی 23 ساله، از اهالی شهر المپیا در ایالت واشنگتن، به همراه 8 تن از دوستانش - پنج آمریکایی و سه انگلیسی - از اعضای جنبش جهانی همبستگی با ملت فلسطین
[تصویر:  d1.jpg]
(International Solidarity Movement) در محله "السلام" رفح، سعی می‌کنند که از اقدام یک دستگاه بولدوزر نظامی رژیم صهیونیستی، در ویران کردن خانۀ یک فلسطینی، جلوگیری کنند.
[تصویر:  c8.jpg]
راشل در برابر بولدوز می‌ایستد و از راننده می‌خواهد که آن را متوقف سازد. وی پیراهن پرتقالی شبرنگی به تن دارد که از دور هم قابل تشخیص است. این فعال صلح، با بلندگوی خود با راننده بولدوز صحبت می‌کند. بقیه دوستانش نیز در فاصله 20 تا 15 متری راشل، با فریاد از راننده بولدوزر می‌خواهند که توقف کند. اما بولدوزر همچنان به سوی راشل حرکت می‌کند، راشل روی یک تل خاک می‌رود؛
اما بولدوزر به او امان نمی‌دهد و هیولای آهنی 60 هزار کیلویی، پیکر راشل را به زیر می‌کشد، تیغه بولدوزر او را در خاک دفن می‌کند. در همین زمان دوستان راشل فریاد می‌کشند و به راننده بولدوزر اشاره می‌کنند که توقف کند!
بولدوزر چند متر جلوتر می‌ایستد. بیل فولادیش را کاملا پایین می‌آورد و به سمت عقب حرکت می‌کند تا خوب مطمئن شود که بدن راشل را درهم شکسته است. پس از این جنایت هولناک، نظامیان اشغالگر هیچ‌گونه کمکی به راشل نمی‌کنند. چند دقیقه بعد، یک آمبولانس فلسطینی به محل حادثه می‌رسد و راشل را به بیمارستانی در رفح منتقل می‌کند. راشل همان جا جان می‌دهد.
مرگ دلخراش راشل کوری تنها دو روز در برخی رسانه‌‌ها منعکس شد. غیر از روزنامه‌‌های ایالت واشنگتن عملا هیچ رسانه دیگری در پیگیری این جنایت مخوف، یا مراسم ختم و یادبود او در غزه که با دخالت تانک‌‌های اسرائیلی به هم خورد و یا درباره عبور فخرفروشانه و با استهزاء بولدوزر قاتل از کنار مراسم و مزاحمت نیروهای اسرائیلی برای آمبولانس حامل جنازه راشل و یا درباره مجوز ندادن به والدین او برای سفر به فلسطین، گزارشی منتشر نکرد.
فردای روز شهادت راشل، ارتش اسرائیل نُه غیر نظامی فلسطینی از جمله سه کودک را کشت. این نخستین بار نیست که مردم بی‌گناه آمریکا به دست اسرائیلی‌‌ها تلف می‌‌شوند.
نیروهای اسرائیلی در نهم مارس 2002 یک زن آمریکایی 21 ساله را در حالی که کودکش را در آغوش داشت به قتل رساندند. او دورگه فلسطینی - آمریکایی بود. نیروهای اسرائیلی در 8 ژوئن1967 به ناو آمریکایی USS Liberty حمله کردند؛ 34 نفر را کشتند و 172 نفر را نیز زخمی کردند.
اما گویی اتفاقی نیفتاده است! آنها این واقعه را دفن کردند و در هیچ یک از کتاب‌‌های تاریخ یا گزارش‌‌های مربوط به خاورمیانه حتی اشاره‌‌ای به آن نرفته است. اسرائیل بعد از چند سال به سر دواندن و تحقر آمریکایی‌ها، بالاخره خسارت کمی به خانواده‌‌های قربانیان آمریکا پرداخت.
[تصویر:  d3.gif]
تحریف‌های بنی "اسرائیلی" شهادت مظلومانه راشل کوری: بولدوزر ارتش اسرائیل می‌‌خواست خانه‌‌هایی را که مأمن تروریست‌‌ها بود و از طریق تونل‌‌های مخفی، در زیر آنها سلاح و مواد منفجره از مصر به رفح آورده می‌‌شد، خراب کند، اما راشل کوری سد راه این عملیات شد.
[تصویر:  d5.jpg]
یکی از این خانه‌‌ها همان خانه‌‌ای است که به ادعای والدین راشل، متعلق به یک پزشک بیگناه است. راشل و رفقای جنبشی‌‌اش وظیفه مراقبت از تونل‌‌های زیرزمینی غزه را بر عهده داشتند. و خود را موقعیتی قرار داد تا بیرون از میدان دید راننده بولدوزر باشد و براثر این حرکت ناشیانه به زیر شنی سنگین ماشین کشیده شد و جان داد.
