گفتگو با آقای علی بهجت فرزند آیت الله بهجت - نسخهی قابل چاپ +- مشاوره خانواده آنلاین رایگان عطاملک (https://atamalek.ir) +-- انجمن: حیات طیبه (https://atamalek.ir/forum-15.html) +--- انجمن: سمت خدا (https://atamalek.ir/forum-17.html) +--- موضوع: گفتگو با آقای علی بهجت فرزند آیت الله بهجت (/thread-4088.html) |
گفتگو با آقای علی بهجت فرزند آیت الله بهجت - ADMIN - ۱۳۹۲-۳-۲۱ نظرات آیتالله بهجت درباره فلسفه و عرفان ـ خاطراتی از سادهزیستی بهجتالعرفا
حجتالاسلام علی بهجت در واکنش به این موضوع که برخی پدر شما را از مخالفان فلسفه معرفی میکنند، گفت: آیتالله العظمی بهجت چند مرتبهای فلسفه تدریس کرده بودند؛ ایشان عرفان را هدف اصلی انسان و فلسفه را مقدمه آن میدانست.
غروب یکشنبه، 27 اردیبهشت سال 1388، وقتی خبر رحلت بهجتالعرفا آیتالله محمدتقی بهجت در شهر قم پیچید، بهت و حیرت و ناله و شیون شهر را فرا گرفت و به دنبال آن سیل مشتاقان و شیفتگان فقاهت و مرجعیت به سوی قم سرازیر شد. قم سراسر سیه پوشید و ازدحام جمعیت عزادار، یادآور تشییع تاریخی آیتالله بروجردی شد، از عامی و عارف، از فاضل و کاسب و از همه طبقات مردم در تشییع پیکر مردی حاضر شدند که سینهاش مالامال از عشق و شیفتگی بود و یادگاری مقدس از خود بر جای گذاشت و سرانجام پیکر مطهر آن پیر راحل در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) در مسجد بالاسر در خاک مشک بوی عصمت آرمید. به مناسبت برگزاری چهارمین سالگرد ارتحال آیتالله بهجت، دیداری با فرزند این عارف بالله حجتالاسلام والمسلمین علی بهجت داشتیم و در آن جلسه، دیدگاههای مرحوم آیتالله بهجت را درباره فلسفه و عرفان جویا شدیم. بخش نخست این گفتوگو از نظر میگذرد. *سالگرد رحلت حضرت آیت الله بهجت را خدمت شما تسلیت میگوییم. اولین سوال ما این است که دیدگاه آیتالله العظمی بهجت در مورد فلسفه چه بود؟ بعضیها تلاش میکنند ایشان را مخالف فلسفه و یا دستکم غیر موافق با فلسفه نشان دهند. - آیتالله بهجت به مبانی عقلی محض بسیار علاقمند بود و در بین کتب فلسفه، اشارات ابن سینا را که خیلی کوتاه و برهانی و مستدل هست، میپسندید. این پسند ایشان چنان توسعه و ادامه داشت که ریشه مبانی فقهی یا مبانی و ادله تشریعی احکام الهی را هم گرفته بود و تا آنجا دامنه علاقه ایشان به مسائل عقلی و عقلی بودن مسائل کشیده شده بود. علما معمولا در بیان تمام مبانی مذهبی استناد میکنند که این حکم چون حکم و دستور است، ما باید به عنوان یک بنده بپذیریم و تعبیر به احکام تعبدی میکنند که دلیل و برهان آن فقط عندالله است و ما فقط باید این حکم را بپذیریم. غالبا این موضوع را در تمام احکام تسری میدهند و میگویند همه احکام الهی این خصیصه را دارند که چون دستورند باید اطاعت شوند؛ پس دلیلی به جز دستور ندارد. تمام این احکامی که خدا حکم کرده را عقل یک انسان کامل نیز حکم میکند حضرت آیتالله بهجت در این زمینه مبنای خاصی داشت و بعضی از علمای گذشته نیز بر این نظریه بودند ولی ایشان خیلی این قضیه را سرایت میداد و میفرمود: همه احکام الهی ارشادی است. تمام این احکامی که خدا حکم کرده را عقل یک انسان کامل نیز حکم میکند. حضرت آیتالله بهجت این موضوع را تسری به همه احکام میدادند. ایشان میگفتند خداوند متعال و پیغمبر (ص) و قرآن و ائمه (ع) که این احکام را فرمودند، دارند به همان حکم عقل ما، ما را ارشاد میکنند و عقل ما همین احکام را حکم میکند. این نظریه ایشان در فقه خیلی ممتاز بود که این احکام عقلی است نه تعبدی. * استادان حضرت آیتالله بهجت(ره) در فلسفه چه کسانی بودند؟ - در مورد فلسفه نیز ایشان در دوران تحصیل، فلسفه را نزد اساتیدی مثل مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم آقا سید حسین بادکوبهای تحصیل کرده و تمام «اشارات» و مقداری از «اسفار» را فرا گرفته بود. * آیا حضرت آیتالله بهجت(ره)، فلسفه تدریس کرده بود؟ - پدرم بعد از اینکه در سال 1324 به ایران بر میگردد، چند مرتبهای فلسفه تدریس کرده بود. خود ایشان اصراری نداشت ولی چند نفر اظهار کردند که ما درس ایشان میرفتیم. یکی از آنها میگفت حضرت آیتالله بهجت در هنگام تدریس فلسفه نیز پایبند به نظریه مؤلف نبود و خودش هم اظهار نظر میکرد. ایشان یا نظریهای را رد میکرد و یا میپذیرفت و نه تنها تدریس میکرد، بلکه نظریه نیز میداد. حضرت آیتالله بهجت تا این اواخر هم به فلسفه معتقد بود و از استادشان این موضوع را به عنوان تأیید میآورد و خودشان نیز ذاتا اینطور معتقد بود که انسان باید یک مقداری فلسفه را بداند تا بتواند مبانی کتب ما را که کتب فقهی است، بخواند. انسانی که فلسفه نداند این را هم متوجه نمیشود. اسم کتاب اصول فقه ما «کفایه» بود. پدرم میفرمود: استادمان مرحوم حاج شیخ محمد حسین غروی کمپانی، که بسیار فقیه دقیقالنظر و کم نظیری در دوران معاصر بوده و همه ایشان را قبول دارند و کتابشان در دقت نظر، سرآمد همه کتب است، شاگرد محقق خراسانی بود که مؤلف همین کتاب «کفایه» است و فلسفه را نیز پیش همین استاد آموخته بوده، میفرموده اگر کسی «منظومه سبزواری» که در فلسفه هست را نخوانده باشد، این کتاب اصولی که اصول فقه حوزه هست را نخواهد فهمید. پدرم این صحبت را از استاد خود نقل میکرد و خودش هم بر همین عقیده بود. حضرت آیت الله بهجت(ره)، برخی از علما را درباره فلسفه آگاه میکرد من در سن کودکی بودم و میدیدم پدرم بعضی از علمایی را که با فلسفه موافق نبودند، با این عنوان که اگر کسی این را نداند، آن را نیز نخواهد فهمید، از اهمیت فلسفه آگاه میکرد. یادم هست آقایی به ایشان گفت این کتاب که چیزی نیست و پدرم گفت اگر کسی آن را نداند در همین حد هم نخواهد دانست. * دیدگاه حضرت آیتالله بهجت(ره) در مورد عرفان چه بود؟ در مورد مسائلی که مربوط به عرفان میشود، باید گفت عرفان دو دسته است. یکی بعد علمی عرفان و دیگری بعد عملی عرفان است. بعد علمی عرفان این است که مسائلی ذوقی را یک عارف در مقام کشف آن بر میآید و فرمولی را که مییابد و حس میکند و و یا به او اشراق میشود را طبق مبانی کلامی و عقیدتی درست میکنند و برای آن دلیل میآورند و این میشود عرفان علمی. مثلا اگر عارفی در مقام وحدت هستی چیزی را دریافت کرده، حالا ما چرا بپذیریم؟ او که پیغمبر خدا نبوده و در اینجاست که در عرفان علمی میآیند و حرف این عارف را مستدل میکنند و طبق ادله خودشان با برهان و استدلال نظریه او را تطبیق میدهند و این عرفان علمی است. کتبی نیز در این زمینه هست که این مسائل را تدریس میکند. نوع دیگر عرفان، عرفان عملی است که انسان چه کار کند که مرحله به مرحله بتواند خودش را از خصائص و بدیهای نفس و سوء تقاضاهای نفس نجات دهد و این مشتهیات نفس انسان که حیوانیست را کنار بزند. نفس انسان با حیوانات مشترک است و چون نفس انسان نفسی حیوانیست، پس تقاضاهای حیوانی دارد. منیّت دارد، برتری جوست و میخواهد بزند و بگیرد و اول باشد و همه چیز مال خودش باشد. درست مثل حیوانات که منطقه تقسیم