مشاوره خانواده رایگان عطاملک
نامه شهيد مطهري به امام درباره مكتب ايراني - نسخه‌ی قابل چاپ

+- مشاوره خانواده رایگان عطاملک (https://atamalek.ir)
+-- انجمن: حیات طیبه (https://atamalek.ir/forum-15.html)
+--- انجمن: سمت خدا (https://atamalek.ir/forum-17.html)
+--- موضوع: نامه شهيد مطهري به امام درباره مكتب ايراني (/thread-247.html)



نامه شهيد مطهري به امام درباره مكتب ايراني - ADMIN - ۱۳۹۰-۲-۱۷

شهيد مطهري يك سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در نامه‌اي به امام خميني(ره) با اشاره به آفت‌هاي موجود در راه انقلاب پرداختن به تفكر ايراني را يكي از اين آفت‌ها ارزيابي مي‌كند.

به گزارش فارس، شهيد مطهري يك سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در نامه‌اي به امام خميني(ره) با اشاره به آفت‌هاي موجود در راه انقلاب پرداختن به تفكر ايراني را يكي از اين آفت‌ها ارزيابي مي‌كند.
بازخواني اين نامه تاريخي كه گويي در سال 1389 به نگارش درآمده است، براي ما به‏قدري ضروري مي‎باشد كه با كمي تفكر مي‎توانيم آن را با شرائط زمان خود قياس كنيم و ريشه هاي التقاطي بعضي از جريان هاي به ظاهر طرفدار اسلام را كه در حال حاضر در نظام جمهوري اسلامي مسئوليت هاي متعدد دارند، شناسايي و افكار آنها را به طور كامل بشناسيم.
شهيد مطهري در اين نامه امام را استاد و مقتداي خود خوانده و با اشاره به التقاط سازمان منافقين در بخشي از اين نامه مي‌نويسد: . . . به‎اصطلاح گروه مسمي به «مجاهدين» است. اينها در ابتدا يك گروه سياسي بودند ولي تدريجاً به صورت يك انشعاب مذهبي دارند درمي‌آيند، درست مانند خوارج كه در ابتدا حركتشان يك حركت سياسي بود، بعد به صورت يك مذهب با يك سلسله اصول و فروع درآمدند. كوچكترين بدعت اينها اين است كه به قول خودشان به "خودكفايي " رسيده‌اند و هر مقام روحاني و مرجع ديني را نفي مي كنند؛ از همين جا مي‌توان تا آخر خواند. ديگر اينكه در عين اظهار وفاداري به اسلام، كارل ماركس لااقل در حد امام جعفر صادق عليه ‌السّلام نزد اينها مقدس و محترم است.

شهيد مطهري همچنين نسبت به تشكيل تفكراتي كه بعدها به تشكيل گروهك فرقان منجر شد اشاره مي‌كند و مي‌نويسد: . . . اخيراً مي‌بينم گروهي كه علاقه و عقيده درست به اسلام ندارند و گرايشي انحرافي دارند با دسته‌بندي‌هاي وسيعي در صدد اين هستند كه از او [دكتر شريعتي] بتي بسازند كه هيچ روحاني جرأت اظهار نظر در گفته‌هاي او را نداشته باشد.

اين شهيد بزرگوار مي‌افزايد: عجبا! مي‌خواهند با انديشه‌هايي كه چكيده افكار ماسينيون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا و سرپرست مبلغان مسيحي در مصر و افكار گورويچ يهودي ماترياليست و انديشه‌هاي ژان پل سارتر اگزيستانسياليست ضد خدا و عقايد دوركهايم جامعه‌شناس ضدمذهب است، اسلام بسازند، پس و علي الاسلام السلام.