راشل پیش خود حساب کرده بود اگر راننده متوجه مانع تراشی او در دسترسی به تروریست‌‌ها بشود، عقب‌نشینی می‌‌کند؛ اما در محاسبه‌‌اش میدان دید کوچک راننده بولدوزر را حساب نکرده بود. تام هرندال از دیگر اعضای این جنبش است که در تیراندازی‌‌ها کشته شد.
راشل چوب حماقت خود را خورد. او برای اشاعه تروریسم فلسطینی و جلوگیری از محافظت اسرائیل از شهروندانش به غزه رفته بود. مجله چپ‌‌گرای Mother Jones او را یک بی‌‌شعور فریب‌‌خورده خطرناک دانست. نتایج تحقیقات ارتش اسرائیل اقدام عمدی او به خودکشی را ثابت کرد.
جیمز تارانتو، نویسنده وال استریت ژورنال پیشنهاد داده که جایزه «ابله ترین آدم سال» را به راشل کوری برای انگولک کردن یک بیل مکانیکی بزرگ اهدا کنند. اگر این انقلابیون جین پوش و جوجه آپارتمانی‌‌های مارکسیست، در عملیات ضد تروریستی در هر نقطه‌‌ای از دنیا بجز اسرائیل مداخله می‌‌کردند، قطعاً بی‌‌رحمانه تکه تکه می‌شدند.
[تصویر:  d9.jpg]
ولیّ خدا کیست تا به داد مظلومان و مستضعفان۱ برسد؟ برایان وود، عضو جنبش همبستگی بین‌‌المللی میگوید: "درنوردیدن مرزهای ملی به قصد مبارزه برای زندگی بیگناهانی که در چنگال ستمگران اسیرند" این بزرگترین درسی بود که راشل کوری پس داد. او در روزهای اقامت در رفح، معنای این بند از بیانیه دادگاه جنایتکاران جنگی نورمبرگ (1950) را به خوبی می‌‌فهمید که:
«انسان‌‌ها تکالیفی جهانی دارند که مقدم بر تعهدات ملی آنهاست.» و اعتقاد به این اصول وی را تشویق کرد تا جسمش را در راه دفاع از خانه آوارگانی فقیر، مقابلد بولدوزر 60 تنی کاترپیلار آمریکایی قربانی کند.
[img=0x0]http://alinoroozi.persiangig.com/baharbia/d10.jpg[/img]
راشل کوری دختری آمریکایی است که از زندگی مرفه خود در المپیای واشنگتن دست کشید و به همراه تنی چند از دوستان همفکرش به خطرناک‌‌ترین نقطه دنیا، به رفح، آمد
[تصویر:  d6.1.jpg]
تا مانع تخریب خانه‌‌های فلسطینیان بدست سربازان اسرائیلی بشود و در این راه جان خود را فدا کرد.
[تصویر:  d6.jpg]
روایت فتح و شرح ساعت به ساعت واقعه: خبرگزاری‌‌ها، شبکه‌‌های تلویزیونی و مطبوعات آمریکا و اسرائیل طبق روال معمول‌شان خیلی گذرا از کنار آن گذشتند. اینک روایت شهادت راشل از زبان ژوزف اسمیت:
[تصویر:  d4.jpg]
"من ژوزف اسمیت هستم؛ 21 ساله و اهل کانزاس از ایالت میسوری آمریکا. دو ماه است که به عضویت جنبش همبستگی بین‌‌المللی در آمده، در رفح مستقر شده‌‌ام و قصد دارم دو ماه دیگر نیز بمانم. جنبش همبستگی بین‌‌المللی (International Solidarity Movement) یکی از تشکل‌‌های حامی مردم فلسطین است که آغوش خود را به روی داوطلبان تمام کشور‌‌های دنیا - که برای مبارزه با اشغالگران قایل به توسل به شیوه‌‌های مقاومت بدون خشونت هستند- گشوده است."
روز یکشنبه 16 مارس ۲۰۰۳، از ساعت 11 تا 13؛ ما به دو گروه تقسیم شده بودیم. گروهی را، که سپر انسانی برای محافظت از کارگران چاه آب بودند، به تل‌‌سلطان فرستاده بودیم و گروه دوم نیز مراقبت از کارگران برق محله ‌‌السلام را بر عهده داشتند. این دو منطقه به دلیل نزدیکی به مرز، از هیچ امنیتی برخوردار نیست؛ زیرا تانک‌‌های گشتی اسرائیل به‌‌محض رویت فلسطینی‌‌ها، حتی کارگران غیر نظامی و کودکان در حال بازی را به گلوله می‌‌بندند.
از ساعت 13 تا 13:30؛ همقطارانم در محلۀ ‌‌السلام متوجه عبور دو بولدوزر و یک تانک ارتش اسرائیل از مرز و تعرض به منطقه غیر نظامی فلسطین شدند. آنان به سمت مزارع و بناهای آسیب‌‌‌‌دیده رفتند و شروع به تخریب آنها کردند. خانه‌‌های نزدیک مرز به‌‌شدت در معرض تهدید و خطر بودند، بنابراین سه تن از اعضای جنبش روی بام خانه‌‌ای ایستادند و دوستان دیگرشان را فراخواندند.