دارند، منطقه نفوذ دارند و هرکدام میخواهند هرچه هست مال خودشان باشد. این خصائص حیوانیست و برنامهای وجود دارد تا انسان یکی یکی این خصائص نفس حیوانی را کنار بگذارد و از این خصایص و رذایل اخلاقی پاک شود. وقتی انسان این خصائص را رد کرد و پاک شد، برای پذیرش صفات نیکو آماده میشود و انسانیت به تمام معنا در او شکل میگیرد. انسان باید به این استعداد برسد تا خدا این مرحله را به او عطا کند. خداوند تعبیر دارد که اگر شما یک قدم بردارید، من ده قدم میآیم. خداوند به انسان میفرماید تو قابلیت و استعدادت را بروز بده و بیا تا من ده برابر تو بیایم و کمک کنم تا این قوه تو به فعلیت برسد. تأثیر استاد در عرفان عملی و چگونگی پیمودن مسیر عرفان حالا در تحقق این امر، یک استاد برای حرکت تکاملی روح و رسیدن از حیوانیت به انسانیت تام به شاگردش کمک میکند. این کار عرفان عملی است و انسان باید پله پله این کار را انجام دهد. مانند همه علوم دیگر که یک انسان برای دانشمند شدن باید پله پله بالا رود تا به جایی برسد که خودش هم صاحب نظر شود. مثلا در ریاضیات اول باید چهار عمل اصلی را بخواند و بداند و در مرحله بعدی یک پله بالاتر برود و جدول ضرب را یاد بگیرد و بعدها لگاریتمها را بیاموزد و ... تا به مرحلهای برسد که علمش به ثمر برسد. دانشمند در هر علمی اگر دائما در این استعداد باشد که پیشرفت کند و از خدای خود برای حل مسائلش کمک بخواهد، خداوند این فرمول را به او میدهد و به اصطلاح هیچ دهان بازی بدون روزی نمیماند. مثلا انیشتین به طور مادر زاد که این علوم و کشفها را با خود نداشت. او دائما برای حل مسائلش در اندیشه بود. عارف مثل تشنهای است که همه وجودش تشنگی است پس خداوند به او آب میدهد باید سر تا پا برای حل مسئله در اندیشه بود و دائما در تلاش بود تا مطلب را بدست آورد. وقتی انسان در زمینهای سر تا پا استعداد و پذیرش شد، دیگر فرقی نمیکند که چگونه است. این انسان مثل تشنهای است که همه وجودش تشنگی است و آب میخواهد و خداوند به او آب میدهد. حالا معلوم است خداوند انسانی را که سرتا پا، بنده است و در مسیر عرفان، تشنه معرفت است و تقاضا هم دارد، تشنه نمیگذارد. استاد برای این بستر کمک کننده است. استاد چیزی را القاء نمیکند، بلکه در این حرکت و زایمان و مسیر او را همراهی میکند تا به ثمر بنشیند. عارف نیز راه میافتد و ممکن است اشتباهاتی بکند و برای رسیدن به فرمول اصلی راه دیگر و یا راه خطایی را برود. استاد میتواند به او بگوید که از این راه نرو و اشارهای کند. استاد عرفان البته ـ استاد به معنای واقعی نه کسانی که اسمشان استاد است و خبری از عرفان ندارند ـ چون اشراف به شاگرد دارد و خودش این مراحل را گذرانده، اگر شاگرد در خانهاش کاری را انجام میدهد، برای استاد اینگونه است که شاگرد همین الآن آن را کار را انجام داده است. ماجرای خبردار شدن علامه سید علی قاضی از قبرستان وادیالسلام مثلا یکی از شاگردان مرحوم سید علی آقا قاضی میگفته که (مضمون و اجمال ماجرا این است) من همیشه فکر میکردم چرا استاد روزی چند ساعت از وقتش را در قبرستان میگذراند. آخر قبرستان هم جاست؟ انسان به باغ و صحرا و بوستان و... میرود. این سوال در فکر من بود. یک شبی هم من در خانه خودم قرآن را خواندم و روی کرسی گذاشتم و میخواستم بخوابم و پایم را جلوی کرسی دراز کنم. در اندیشهام این گذشت که آیا اینکه پایم را در مقابل قرآن دراز کنم، بی احترامی نسبت به قرآن نیست؟ با خودم اندیشیدم که نه قرآن که روی کرسی است و من هم که پایم را به طرف قرآن دراز نکردم که بی احترامی باشد قرآن بالاتر است و پس بی ادبی نیست و خوابیدم. فردایش که به حضور استاد رسیدم استاد به من گفت ادب در مقابل قرآن را رعایت کن؛ بله دراز کردن پا در مقابل قرآن بی ادبیست و قرآن را سر جایش بگذار و میخواهی بفهمی اینها از کجا میآید؟ از همان قبرستان! یعنی استاد دو سوال مرا که در ذهنم بود، در یک مرحله جواب داد. اگر میبینی که چیزی اشراق میشود، در آن قبرستان ما میاندیشیم که تمام بودها دائما در حال نیستی است و چیزی جدید به وجود میآید پس من چیزی ندارم که به آن افتخار کنم. دائما به وجود میآید و از دست میرود. ما در حرکت معتقدیم که حرکت دائما گرفتن و از دست دادن است و ثبات ندارد و ثباتش در گرفتن و دادن است. همه موجودات در این حرکت هستی و نیستی شریکند. اگر انسان این را یافت، بعد آن جهتی را که باید ثابت بماند را شکل میدهد. ما چه شکلی را باید پیدا کنیم که در عین هستی و نیستیها ثابت بمانیم؟ اگر ماهواره و... همینطور بی هدف در فضا بروند که این حرکت ثابت نمیشود. ماهواره اگر هدف پیدا کرد، ثابت میشود و ثبت میشود و مفید فایده خواهد بود. باید در جهت و هدف ثابت بود و حالا اگر یکبار لغزش پیدا شد مهم همان جهت است که درست است. تنها به هدف رسیدن مهم نیست بلکه در مسیر هدف بودن مهم است. در صراط عبودیت، در مسیر بودن برای انسان ارزشمند است. کوشش عارف در این زمینه بسیار مهم است و همین که در طرف خدا باشد مهم است. به قول حافظ: مرا تا جان بود در تن بکوشم / مگر از جام او یک جرعه نوشم. پس همه هستی انسان باید به آن هدف باشد. دیدگاه حضرت آیت الله بهجت(ره) درباره عرفان عملی اما نظر حضرت آیتالله بهجت در مورد عرفان عملی این بود که انسان برای همین موضوع آمده، وگرنه از انسان بودن بهرهای نمیتواند ببرد و شکل انسان است. برای اینکه این قالبی که انسان در آن زندگی میکند با سایر حیوانات یکی است و مراحل زندگی و رشد و نمو طبیعی یکسانی دارند. حتی صرف داشتن دانش هم انسان را به کمال انسانی نمیرساند. دانشی که صرفا رتبه و کلاس انسان را بالاتر ببرد، فقط انسان را درگیر میکند. این فقط ظاهر و پوسته دارد و واقعیت چیز دیگری است. نظر حضرت آیتالله بهجت این بود که این ظاهرها و نماها انسان را فریب میدهد و هرچه انسان در دنیا فریب این ظواهر را نخورد، هدف را گم نمیکند. مثل این میماند که وقتی شما در مسیر کلاس و درس خود، از جلوی ویترینها میگذرید، خیلی چیزها برای دیدن و تماشا وجود دارد ولی اگر بخواهید متوجه آنها شوید و به تماشای هر یک از آنها بایستید، به هدف اصلی که درس و کلاس بود نمیرسید. شما از این پوستهها و ظاهرها و دیدنیها میگذرید و به سر کلاس میروید چون به دنبال برتری هستید. حالا اگر این ظواهر انسان را از مسیر اصلیاش دور نکرد، انسان میشود. و گرنه زندگی یک استاد بزرگ با یک دایناسور فرقی نمیکند و ماهیت اصلی آن یکی بوده است. روزی به دنیا آمده و مراحلی را طی کرده و بعد هم از دنیا رفته است. اگر پروفسور اول عالم باشد هم فرقی نمیکند. اگر انسان دانست برای چه به دنیا آمده است، به حقیقت رسیده است و دیگر به این پوستهها متوقف نمیشود و به دنبال مغز میرود. انسان که این پوستهها را کنار بزند، خداوند راه را برایش باز میکند و به او میگوید ای انسان درست است که تو جرم کوچکی هستی ولی بسیار بزرگی و هدف بزرگی داری و آن اینست که به من بپیوندی و به ابدیت بپیوندی. تو یک انسان کوچک نیستی و یک عالم