شهيد مطهري همچنين در بخش ديگري از اين نامه با اشاره به تفكري كه امروز موسوم به «مكتب ايراني» است با اشاره به سلسله مقالات دكتر شريعتي در كيهان آن روزها مي‌نويسد: لازم است که حضرت‎عالي مجموعه مقالات او را در کيهان که يک سال و نيم پيش چاپ شد شخصاً مطالعه فرمائيد . . . خلاصه اين مقالات که يک کتاب مي شود، اين بود که ملاک مليت، خون و نژاد که امروز محکوم است نيست، ملاک مليت فرهنگ است و فرهنگ به حکم اينکه زاده تاريخ است نه چيز ديگر، در ملتهاي مختلف، مختلف است؛ مليت هر قوم فرهنگ آن قوم است؛ هر قوم که فرهنگ مستمر نداشته نابود شده است؛ ما ايرانيان فرهنگ دو هزار و پانصد ساله داريم که ملاک شخصيت وجودي ما و من واقعي ما و خويشتن اصلي ماست، در طول تاريخ حوادثي پيش آمد که خواست ما را از خود واقعي ما بيگانه کند ولي ما هر نوبت به خود آمديم و به خود واقعي خود بازگشتيم، آن سه جريان عبارت بود از حمله اسکندر، حمله عرب، حمله مغول، در اين ميان بيش از همه درباره حمله عرب بحث کرده و نهضت شعوبيگري را تقديس کرده است، آنگاه گفته اسلام براي ما ايدئولوژي است و نه فرهنگ؛ اسلام نيامده که فرهنگ ما را عوض و فرهنگ واحدي به وجود آورد، بلکه تعدد فرهنگها را به رسميت مي شناسد همان طوري که تعدد نژادي را يک واقعيت مي داند؛ آيه کريمه «اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ اُنثي وَ جَعَلناکُم شُعوباً وَ قَبائِلَ . . .» ناظر به اين است که اختلافات نژادي و اختلافات فرهنگي که اولي ساخته طبيعت است و دومي تاريخ، بايد به جاي خود محفوظ باشد. ادعا کرده است که ايدئولوژي ما روي فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روي ايدئولوژي ما، لهذا ايرانيت اسلامي شده است و اسلام ما اسلام ايراني شده است.

شهيد مطهري مي‌افزايد: اين بيان عملاً و ضمناً، نه صريحاً فرهنگ واحد به نام فرهنگ اسلامي را انكار كرده است و صريحاً شخصيت‌هايي نظير بوعلي و ابوريحان و خواجه نصيرالدين و ملاصدرا را وابسته به فرهنگ ايراني دانسته است؛ يعني فرهنگ اينها ادامه فرهنگ ايراني است، اين مقالات بسيار خواندني است؛ در انتساب آنها به او [دكتر شريعتي] شكي نيست، به بعضي‌ها مثل آقاي خامنه‌اي و آقاي بهشتي گفته مال من است، ولي مدعي شده كه من اينها را چندين سال پيش نوشته‌ام و اينها را پيدا كرده و چاپ كرده‌اند؛ در صورتي كه دلائل به قدر كافي هست كه مقالات، جديد است. به هر حال مطالعه حضرت‎عالي بسيار مفيد است.


متن نامه شهيد مطهري به حضرت امام(ره) به شرح زير است:

بسم الله الرحمن الرحيم

«السّلام علي مولينا اميرالمؤمنين و امام المتّقين قائد الغرّ المحجّلين و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

استاد و مقتداي بزرگوارم! حوادث ناگوار پي‎درپي براي اسلام از يک طرف، و روشن‎بيني‎ها و اقدامات مثبت و منفي به‎موقع و صحيح آن استاد بزرگوار از طرف ديگر، موجب شده که روز به روز جدي‎تر و باخلوص و صميميت بيشتر آرزو کنم و از خداوند متعال مصلحت نمايم که وجود مبارک آن رهبر عظيم الشأن را براي همه مسلمانان مستدام بدارد، اللّهم آمين. خدا را گواه مي گيرم که کمتر اتفاق مي افتد که در حال يا مقام و موقف دعايي اين وظيفه را فراموش کنم و اميدوارم که مشمول دعوات خيريه شما بوده باشم.