[تصویر:  d0.1.jpg]
از ساعت 13:30 تا 14؛ من و یکی از آنان به سمت خانه دویدیم. بولدوزرها از پیشروی به سوی خانه‌‌ای که بر بامش ایستاده بودیم دست کشیدند؛ برای اختلال در عملیات بولدوزرها به‌‌آرامی به سوی‌شان رفتیم و در میدان دیدشان نشستیم. بعد روی بام خانه نیمه‌‌ مخروبه‌‌ای که در معرض تهدید بود، ایستادیم. بولدوزر قصد تخریب خانه نیمه‌‌مخروبه را داشت؛ دوست اسکاتلندی‌‌ام کنار خانه جست و خیز می‌‌کرد تا مانع تخریب آنجا شود. راشل و دو همقطار دیگرمان که در کنار چاه آب مراقبت می‌‌کردند با یک پلاکارد و بلندگو به ما پیوستند. راشل و آن اسکاتلندی کت‌‌های نارنجی رنگ براق راه راه به تن داشتند.
از ساعت 14 تا 15؛ یک خبرگزاری، سفارتخانه‌‌های آمریکا و انگلیس را از رفتار تهاجمی بولدوزرهای ارتش اسرائیل و به خطر افتادن جان شهروندان آمریکایی و انگلیسی با‌‌خبر کرد. اما آنها اقدامی نکردند. بولدوزر تقلا می‌‌کرد تا آن خانه نیمه مخروبه را فرو بریزد و ما همچنان سد راهش بودیم. ناگهان یک ستون بتونی کنار دوست اسکاتلندی‌‌مان فرو ریخت که خوشبختانه آسیبی به او نرسید. از ترس آنکه مبادا اسرائیلی‌‌ها دو خانه پشت این بنای نیمه‌‌مخروبه را هدف بگیرند یک نفر را روی بام خانه‌‌ها مستقر کردم و خود نیز بر بام نزدیکترین خانه ایستادم. بولدوزر دیگر می‌‌خواست گیاهان مزرعه‌‌ها را نابود کند که راشل و دو نفر دیگر سد راهش شدند. راننده برای ترساندن راشل و همراهانش به پیشروی ادامه داد و حتی شروع به شکافتن زمین کرد، خوشبختانه نزدیکی آنها ترمز کرد و آنها آسیبی ندیدند. بعد از ده دقیقه، بولدوزرها به سمت مرز عقب نشستند و کنار تانک‌‌های اسرائیلی رو به خانه‌‌ها موضع گرفتند.
[تصویر:  am0.jpg]
من روی بام ایستاده بودم. بقیه همقطارانم در حالی که پلاکارد «جنبش همبستگی بین‌‌المللی» را بالای سر داشتند در مقابل تجهیزات ارتش جمع شدند و راشل با بلند گو با آنها شروع به صحبت کرد. از دهان سربازان داخل تانک، حرف‌‌های رکیک بیرون می‌‌آمد و از ما می‌‌خواستند که برویم رد کارمان. چند تیر هشدار به زمین شلیک کردند و گاز اشک آور انداختند که با وزش باد به سمت شرق پراکنده شد. از رویارویی ما با بولدوزر‌‌‌‌ها چند دقیقه‌‌ای می‌‌گذشت که ناگهان تغییر مسیر داده‌‌، به سمت شرق راندند. پنج نفر از همقطاران ما به تعقیب بولدوزر پرداختند. من و یکی دیگر از بام خانه پایین آمدیم. راشل همچنان داشت با بلندگو با سربازان صحبت می‌‌کرد. سربازان قصد داشتند او را به تانک نزدیک کنند، ولی راشل به علت رفتار بی‌‌نزاکت و تهاجمی آنها، امتناع کرد.
[تصویر:  am1.jpg]
ساعت 15 تا 16؛ از دور دیدیم بولدوزرها دوباره به خاک فلسطین تعرض کرده، شش تن از دوستان ما سعی می‌‌کنند جلوی آنها را بگیرند. بنابر‌‌این تانک را به حال خود گذاشتیم و به دوستان پیوستیم. در این گیرو دار، یک همکار آمریکایی به نام «ویل» به کپه‌‌ای از سیم خاردار کوبیده شد.شانس آورد که بولدوزر ترمز کرد و به موقع عقب کشید. لباسش به سیم‌‌خاردار گیر کرده بود که به کمک ما خلاص شد. تانک به نزدیکی ما آمد. سربازی سرش را از برجک آن بیرون آورد؛ چشمانش ناگهان گرد شد؛ گویی انتظار نداشت «ویل» را زنده ببیند.