بزرگ هستی به دنیا به عظمت نگاه نکن که تو از آن عظیم تری و همه اینها را برای تو آفریدم. این میشود عرفان عملی، پس تو اگر در این جهت کار کردی، در جهت جاودانگی کار کردهای و این علم صرف جاودانگی شده و ماندگار شده است. عارف میخواهد به آنجا برسد. عارف در این راه هر چه را از دست میدهد و به دست میآورد، برایش لذیذ است. حضرت آیتالله بهجت وقتی نماز میخواند، در نماز جان میداد ولی همیشه میگفت در نماز، انسان لذیذترین لذائذ عالم وجود را درک میکند و اگر بزرگترین سلاطین دنیا، نماز را درک کرده بودند، دیگر عشرتکدهها برایشان معنا و لذتی نداشت. خاطراتی از ساده زیستی حضرت آیتالله بهجت(ره) عارف به جایی میرسد که دیگر منیتی وجود ندارد و همه اوست. هدف هستی همین است. منیّتها از بین میرود. من یادم هست سالها پیش در منزل قبلی ما یک آقایی به دیدن پدرم آمد. ما در اتاقمان پردههایی بود که اینها توسط سه میخ به دیوار متصل شده بودند. این آقا به پدرم گفت تمام منزل صد و چند متری شما با صد تومان چوب پردههایش تأمین میشود. چوب پرده متری بیست و پنج ریال بود. آن آقا گفت شما چرا برای این کار به خاطر صد تا تک تومنی مضایقه میکنید؟ آیتالله بهجت فرمود چوب پرده برای چه؟ آن آقا گفت برای اینکه این پرده به دیوار بماند. پدرم نگاهی به پردهها کرد و گفت حالا هم این پرده ایستاده دیگر! آن آقا که متوجه زشتی صحبتش شده بود به پدرم گفت آقا حداقل شما یک حرکتی انجام دهید که ما هم بتوانیم زندگی کنیم. زندگی شما یک خط بطلان روی زندگی ماست و شما حداقل به فکر ما نیز باشید. پدرم فرمود بله مثلا بنده جهنم بروم که شما بتوانید اینطور زندگی کنید. بیچاره آن آقا ماند چه بگوید. این چیزها پوسته زندگی است و مغز آن چیز دیگریست. بعد هم که به این منزل آمدیم، من میخواستم موکت برای اینجا تهیه کنم. موکت متری 300 تومان بود و من دیدم نمیشود و پدرم نیز نمیپذیرد که این مبلغ را برای موکت بدهیم. به اطرافیان گفتم ببینید موکت خوب دست دوم میتوانید پیدا کنید. معمار منزل گفت از قضا من خانهای را برای یک لبنانی خریدم که همه موکتهایش را کندهاند و گفتهاند اینها ایرانی است و میخواهیم خارجی بگذاریم. اتفاقا موکتها را گوشه زیر زمین انبار کردهاند و راه ما را نیز گرفتهاند. میخواهی برایت بگیرم؟ گفتم نگیر، بخر! آن معمار رفت و موکتها را متری 30 تومان یعنی یک دهم موکت نو خرید. این موکتها را دادیم شستند و خلاصه کلا این موکتها متری 40 تومان برای ما هزینه برداشت. موضوع را برای پدرم تعریف کردم و گفتم قیمت موکت اینقدر بود و من اینها را که دست دوم هست با قیمت یک دهم خریدم و پولش را هم از پولی که مال شما نیست توسط آقای دیگری پرداخت کردیم. پدرم در جواب گفت این کار را بیخود کردی. گفتم پس چه کنم؟ گفت قسمتی از هر اتاق را با همان فرشهایی که داشتیم فرش میکردید و بقیهاش خود به خود پر میشد. اصلا تفکر پدرم این بود که برای زندگی دنیا همین قدر کافیست و اصلا زندگی برایش هدف نبود. بعدا هم که ایشان زانویش درد گرفت و نمیتوانست روی زمین بنشیند ما این چند صندلی را دوباره به شکل دست دوم اضافه کردیم که آن هم داستان دارد. همین پردههایی که شما میبینید را من همان موقع متری 35 تومان خریدم. اینها را برایتان تعریف میکنم که ببینید یک زاهد در دنیا چه مصرف میکند و به دنیا چگونه مینگرد. پدرم برای اینکه از کار من مطمئن شود به خانم من گفته بود که شما این پردهها را قیمت کن و به فلانی هم نگو و پردههایی که در منزل قبلی داشتیم را نیز قیمت کن و به من اطلاع بده. در این فاصله هم چند بار پیگیری کرده بود. کلا پدرم وقتی به کاری دستور میداد مرتب پیگیری میکرد و فراموش نمیکرد. خانم من پس از چند روزی قیمت گرفته بود و به پدرم گفته بود آقا این پردهها متری 35 تومان است و پردههای خانه قبلی متری 110 تومان است. پدرم گفته بود اشتباه نکردی؟ خانم من گفته بود نه آقا آن پردههای قبلی نخ بود، پنبه بود و اصالت دارد ولی اینها از جنس پلاستیک است و ارزشی ندارد و سبک است. آن وقت پدرم آرامش پیدا کرده بود که فرزندش پا را فراتر از ایشان نگذاشته است. تا این اندازه کنترل میکرد با اینکه ما به بیتالمال و یا پول شخصی ایشان دست نمیزدیم. چون خیلیها به من میگفتند هرچه لازم دارید بگویید تا ما فراهم کنیم. با این حال کنترل میکرد تا ما از حد خودمان تجاوز نکنیم. ایشان بعد عرفان عملی را نتیجه هستی هر انسان میدانست و میگفت انسان باید به آن هدف اصلی برسد. معرفت مقدمه پرواز هر انسان است. انسان تا نیمه هستی را طی کرده از خدا به خاک و از خاک سر برآورده و نیمه دیگر را باید خودش پرواز کند. ایشان میفرمود هدف هستی همین است و اگر این هدف را نداشته باشیم، عمر را باختهایم. آیتالله بهجت عرفان را هدف اصلی و فلسفه را نیز مقدمه آن میدانست. منبع : خبرگزاری فارس گفتوگو: مینا شیرخان RE: گفتگو با آقای علی بهجت فرزند آیت الله بهجت - ADMIN - ۱۳۹۲-۳-۲۱ فشارهای مخالفان فلسفه و عرفان به آیتالله بهجت/ توصیه بهجتالعرفا برای سلوک
به مناسبت برگزاری چهارمین سالگرد ارتحال آیتالله بهجت، دیداری با فرزند این عارف بالله حجتالاسلام والمسلمین علی بهجت داشتیم و در آن جلسه، دیدگاههای مرحوم آیتالله بهجت را درباره فلسفه و عرفان جویا شدیم که بخش دوم و پایانی این گفتوگو از نظر میگذرد.
* آیتالله العظمی بهجت راجع به فلسفه خواندن فرزندشان چه نظری داشتند؟ - درباره فلسفه خواندن ما حرفی نمیزد. حتی ما به حد افراط هم میخواندیم. تمام دوره اسفار را که 9 جلد است خواندم و 14 سال طول کشید. فلسفه را نزد علامه حسنزاده آملی و آیتالله جوادی آملی و مرحوم شهید مطهری خواندم. با این حال که به صورت افراط هم میخواندم ایشان فقط از اینکه من دنبال کلام دیگران باشم، یکبار اظهار نظر کرد. ولی مخالفتی با این کارها نداشت. کلا با دانستن علم مخالفتی نداشت. من ریاضیات و ستاره شناسی میخواندم و ایشان مخالفتی نداشت. بسیار از دانستن و علم، خوشش میآمد. رشته اصلی و تخصصی من فلسفه و عرفان بود. 18 سال فلسفه و حدود 8 سال عرفان خواندم. پدرم تنها مطلبی که درمورد تحصیل من در این رشته میفرمود این بود که چرا اینقدر عمر صرف میکنی که دیگران چه گفتهاند؟ خودت چه میگویی؟ من زمانی که در این زمینه صرف میکردم، چند برابر هم کلاسیهایم بود تا همه علومی را که در این کتب هست، در حضور استاد بگذرانم. لذا پدرم فقط به خاطر اینکه خیلی از وقتم را برای این موضوع صرف میکردم، اعتراض داشت. پدرم یکسوم من، وقت صرف فلسفه کرده بود ولی هرگاه مشکلی داشتم برطرف میکرد حضرت آیت الله بهجت، شاید نسبت به من یک سوم وقت، صرف این موضوع کرده بود ولی چون هدفمند بود، اشکالات بنده را که سه برابر ایشان وقت صرف کرده بودم را جواب میداد. هرگاه مشکلی داشتم، ایشان حل میکرد و در مقام نظریه پردازی نیز خیلی قویتر از من بود. چنین افرادی چون هدفمند کار انجام میدهند، قویتر شده و زودتر به نتیجه میرسند. خداوند به انسان میفرماید: بشر تو خیلی به دنبال علم هستی ولی همه