در حدود دو سال پيش از اروپا عريضه اي تقديم داشتم و مايلم بدانم رسيده يا خير. در اينجا جريانهاي پيچيده و گمراه کننده اي وجود دارد که توجه و آگاهي حضرت‎عالي ضرورت دارد:

اول اينکه شايد به قدر کافي مستحضر باشيد که نفوذ افکار مارکسيستي تا برخي محافل مذهبي و ميان بعضي از دوستاني که انتظار نمي رفت، پيشروي کرده لااقل در حدي که با هرگونه موضع‎گيري فکري در برابر آنها با استناد اينکه فعلاً صلاح نيست، مبارزه مي شود و حتماً به هر وسيله هست بايد نظر حضرت‎عالي وسيله بيت محترم به افرادي که واقعاً از اين جهت در اشتباهند ابلاغ شود.

جريان دوم جريان به اصطلاح گروه مسمي به «مجاهدين» است. اينها در ابتدا يک گروه سياسي بودند ولي تدريجاً به صورت يک انشعاب مذهبي دارند درمي‎آيند، درست مانند خوارج که در ابتدا حرکتشان يک حرکت سياسي بود، بعد به صورت يک مذهب با يک سلسله اصول و فروع درآمدند. کوچکترين بدعت اينها اين است که به قول خودشان به «خودکفايي» رسيده‎اند و هر مقام روحاني و مرجع ديني را نفي مي کنند. از همين جا مي توان تا آخر خواند. ديگر اينکه در عين اظهار وفاداري به اسلام، کارل مارکس لااقل در حد امام جعفر صادق عليه السّلام نزد اينها مقدس و محترم است. البته اينها آنهايي هستند که بر مسلک سابق خود باقي هستند. آنها که اعلام تغيير موضع کردند تکليفشان روشن است. بنده هم اطلاعاتم درباره آنها مع الواسطه است، ولي افراد متدين و فهيمي که سالها با آنها هم‎زندان بوده‏اند؛ ‌هستند و من معتقدم حضرت‎عالي از آنها نه‎فقط از يک نفر آنها جدا جدا بخواهيد نظريات خود و مشهودات خود را بنويسند و خدمتتان ارسال دارند؛ و عجب اين است که هنوز هستند برخي از دوستان ما و ارادتمندان شما که کارهاي اينها را توجيه و تأويل مي کنند.

مسئله سوم مسئله روحانيت است. من خود از منتقدين روحانيت بوده و هستم اما با اعتراف به مزايايش و با اعتقاد به لزوم حفظ و نگهداريش و در همان حال اصلاحش. ولي جريان غير قابل انکار اين است که تنها موضوعي که گروههاي مختلف از مقامات دولتي گرفته تا کمونيستها و «منافقين خلق» و برخي جمعيتهاي به ظاهر مذهبي مثل شريعتي ها در ان وحدت نظر دارند کوبيدن روحانيت از اساس و برداشتن اين سدها از ميان است، البته هر دسته اي به منظوري؛ يکي به منظور ايجاد يک روحانيت فرمايشي به شکل اهل تسنن که مطيع دولتها باشد، و ديگري به منظور از ميان برداشتن دين، و سوم و چهارم به منظور تصاحب يک قدرت مردمي که دين است و آن را بر وفق مراد تفسير کردن. در اين مقام بايد اظهار تاسف کنم که برخي دوستان ما طلاب جوان و جوانان دانش‎آموز و دانشجو را بر بغض و کينه روحانيِين به استثناي شخص حضرت‎عالي پرورش مي دهند و اين براي اسلام و روحانيت عاقبت بسيار وخيمي دارد. خوب است حضرت‎عالي به بيت محترم دستور فرماييد از اين جهت درباره دوستان و ارادتمندان تحقيق کامل بفرمايند و به کساني که چنين روشي دارند تذکراتي داده شود.