از ساعت 16 تا 16:45؛ روی ساختمان‌‌های مخروبه رفتیم تا نگذاریم بولدوزرها به زمین‌‌های فلسطینی‌ها آسیب برسانند. رانندگان بولدوزر‌‌ها فحش می‌‌دادند، می‌‌خندیدند و شکلک درمی‌آوردند.
از ساعت 16:45 تا 17؛ یکی از اهالی رفح، پزشکی بود که راشل و سایر دوستان ما اغلب در خانه او اقامت می‌‌کردند. بولدوزری به سمت خانه او آمد. راشل سر راه نشسته بود. از روی بلندی به خوبی می‌‌توانستیم اطرف‌مان را ببینیم.
[تصویر:  am2.jpg]
راشل کت نارنجی براقی به تن داشت و در فاصله حدود 15 متری بولدوزر روی زمین نشسته بود. در این هنگام، مثل بقیه بچه‌ها، که توانسته بودند بولدوزرها را به عقب نشینی وادار کنند، شروع به جنب و جوش و فریاد کرد. بولدوزر همچنان جلو می‌‌آمد و در نزدیکی راشل خاک را زیر و رو می‌‌کرد. تلی از خاک که با بیل بولدوزر کنده شده بود شکل گرفت. اگر همانجا ترمز کرده بود شاید در نهایت پاهایش می‌‌شکست. اما بولدوزر با پیشروی خود، راشل را به زیر کشید.
[تصویر:  00.jpg]
به طرف بولدوزر دویدیم. داد و فریاد راه انداختیم. یکی از دوستان با بلندگو فریاد می‌‌کشید؛ اما راننده هم چنان بی‌‌اعتنا به داد و فریاد ما، به پیش راند و راشل را کاملاً زیر گرفت. سپس بدون آنکه بیل را بلند کند، دنده عقب گرفت و همین‌‌طور که به خط مرزی باز می‌‌گشت راشل را روی زمین خرد و خمیر کرد!
[تصویر:  am3.jpg]
چند نفر به طرف راشل دویدند و بی‌‌درنگ کمک‌‌های اولیه را شروع کردند.
[تصویر:  am4.jpg]
مقتل خوانی ژوزف اسمیت برای یاس مسیحی آمریکایی: "بدنش آش و لاش، صورتش پاره پاره و خونین و پوستش کبود شده بود؛ با صدای ضعیف و حلقومی گفت: «کمرم شکست!» دیگر از او چیزی نشنیدیم." سلام بر کمر شکسته حضرت امام حسین علیه السلام و بدن مطهرش که زیر سمّ اسبان لگدمال شد: الا یا أهل العالم! إن جدّی الحسین، سفکوه عدواناً! و حسین علیه السلام در آن لحظه هیچ کس نداشت!
[تصویر:  am5.jpg]
او را به پهلو خواباندیم تا در صورت استفراغ یا خونریزی، خفه نشود. علائم خونریزی مغزی را تشخیص دادیم.
[تصویر:  am7.jpg]
سرش را بالا گرفتیم و دائم با او حرف می‌‌زدیم تا هوشیاریش حفظ شود.
[تصویر:  AM6.jpg]
بولدوزری که در فاصله 30 متری ما کار می‌‌کرد، دست از کار کشید و به سمت مرز عقب نشست و در نزدیکی بولدوزر قاتل توقف کرد. یک تانک به ما نزدیک شد تا اوضاع را بررسی کند. نعره‌‌زنان گفتیم بولدوزر از روی دوستم عبور کرده و او می‌‌میرد. اما دریغ از کلامی که از دهان سربازان بیرون بیاید! نه کمک کردند و نه سوالی پرسیدند. با بیسیم پیام‌‌هایی رد و بدل کردند و بدون عقب‌‌نشینی میان دو بولدوزر توقف کردند.
[تصویر:  am9.jpg]
یکی از دوستانم به خانه دکتر دوید تا او را برای کمک بر بالین راشل بیاورد و آمبولانس خبر کند. ما با تلفن‌های همراه خود نمی‌‌توانستیم شماره اورژانس را بگیریم. به سربازان اطلاع دادیم آمبولانس فلسطینی در راه است تا به سویش تیر‌‌اندازی نکنند.
[تصویر:  am8.jpg]
در ساعت 17 تا 17:30؛ آمبولانس رسید. امدادگران با به خطر انداختن جانشان از آمبولانس بیرون آمدند و برای انتقال راشل دوان‌دوان به نوار مرزی رفتند. ما نیز همچون سپر انسانی نگذاشتیم تیراندازان تانک به امدادگران آسیب برسانند؛ قبلا بارها مرتکب این عمل شده بودند.
[تصویر:  b0.jpg]
از بولدوزر‌‌ها عکس گرفتیم، اما تصویر برداری از راننده به خاطر شیشه‌‌های دودی اتاقک بولدوزر ممکن نشد. راشل را به آمبولانس رساندند.
[تصویر:  b1.jpg]
چشمانش باز بود و هنوز نفس می‌‌کشید!
[تصویر:  b5.jpg]
اما آثار درد شدید از سیمایش پیدا بود.