اینهایی که تو داری فرضیه است و صد در صد علم به دست تو نیامده؛ «وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً ... » و هنوز خیلی کم داری. چیزی به دست نیاوردهای. اگر علم میخواهی، در اتصال به من بدست میآوری. چطور اگر این لامپ را خاموش کنیم دیگر نه خود لامپ روشن است و نه میتواند به ما روشنایی دهد، چون کلید اتصالی که ما قطع کردهایم، ارتباط لامپ را از منبع تولید الکتریسیته قطع کرده است. وقتی به آن منبع متصل است، نور پیدا میکند و نه تنها نور پیدا میکند بلکه منور هم میشود و نور هم میدهد. ما نیز اگر به مبدأ هستی متصل شویم، نه تنها برای خودمان بلکه برای دیگران نیز میتوانیم مفید باشیم. چنین افرادی سعی کردهاند که خودشان را به آن حقیقت وصل کنند لذا در اتصال به آن حقیقت، علم بیشتری به آنها افاضه میشود. خداوند میفرماید ما حکمت را به لقمان آموختیم. یعنی لقمان سر کلاس رفت و چیزی آموخت؟ خیر. بلکه در اثر اتصال به مبدأ اصلی، منوهایش باز شد و علم را گرفت. * نظر آیتالله بهجت درباره عرفان علمی چه بود؟ - پدرم فلسفه را مقدمه معرفت میدانست اما به خواندن عرفان علمی مقید نبود. البته ایشان مخالف هم نبود. مقید نبود که حتما انسان باید عرفان علمی یا نظری را بخواند و در آن صاحب نظر شود. میفرمود داشتن یک مقدار اطلاعات درباره عرفان علمی لازم هست اما بایدی وجود ندارد. دانستن کتب عرفای بزرگ را نیز توصیه میکرد. عرفان نظری به این صورت کلاسیک چند سالی است که بیشتر مطرح است و قبلا به این صورت نبود. پدرم مخالفتی با خواندن عرفان علمی نمیکرد اما از اینکه این موضوع به صورت بت شود هم خوشش نمیآمد. میفرمود اینها ابزارند برای حرکت و بت نیستند. اینکه خیلیها میخوانند و اصرار دارند که ما این مطالب را میدانیم و دانا هستیم و ... را هنر نمیدانست. دانستن هر دانش دیگری نیز همین طور است. فقه و اصول و کلام هم همینطور است مانند فیزیک و شیمی دانستن است. مهم این است که تو چه داری؟ تو چه یافتی و کجا رفتی. مثل این است که بگویی من آنم که رستم بود پهلوان. خود تو چه کردهای؟ مهم این نیست که هرچه دانشمندان دیگر یافتهاند در دست تو باشد. خودت کجای عالم هستی و چه چیز را به دست آوردهای. تعابیری داریم که به این موضوع اشاره میکند: گیرم تو خَری عـلم چه بـاریست بـدوشت / در گِل چو فـتاد این خَر و این بار چه داری؟ در خود قرآن نیز این تعبیر وجود دارد که فوقش مانند چهارپایی هستی که باری را حمل میکنی «کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفارا». فرض کن همه کتب را دانستی، از خودت چه میجوشد؟ آن جوشیدن انسان است که اثر بخش است. پدرم آن جوشش را میخواست و با آن جوشش در انسان کار داشت. موافق این جوشش بود و با زیاد وقت صرف این مطالب کردن و بت کردن آنها موافق نبود. * توصیه حضرت آیتالله بهجت برای پیمودن مسیر عرفان عملی چه بود؟ ـ در عرفان عملی دو طریق وجود دارد. یک طریق، نظریهایست که به علامه سید علی آقا قاضی هم نسبت میدادند و آن این است که اگر انسان نصف عمر را صرف این بکند که به استاد برسد، نصف راه را رفته است. حضرت آیتالله بهجت این نظریه را نداشت. شاید اغلب اساتید همان نظر اول را دارند. الآن خیلیها به عنوان استاد مطرح هستند ولی خبری از این مطالب ندارند. آنهایی که خبر داشتند، حاضر نمیشدند بگویند داریم و آنها که نداشتند، میگفتند داریم. این معنا ندارد که خدا بشری را که آفریده و تشنه کلاسی است، حالا بری رسیدن به این کلاس برایش معما