هدیه! - نسخهی قابل چاپ +- مشاوره خانواده رایگان عطاملک (https://atamalek.ir) +-- انجمن: حیات طیبه (https://atamalek.ir/forum-15.html) +--- انجمن: هنر (https://atamalek.ir/forum-119.html) +---- انجمن: کتاب | رمان | ادبیات (https://atamalek.ir/forum-31.html) +---- موضوع: هدیه! (/thread-3944.html) |
هدیه! - ADMIN - ۱۳۹۲-۲-۲۱ پیرمردی لاغر و نحیف روی صندلی اتوبوسی که در جاده روستایی پیش می رفت نشسته بود و دسته گلی در دست داشت ،
آن سوی راهروی اتوبوس هم دختر جوانی نشسته بود که چشمهایش هر چند وقت یکبار به طرف دسته گل پیرمرد برمی گشت .
لحظه ای رسید که پیرمرد قصد پیاده شدن کرد او بدون مقدمه دسته گل را بر دامن دختر گذاشت و گفت :
می بینم که خیلی به گل علاقه دارید و تصور کنم که همسرم از تقدیم این دسته گل به شما خوشحال خواهد شد
به او خواهم گفت که دسته گل را به شما تقدیم کردم ،
دختر دسته گل را پذیرفت و سپس پیاده شدن پیرمرد و راهی شدن وی به سوی گورستان کوچک را با نگاه دنبال کرد .
بنت سرف
فرستنده: رشید بهرامیhttp://sososite.org/?p=3274 |