[تصویر:  b2.jpg]
چهار نفر از دوستان، راشل را تا بیمارستان «النجار» همراهی کردند.
[تصویر:  b3.jpg]
در ساعت 17:20؛ جسد راشل را که رویش ملافه سفیدی بود از اورژانس خارج کردند!
[تصویر:  b4.jpg]
محمد، از دوستان ما و عضو قابل اعتماد جنبش، در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده، بغض راه گلویش را بسته بود، گفت: «تمام کرد!»
[تصویر:  e1.jpg]
نمی توانستم مرگ سریع راشل را باور کنم.
[تصویر:  e3.jpg]
راشل شهید شرف و انسانیت است؛ شهید غسل و کفن ندارد !
[تصویر:  b6.jpg]
حیرت‌‌زده و مبهوت به دیوار تکیه دادم و ناگهان مانند دیگران بغضم ترکید و شروع به گریه کردم.
[تصویر:  b7.jpg]
محمد به یکی از شبکه‌‌‌‌‌‌های تلویزیونی بین‌‌المللی این حادثه دلخراش را خبر داده بود.
من و راشل در یک کالج تحصیل می‌‌کردیم. اما آشنایی ما دورادور بود. روزی که به من رایانامه‌ای ارسال کرد و گفت که قصد دارد یکسره به رفح بیاید. بسیار خوشحال شدم. ملحق شدن عضوی جدید برای مدتی طولانی به ما به‌‌خصوص شخصیتی متعهد و ایثارگر چون راشل، تصادفی هیجان‌‌انگیز و غیرقابل تصور بود.
[تصویر:  e2.jpg]
راشل به نیت اقامت دو یا چند ماهه به رفح آمد. اما انگیزه و رویای بزرگتری در سر می‌پروراند: خواهرخواندگی رفح با المپیا در آمریکا!
[تصویر:  d15.jpg]
هفت هفته اقامت او در رفح تأثیر شگرفی بر مردم این دیار برجای گذاشت. عده زیادی برای نمایش عمق اندوه خود در تشییع جنازه‌‌اش شرکت کردند.
[تصویر:  e4.jpg]
کودکان رفح از او خاطرات خوشی به یاد دارند. تنقلات به آنان می‌‌داد و گاهی نیز همبازی‌‌شان می‌شد.
[تصویر:  e5.jpg]
فلسطینیان می‌‌گفتند: «تو خارجی بودی، اما حالا از مایی».
[تصویر:  d16.jpg]
راشل حدود یک ماه پیش از شهادتش در تظاهرات عمومی کودکان فلسطینی در استان رفح ضد ادامه تجاوزات وحشیانه صهیونیست‌ها بر ضد ملت بی دفاع فلسطین شرکت کرد.
[تصویر:  d11.jpg]
و در این تظاهرات پرچم امریکا و رژیم صهیونیستی را به آتش کشید.
[تصویر:  d12.jpg]
وی همچین بوش رئیس جمهور امریکا را یکی از جنایتکاران جنگی قلمداد کرد و خواستار تحویل وی به دادگاه بین المللی جنایتکاران جنگی شد. کودکان مظلوم فلسطین را دوست داشت.
[تصویر:  d14.jpg]
در آن تظاهرات راشل گفت: به خاطر این در فعالیت‌های کودکان شرکت می‌کنم که آنان در شرایط بسیار سختی زیر باران گلوله‌ها و بمب‌ها زندگی می‌کنند.
[تصویر:  d13.jpg]
منازل اطرافشان ویران می‌شود و آب آلوده می‌نوشند. و من هر کاری که از دستم برآید برای این کودکان مظلوم انجام خواهم داد! سلام خدا بر ساقی کربلا و حامی خیمه ها!
[تصویر:  d7.jpg]
بیانیه پدر و مادر راشل، آقای کوری و خانم سیندی کوری: ما اکنون در حال سوگواری هستیم و تلاش می‌کنیم جزئیات مربوط به مرگ راشل در نوار غزه را به دست بیاوریم. ما فرزندان‌مان را طوری پرورش دادیم که زیبایی‌های جامعه جهانی و خانواده را پاس بدارند و افتخار می‌کنیم که راشل توانست بر اساس باورهایش زندگی کند.
[تصویر:  c7.jpg]
او سرشار از عشق و احساس وظیفه نسبت به همنوعانش در همه جای جهان بود. و او جانش را برای دفاع از آنها که خود بی دفاع هستند گذاشت! راشل از نوار غزه برای ما می‌نوشت و ما مایلیم تجارب او را از زبان خودش در رسانه‌ها منتشر کنیم. 16 مارس با سپاس!
[img=0x0]http://alinoroozi.persiangig.com/baharbia/c4.jpg[/img]
ادوارد سعید: در طی اقامت کوتاهم در "سیاتل" در آنجا شبی با خواهر و والدین "راشل کوری" که هنوز از شوک قتل او توسط بولدوزرهای اسرائیلی در غزه در 16 مارس امسال، بیرون نیامده بودند، ملاقات کردم.