چهارم مسئله شريعتي‎هاست. در نامه قبل معروض شدم که پس از مذاکره با بعضي ؛ مشترک قرار بر اين شد که بنده ديگر درباره مسائلي که که به شخص او مربوط مي شود، از قبيل صداقت داشتن و صداقت نداشتن و از قبيل التزامات عملي سخن نگويم ولي انحرافاتي را که در نوشته هاي او هست به صورت خيرخواهانه و نه خصمانه تذکر دهم؛ و اخيراً مي بينم گروهي که علاقه و عقيده درست به اسلام ندارند و گرايشي انحرافي دارند با دسته بنديهاي وسيعي در صدد اين هستند که از او بتي بسازند که هيچ روحاني جرأت اظهار نظر در گفته هاي او را نداشته باشد. اين برنامه در مراسم چهلم او در مشهد - متأسفانه با حضور دوستان خوب ما- و بيشتر در ماه مبارک رمضان در مسجد قبا اجرا شد تحت عنوان اينکه بعد از سيد جمال و اقبال اين شخص رنسانس اسلامي به وجود آورده و اسلام را نو کرده و خرافات را دور ريخته و همه بايد به افکار او بچسبند؛ ولي با عکس العمل شديد گروهي ديگر مواجه شد و به‏علاوه {با} هوشياري امام جماعت مسجد که متوجه شد توطئه عليه روحانيت بوده در شب هاي آخر في الجمله اصلاح شد.

عجبا! مي‎خواهند با انديشه هايي که چکيده افکار ماسينيون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا و سرپرست مبلغان مسيحي در مصر و افکار گورويچ يهودي ماترياليست و انديشه هاي ژان پل سارتر اگزيستانسياليست ضد خدا و عقايد دورکهايم جامعه‎شناس ضدمذهب است، اسلام بسازند، پس و علي السلام السلام.

به خدا اگر روزي مصلحت اقتضا کند که انديشه هاي اين شخص حلاجي شود و ريشه هايش به‏دست آيد و با انديشه هاي اصيل اسلامي مقايسه شود صدها مطلب به‏دست مي آيد که ضد اصول اسلامي است و به‏علاوه بي‎پايگي آنها روشن مي شود. من هنوز نمي دانم فعلاً چنين وظيفه اي دارم يا ندارم؛ ولي با اينکه مي بينم چنين بت‎سازي مي شود، فکر مي کنم که تعهدي که درباره اين شخص دارم ديگر ملغي است، در عين حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت مي باشم. کوچکترين گناه اين مرد بدنام کردن روحانيت است. او همکاري روحانيت با دستگاه هاي ظلم و زور عليه توده مردم را به صورت يک اصل کلي اجتماعي درآورد، مدعي شد ملک و مالک و ملّا و به‏تعيير ديگر تيغ و طلا و تسبيح هميشه در کنار هم بوده و يک مقصد داشته اند. اين اصل معروف مارکس را که دين و دولت و سرمايه سه عامل همکار ضد خلقند و سه عامل از خودبيگانگي بشرند به صد زبان پياده کرد، منتها به جاي دين، روحانيت را گذاشت؛ نتيجه اش اين شد که جوان امروز به اهل علم به چشم بدتري از افسران امنيتي نگاه مي کند و خدا مي داند که اگر خداوند از باب «و يمکرون و يمکر الله و الله خير الماکرين» در کمين او نبود او در مأموريت خارجش چه به سر روحانيت و اسلام مي آورد. تبليغاتي در اروپا و آمريکا له او از زهد و ورع و پارسايي تا خدمت به خلق و فداکاري و جهاد در راه خدا و پاکباختگي در راه حق شده است و بسيار روشن است که دستهاي مرموزي در کار بوده و دوستان خوب شما در اروپا و آمريکا اغفال شده اند. من لازم مي دانم که حضرت‏عالي گاهي برخي افراد بصير را ولو به طور خفا به اروپا و آمريکا بفرستيد، جريانها را از نزديک ببينند و گزارش دهند که به عقيده بعضي از دوستانتان در آنجا پاره اي از حقايق از حضرت‏عالي کتمان مي شود. گروه‎هاي چهارگانه فوق با من به حساب اينکه تا اندازه اي اهل فکر و نظر و بيان و قلم هستم به شدت مبارزه مي کنند، شايعه برايم مي سازند، جعل و افترا مي بندند به طوري که خود را مصداق آن شعر فارسي مي بينم که محقق اعظم خواجه نصيرالدين طوسي در آخر شرح اشارات به عنوان زبان حال خود آورده است:

به گرداگرد خود چندان که بينم / بلا انگشتـــــري و من نگـــــينم

ولي به لطف و عنايت پروردگار و توجهات اولياي دين هراسي به خود راه نخواهم داد، اين مقدار بَثّ شکوي را جز به مثل حضرت‏عالي که استاد عالي‎قدر و به جاي پدرم هستيد نمي کنم. من الآن مرکز ثقل حملات اين گروه هستم، اگر بفرماييد ايستادگي کن ايستادگي مي کنم؛ اگر بفرماييد مصلحت نيست، خود را کنار مي کشم.

بار ديگر تکرار مي کنم من جداً از خداوند متعال طول عمر براي شما مي خواهم و فوق العاده نگرانم که اگر خداي ناخواسته پاي حضرت‎عالي که تنها شخصيتي هستيد که همه اين گروهها از او حساب مي برند از ميان برود اوضاع فوق العاده ناراحت کننده اي خواهد بود. اي بسا که گروههاي منحرف منتحل، مقاصد شوم و مسلکهاي مختلف . . . روشن و روشن‎تر بفرماييد و حتي لازم است به بعضي دوستان به طور خصوصي تذکراتي بدهيد. شنيدم به يکي از دوستان مشهد که اخيراً به نجف مشرف شده است تذکرات مفيدي داده ايد و دورادور اطلاع دارم که مؤثر بوده است و در روش ايشان که اخيراً خيلي خطرناک شده بود مؤثر واقع شده و الحمد لله.

خوب است اطلاع داشته باشيد که در ماههاي آخر عمر شريعتي بنده مکرر وسيله اشخاص مختلف به او پيغام دادم که در نوشته هاي تو مطالبي هست ضد اسلام و لازم است اصلاح شود، من حاضرم در حضور جمعي صاحب‏نظر يا تنها، به تو ثابت مي کنم، اگر ثابت شد خودت آنها را ولو به نام خودت نه به نام من اصلاح کن و شأن تو بالا هم خواهد رفت و الّا مجبورم از تو صريحاً و مستدل انتقاد کنم و برايت گران تمام خواهد شد. آخرين شخصي که از طرف او نزد من آمد، اظهار داشت که او حاضر است اختيار بدهد به آقاي محمدتقي جعفري و آقاي محمدرضا حکيمي که از آثارش انتقاد کنند و در نهايت امر تو صحّه بگذاري، من گفتم بسيار خوب ولي به شرط اين که کتباً بنويسيد. مقارن با حرکتش به خارج اطلاع پيدا کردم که تنها به آقاي حکيمي نوشته که شما مجازي نوشته‎هاي مرا نقد کني. در اروپا خبر موثق اين بود که گفته بود تا يک سال کاري نخواهم کرد جز اصلاح نوشته هاي خودم و يکي از دوستان نزديک حضرت‏عالي نقل کرد که به او گفته بود منتظرم فلاني به اروپا بيايد، راجع به اصلاح کتابهايم با او مشورت کنم، و البته من اين جهت را تحسين کردم و دليل حسن نيت او و سوء نيت اطرافيانش در ايران گرفتم. روي اين حساب مي بايست از نشر آثارش قبل از اصلاح و تجديد نظر لااقل وسيله آقاي حکيمي که کتباً به او اجازه داده است جلوگيري شود؛ ولي افرادي که اخيراً تصميم گرفته اند او را مظهر رنسانس اسلامي قرار دهند و راه براي اظهار نظرهاي خود در اصول و فروع اسلام باز کنند در شعاع وسيعي به نشر و تکثير همه آثار او پرداخته اند. بنده فکر مي کنم اگر صلاح مي دانيد به برخي از ارادتمندان خودتان در اروپا و آمريکا که ضمناً ناشر آثار و افکار او هستند يادآوري فرمائيد که قبل از انجام اصلاحات وسيله آقاي حکيمي يا گروهي که خودتان تعيين مي فرمائيد از نشر آثارش جلوگيري شود و اگر هم صلاح نمي دانيد که در کار او مستقيماً دخالتي فرمائيد راه ديگري بايد انديشيد.