[تصویر:  c5.jpg]
آقای کوری به من گفت که او خود بولدوزر می‌رانده است، البته نه بولدوزر 60 تنی کاترپیلار که مخصوص تخریب منازل است، بولدوزری که دختر شجاعش را هنگام جلوگیری از تخریب خانه یک فلسطینی به قتل رساند.
[تصویر:  c1.jpg]
آنها بلافاصله با سناتورهای انتخابی‌شان، پتی موری و مری کانت ول، که هر دو دموکرات هستند تماس گرفته و ماجرای قتل دخترشان را تعریف کردند و عکس العمل‌های قابل پیش بینی مثل ابراز انزجار، شوک، خشم و قول برای رسیدگی به ماجرا نیز دریافت کردند.
[تصویر:  c3.jpg]
دو سناتور پس از بازگشت به واشنگتن دیگر با خانواده کوری تماس نگرفته و هیچ‌گونه رسیدگی انجام نشد. حرکت این دختر جوان، بسیار شجاعانه و ارزشمند است!
[تصویر:  c2.jpg]
نامه های استثنایی و معصومانه شهید راشل کوری به خانواده: بخش‌های از نامه راشل کوری از رفح به مادرش در 27 فوریه 2003: "دوستت دارم! دلم واقعا برایت تنگ شده! شبها کابوس‌های وحشتناکی می‌بینم، تانک‌ها و بولدوزرها را می‌بینم که دور خانه را گرفته‌اند و من و تو هم داخل خانه هستیم. گاه، آدرنالین نقش بی‌حس کننده بازی می‌کند.
[img=0x0]http://alinoroozi.persiangig.com/baharbia/c6.jpg[/img]
در چند هفته اخیر، غروبها یا در طول شب، اوضاع را در ذهنم مرور می‌کنم. من حقیقتا برای این مردم نگرانم! دیروز، پدری دست دو بچه‌اش را گرفته بود و در تیررس تانکها، تفنگچیان، بولدوزرها و جیپ‌های ارتشی به این طرف و آن طرف می‌رفت و می‌خواست آنها را از آنجا دور کند؛ چون فکر می‌کرد خانه‌اش را با دینامیت منفجر می‌کنند. من و "جنی" همراه چند زن و دو بچه کوچک داخل خانه ماندیم ... روز یکشنبه، حدود 150 مرد فلسطینی را در یکجا جمع کرده بودند و در حالیکه تفنگهای سربازان اسرائیلی بالای سرشان آماده شلیک بود، تانکها و بولدوزرها 25 گلخانه و مخزن پرورش گل را خراب کردند، یعنی جایی را که منبع تامین معاش 300 نفر بود، نابودکردند! "
[تصویر:  d17.jpg]
"مادرم! من از دیدن آن مرد که فکر می‌کرد اگر با دو بچه‌اش از خانه خارج شود و آنطور در تیررس تانکها بچرخد بیشتر در امان است، وحشت کرده بودم. من واقعا می‌ترسیدم که آنها کشته شوند، و برای همین سعی کردم خودم را بین آنها و تانک حایل کنم! این مسایل هر روز پیش می‌آید. اما دیدن آن پدر که با دوتا بچه کوچولویش در بیرون سرگردان بود و بی‌نهایت غمگین به نظر می‌رسید، برایم لحظه عجیب و تجربه نشده‌ای را به وجود آورد ..."
"مادرم! من خیلی روی حرفهایی که شما در تلفن گفتی؛ درباره اینکه خشونت‌های فلسطینیها کمکی به حل قضیه نمی‌کند، فکر کردم. دو سال قبل شش هزار نفر از اهالی رفح در اسرائیل کار می‌کردند، این کارگران، امروز فقط ۶۰۰ نفرند. و بسیاری از این ۶۰۰ نقر هم، از اینجا رفته‌اند؛ چون سه پست بازرسی بین اینجا و اشکلون (نزدیکترین شهر اسرائیل) دایر کرده اند که یک فاصله 40 دقیقه‌ای را که راه هر روزه کارگران بوده، به یک مسافرت 12 ساعته و در واقع غیرممکن تبدیل کرده است ... . "
[تصویر:  f2.jpg]
"از شروع انتفاضه تاکنون 600 خانه در رفح خراب کرده‌اند، اکثریت ساکنان این خانه‌ها هیچ ارتباطی با مبارزان نداشتند و فقط، در نزدیکی مرز زندگی می‌کردند. اخیرا شواهدی به دست آورده‌ایم که در گذشته، کشتی‌هایی که می‌باید گلهای غزه را به سمت بازارهای اروپا ببرند، هفته‌ها برای کنترل امنیتی در معبر "ارض" منتظر می‌ماندند. به راحتی می‌توانی تصور کنی که شاخه‌های گل که بعد از دو هفته معطلی در کشتی به بازار می‌رسند چه حالی دارند و چه بازاری می‌توانند پیدا کنند. سرانجام هم، بولدوزرها آمدند و این مردم را از باغ و باغچه شان جدا کردند."