بسيار خوب است و براي شناختن ماهيت اين شخص لازم است که حضرت‎عالي مجموعه مقالات او را در کيهان که يک سال و نيم پيش چاپ شد شخصاً مطالعه فرمائيد. اين مقالات دو قسمت داست: يک قسمت ضدمارکسيسم است که مقالات خوبي بود درباره مليت ايراني (و مستقلاً ماشين شده و در حقيقت فلسفه اي بود براي مليت ايراني و قطعاً تاکنون احدي از مليت ايراني به اين خوبي و مستند به يک فلسفه امروزپسند دفاع نکرده است. شايسته است نام آن را فلسفه رستاخيز بگذاريم. خلاصه اين مقالات که يک کتاب مي شود، اين بود که ملاک مليت، خون و نژاد که امروز محکوم است نيست، ملاک مليت فرهنگ است و فرهنگ به حکم اينکه زاده تاريخ است نه چيز ديگر، در ملتهاي مختلف، مختلف است؛ مليت هر قوم فرهنگ آن قوم است؛ هر قوم که فرهنگ مستمر نداشته نابود شده است؛ ما ايرانيان فرهنگ دو هزار و پانصد ساله داريم که ملاک شخصيت وجودي ما و من واقعي ما و خويشتن اصلي ماست، در طول تاريخ حوادثي پيش آمد که خواست ما را از خود واقعي ما بيگانه کند ولي ما هر نوبت به خود آمديم و به خود واقعي خود بازگشتيم، آن سه جريان عبارت بود از حمله اسکندر، حمله عرب، حمله مغول، در اين ميان بيش از همه درباره حمله عرب بحث کرده و نهضت شعوبيگري را تقديس کرده است، آنگاه گفته اسلام براي ما ايدئولوژي است و نه فرهنگ؛ اسلام نيامده که فرهنگ ما را عوض و فرهنگ واحدي به وجود آورد، بلکه تعدد فرهنگها را به رسميت مي شناسد همان طوري که تعدد نژادي را يک واقعيت مي داند؛ آيه کريمه «اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ اُنثي وَ جَعَلناکُم شُعوباً وَ قَبائِلَ . . .» ناظر به اين است که اختلافات نژادي و اختلافات فرهنگي که اولي ساخته طبيعت است و دومي تاريخ، بايد به جاي خود محفوظ باشد. ادعا کرده است که ايدئولوژي ما روي فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روي ايدئولوژي ما، لهذا ايرانيت اسلامي شده است و اسلام ما اسلام ايراني شده است.

با اين بيان عملاً و ضمناً نه صريحاً فرهنگ واحد به نام فرهنگ اسلامي را انکار کرده است و صريحاً شخصيتهايي نظير بوعلي و ابوريحان و خواجه نصيرالدين و ملاصدرا را وابسته به فرهنگ ايراني دانسته است؛ يعني فرهنگ اينها ادامه فرهنگ ايراني است، اين مقالات بسيار خواندني است؛ در انتساب آنها به او شکي نيست، به بعضي ها مثل آقاي خامنه اي و آقاي بهشتي گفته مال من است، ولي مدعي شده که من اينها را چندين سال پيش نوشته ام و اينها را پيدا کرده و چاپ کرده اند؛ در صورتي که دلائل به قدر کافي هست که مقالات، جديد است. به هر حال مطالعه حضرت‎عالي بسيار مفيد است.

اين روزها سؤال و جوابي ار حضرت‎عالي مورخه شعبان 97 منتشر شد که اثر بسيار مطلوبي از نظر انحرافات منتحلين داشت و عجب اين است که شايع کرده اند اين سؤال و جواب به وسيله فلاني تهيه شده است. به آنها گفتم: شما با اين اتهام، به آقا اهانت مي کنيد، گويي ايشان از خود رأي ندارند و تابع رأي مثل مني هستند.

خبر عجيب ديگر اين است که اخيرا آزادي غيرمترقبه‎اي به دسته‏جات مختلف مخصوصاً دسته‎جات سياسي داده شده است. البته نسبت به روحانيين به مقياس بسيار کمتري داده شده، ممنوعيت هاي آنها غالباض به حال خود باقي است. اين تبعيض نيز سؤال انگيز است.

خدمت آقازادگان عظام دامت برکاتهم عرض سلام اين بنده را ابلاغ فرماييد.

والسلام عليکم و رحمة الله و نلتمس منک الدّعاء.



نامه تاريخي شهيد مطهري به امام خميني يك سال قبل از انقلاب اسلامي به انحراف جرياناتي اشاره مي كند كه حتي قبل از پيروزي نهضت همواره دغدغه فكري افرادي بوده كه ايدوئولوگ هاي جمهوري اسلامي را ترسيم مي كردند و ما هنوز كماكان پس از گذشت سه دهه از انقلاب اسلامي ايران در مقاطع مختلف تاريخ جمهوري اسلامي با پسماندهاي همين جريانات التقاطي روبه‎رو هستيم.

جريانات انحرافي از قبيل اسلام منهاي روحانيت، تفكرات ماركسيستي، اشاعه تفكرات غربي و اسلام ايراني همه و همه موضوعاتي است كه ما در طول عمر پرثمر جمهوري اسلامي با آنها روبه‎رو بوديم و هستيم. لذا در همين زمينه پايگاه نقد نيوز در آينده‎اي نزديك به جريان شناسي اين تفكرات انحرافي به‎صورت كاملاً مستند و مستدل خواهد پرداخت.


بنابر اين گزارش امام خميني(ره) البته به اين نامه طولاني جوابي ندادند و آن را بي‌پاسخ گذاشتند و در همين حال شهيد مطهري كه در اين نامه از امام كسب تكليف كرده بود نيز دراين‎باره سكوت اختيار مي‌كند.

حجت الاسلام معلمي از استادان حوزه و دانشگاه درباره دليل سكوت امام و عدم پاسخ به نامه شاگردش مي‌گويد: در جريان نقد انديشه‌هاي دكتر شريعتي، بعضي از اساتيد، بدون در نظر گرفتن شرايط و مصالح، شروع به نقد افكار وي كردند و كاري نداشتند كه آيا اين كار در حال حاضر به نفع اسلام و دانشگاه هست يا نه، اما شهيد مطهري اين كار را نكرد بلكه نامه‌اي به اين مضمون كه مطالب دكتر شريعتي مشكل دارد، به امام نوشت و كسب تكليف كرد، امام پاسخ نامه را نداد، لذا ايشان متوجه شد كه تكليف فعلي سكوت است ولي برخي ديگر از اساتيد سكوت نكردند و باعث شدند كه امام از آنها گله‌مند شود، چرا كه امام اين كار را به‎مصلحت وقت نمي‌دانست.

زيرا دكتر شريعتي در دانشگاه‌ها خيلي نفوذ داشت و نقد او در آن زمان، باعث جدايي حوزه از دانشگاه مي‌شد و به اتحاد حوزه و دانشگاه ضربه مي‎زد و بيشترين منفعت را رژيم ستم‎شاهي مي‌برد لذا امام در سخنراني خود اظهار كردند كه من از دو گروه گله دارم يكي از دانشگاهياني كه روحانيت را قبول ندارند و يكي روحانيوني كه دانشگاهيان را از خود طرد مي‌كنند. در اين جريان مي‌بينيم كه استاد مطهري چقدر تابع امام بود و از اول، سكوت اختيار كرده بود

منبع : الف