[تصویر:  f3.jpg]
"چه چیز برای این مردم مانده؟ اگر پاسخی داری به من بگو! من ندارم. اگر هر کدام از ما زندگی آنها را می‌دیدیم؛ می‌فهمیدیم که چطور آسایش و رفاه از آنها سلب شده، می‌دیدیم که چطور با فرزندان‌شان در جاهایی شبیه انبار و پستو زندگی می‌کنند؛ اگر این چیزها برای خودمان پیش می‌آمد و می‌دانستیم که سربازها، تانکها و بولدوزرها می‌توانند هر لحظه برسند و تمام گلخانه‌هایی را که مدتها ساخته‌ایم خراب کنند، خودمان را بزنند و همراه 149 نفر دیگر، ساعتها و ساعتها بازداشت کنند، فکر کن، آیا برای دفاع از خودمان و از چیزهای اندکی که برایمان مانده، از هر وسیله‌ای، حتی خشونت‌آمیز، استفاده نمی‌کردیم؟ به نظر من چرا!"
[تصویر:  f4.jpg]
"معتقدم در شرایط مشابه، اکثریت اسانها، هر طور که بتوانند، از خود دفاع می‌کنند. فکر می‌کنم عمو گریچ همین کار را می‌کند؛ فکر می‌کنم مادر بزرگ هم همین کار را می‌کند؛ فکر می‌کنم خودم هم همین کار را خواهم کرد."
[تصویر:  f5.jpg]
"مادرم! از من می‌خواهی که از مقاومت بدون خشونت حرف بزنم؟ دیروز، وقتی آن تله، منفجر شد، شیشه های تمام خانه‌های مسکونی اطراف فرو ریخت. ما داشتیم چای می‌نوشیدیم و من می‌خواستم با آن دوتا کوچولو بازی کنم! تا الان، اوقات سختی را گذرانده‌ام! تحمل این همه محبت و مهربانی برایم بسیار دشوار است، آن هم از جانب مردمی که مستقیما با مرگ رو در رو هستند."
[تصویر:  f6.jpg]
"می‌دانم که در آمریکا، همه مسائل اینجا، اغراق آمیز به نظر می‌رسد. صادقانه بگویم، گاه، عطوفت مطلق این مردم که حتی در همان زمان که خانه و زندگی شان درهم کوبیده می‌شود، مشهود است، برای من سوررئالیستی است. برایم غیرقابل تصور است که آنچه در اینجا می‌گذرد، می‌تواند در دنیا پیش بیاید، بدون اینکه اغتشاش و آشوب و جنجال عمومی در پی داشته باشد. اینها قلبم را به درد می‌آورد، همانطور که در گذشته هم برایم دردناک بود! چه چیزهای شنیعی که اجازه می‌دهیم در جهان بگذرد!"
[تصویر:  f7.jpg]
"این چیزی است که من در اینجا شاهدش هستم؛ قتل و کشتار، حمله‌های موشکی، مرگ بچه‌ها با گلوله، اینها قساوت است. و وقتی همه اینها را یکجا در ذهنم جمع می‌کنم، از احتمال فراموش شدن آن وحشت می‌کنم."
[تصویر:  f8.gif]
"اکثریت غالب این مردم، حتی اگر از نظر اقتصادی امکان گریز از اینجا را داشته باشند، حتی اگر واقعا بخواهند دست از مقاومت بردارند و خاک خود را رها کنند و بروند (و این، به نظر می رسد کوچکترین هدف سفاکی‌های شارون است) نمی‌توانند.
[تصویر:  d21.jpg]
برای این که حتی نمی‌توانند برای تقاضای روادید به اسرائیل بروند، و برای اینکه کشورهای دیگر اجازه ورود به آنها نمی‌دهند (نه کشور ما و نه کشورهای عربی). برای همین است که من فکر می‌کنم وقنی تمام امکان زنده بودن فقط در یک وجب جا (غزه) خلاصه می‌شود و از آن نمی‌توان خارج شد، می‌توانیم از "نسل‌کشی" حرف بزنیم. شاید شما بهتر بتوانی معنای "نسل‌کشی" را، بر طبق قوانین بین المللی تعریف کنی. من الان آن را در ذهن ندارم. اما من، اینک بهتر می‌توانم آن را تصویر کنم، البته امیدوارم!"
[تصویر:  f9.jpg]
"فکر میکنم تو میدانی که من دوست ندارم از این کلمات سنگین استفاده کنم. ولی واقعا سعی می‌کنم آن را تصویر کنم و بگذارم دیگران خودشان نتیجه‌گیری کنند. و با این حال، همچنان به توضیح و تشریح موقعیت ادامه می‌دهم."
[تصویر:  f10.jpg]
"من فقط می‌خواهم برای مادرم بنویسم و به او بگویم که من شاهد این نسل کشی تاریخی و حیله‌گرانه هستم! من واقعا وحشت زده‌ام، و مدام اعتقاد عمیق خود را به انسانیت و شفقت انسانی، مورد سئوال قرار می‌دهم! اینها باید متوقف شود!"
[تصویر:  f11.jpg]
"فکر می‌کنم چقدر خوب است که همه ما، همه کارهای دیگر را رها کنیم و زندگی خود را وقف این کار کنیم. اصلا فکر نمی‌کنم که این کار اغراق است.
من هنوز هم دوست دارم برقصم، دوست داشته باشم و با دوستان و همکارانم شادی کنم و بخندم؛
[تصویر:  d8.jpg]
ولی در عین حال می خواهم که اینها متوقف بشود، بیرحمی و شقاوت! این چیزی است که حس می‌کنم! [انّ الله یحب العبد و یُبغض عمله]

[تصویر:  f12.jpg]
من احساس ناامیدی می‌کنم! من متأسفم که این پستی و دنائت جزو واقعیتهای جهان ماست! و اینکه ما، در عمل در آن شریکیم!
این، آنی نیست که من برایش به دنیا آمدم! این، آنی نیست که مردم اینجا برایش به دنیا آمده باشند! این، دنیایی نیست که تو و بابا آرزویش می‌کردید؛ آنگاه که تصمیم گرفتید مرا داشته باشید. "
[تصویر:  f15.jpg]
"این، آنی نیست که من وقتی به دریاچه کاپیتال نگاه می‌کردم، می‌گفتم: "اینست دنیای بزرگ! و من هم در آنم".
[img=0x0]http://alinoroozi.persiangig.com/baharbia/d10.jpg[/img]
من دوست ندارم بگویم که می‌توانم در این دنیا در آسایش به سر ببرم و بدون هیچ نگرانی و در بی خبری کامل از شرکت خودم در این "نسل کشی"، زندگی کنم؛ باز هم انفجار بزرگی در دوردست!"
[تصویر:  f13.jpg]
راشل عزیز! کابوس، سهم فرشته‌ها نیست، احساس گناه حق ماست: "وقتی از فلسطین برگردم، با کابوسهایم دست به گریبان خواهم بود و احساس گناه خواهم کرد از اینکه در اینجا نمانده‌ام. اما می‌توانم خود را در کار زیاد غرق کنم. آمدن به اینجا یکی از بهترین کارهایی است که تا به حال انجام داده‌ام."
[تصویر:  f17.jpg]
شگفتا از عظمت این کلام: "خواهش می‌کنم وقتی به نظر خل می‌آیم، علت آنرا شرافتمندانه به این تعبیر کن که من در میان یک نسل کشی هستم که خودم هم بطور غیرمستقیم از آن حمایت می‌کنم و دولت من در آن مسئولیت زیادی دارد. دوستت دارم، همانطور که بابا را! متأسفم از این که نامه بدی نوشته‌ام!"
[تصویر:  c9.jpg]
28 فوریه 2003؛ "... ما هر روز صدای تانکها و بولدوزرها را می شنویم، این مردم نمونه خوبی هستند برای این که انسان، یاد بگیرد که چطور در راههای طولانی و سخت مقاومت کند. می‌دانم که این شرایط، با شدت و ضعف گوناگون بر آنان می‌گذرد. اما من، از قدرت آنان در حفظ و نشان دادن شرف انسانی شان حیرت می‌کنم. آنان در شرایط فوق‌العاده دشواری که به سر می‌برند، سخی و بخشنده هستند، حتی می‌خندند، زندگی خانوادگی را حفظ می‌کنند ... ."
[تصویر:  c10.jpg]
راشل عزیز دیگر شهادت آرزویت نبود، نیازت شده بود! اما ما به جای آنکه پیرو علی و یاور مظلوم باشیم و به تحقق آنچه تو در ذهن پاکت از انسانیت می‌پرورانی و رفاه و راحتی و حیات خود را فدای مبارزه با ستم می‌کنی، مشغول نشخوار آیه شیطانی "با دوستان مروت، با دشمنان مدارا" هستیم تا آسایش دو گیتی مان فراهم شود . اُف به این منطق که با آموزه‌های ابتدایی انسانیت و شرف ستیز دارد!
نام دخترم فاطمه است اما دوست دارم او را راشل صدا کنم. تا دلخوشی به اسم زیبای فاطمه رسم زیباتر فاطمه (تو) را، از یادم نبرد. صورت کبودت مسلمانان را به یاد یاس کبود می‌اندازد. چه آهوانه هول و هراس صهیونیزم و بلدوزر کاترپیلار 60 هزارکیلویی شیطان را به تمسخر گرفتی! تصویری که برای همیشه از تو در ذهن انسان می‌ماند، چهرۀ لهیده و متلاشی شده تو در زیر بولدوزر کاترپیلار نیست، بلکه سیمای انسانی‌