هم بگذارد. توصیه مهم و کلیدی آیت الله بهجت برای عرفان عملی و سیر و سلوک حضرت آیتالله بهجت دقیقا راه دیگری را پیموده بود. پدرم با استاد شروع نکرد بلکه با استاد تمام کرد. این یافته ایشان بود و میفرمود: ترک معصیت به دقت و نماز اول وقت، کافی است تا انسان به بالاترین مقامی که برای او امکان دارد برسد. به همین سادگی و از بس این ساده است، کسی باور نمیکند. یادم هست سال 75 دو تا خانم آمده بودند جلوی منزل و با عبارات ادبی بسیار قوی و لطیفی نوشته بودند که ترک معصیت برایم مسئلهای نیست و این راهها را پیمودهام ولی دنبال آب میگردم و به سراب میرسم. چه کنم؟ پدرم برایشان نوشت: ترک معصیت یک کمینگاه نشستن دائم میخواهد و اگر آن به نتیجه برسد، نتیجه میدهد. این تجربه خود حضرت آیتالله بهجت بود و میفرمود آقای قاضی در اواخر عمر که مثلا هشتاد سال عمر کرده بود به این نتیجه رسید و گفت ترک معصیت و نماز اول وقت برای رسیدن به مقامات عالیه کافیست. پدرم میفرمود من این نظریه استاد را جرأت نکردم برای هم کلاسیهای خودم نقل کنم. به دلیل اینکه صد در صد با حرف قبلی و برنامههای سی چهل ساله استاد منافات داشت. چیزی نگفتم تا اینکه حرف خود به خود پراکنده شد و من نیز گفتم بله من این موضوع را از ایشان شنیدم. دوبار هم شنیدم. پدرم خودشان نیز از همین راه رفته بود. البته من از پدرم این انتظار را داشتم که یک روز قبل از رحلتش تجربیاتش را برایم بگوید. چون معمولا عرفا این کار را میکنند و لحظات آخر میاندیشند که دیگر دکان بسته میشود و گفتن اینها دکانی نیست پس بگذار این تجربه برای فرزندم بماند. اما ایشان در این حد نیز از خودش نمیگفت و این حسرت را بر دل ما گذاشت. کلام علامه جعفری درباره حضرت آیت الله بهجت علامه جعفری سال 63 با همان لهجه ترکی غلیظ به من گفت پدرت تا هست نه میشناسیاش و نه میگذارد که بشناسی. وقتی از تو گرفتند، آن وقت میفهمی. وقتی پدرم از دنیا رفت تازه برایم بابی باز شد. بعد از رحلت ایشان یکی از بزرگان صدایم کرد و فکر کردم که میخواهد تسلیت بگوید. من بعد از رحلت حضرت آیتالله بهجت عصبی شده بودم و تارهای صوتیام مشکل پیدا کرده بود و نمیتوانستم حرف بزنم. به آرامی به ایشان گفتم آقا صدا نیست فقط تصویر هست آن هم ممکن است بعد از رفتن پدرم برود. ایشان اشاره کرد نزدیکش شدم و گفت رازی از پدرت پیش من هست بگذار تا دفن نشده آن را به تو بگویم. 50 سال قبل در نجف، استاد بزرگ، مرحوم قوچانی به من گفت سرّ اینکه آقای بهجت از همه هم کلاسیهایش فاصله گرفت و ممتاز شد یک چیز بود. همه تازه شروع کردهاند ولی آقای بهجت سالها قبل از اینکه به سن بلوغ برسد، کار کرده بود. ایشان در اثر عبادت سالها قبل از بلوغ چشمش باز شده بود و معصیت را میدید و مرتکب نمیشد. او دوران قبل از بلوغ را که معصیت برای انسان نوشته نمیشود و تکلیفی نیست، به سلامت گذرانده بود. این دوران را با عصمت و پاکی گذرانده بود و در دوران نوجوانی حفظ کرده و ادامه داده بود. لذا معصوم بود و معصوم ماند. همه پله به پله میرفتند و او چون سبکبال بود، پرواز کرده بود. معصیت را میدید و مرتکب نمیشد. این دیدن معصیت را ما نمیفهمیم چون درکی از آن نداریم و باید با علم شهودی به آن رسید. پدرم در خودش فرو میرفت و این در خود فرو رفتنها مقدمه بسیار بزرگی برای پرواز انسان است. اما الآن همه خودشان را سرگرم میکنند و یک ساعت بیکار نمیمانند که فکر کنند. جایی که علم نداری برای خدا بایست من واقعا ندیدم پدرم یک دقیقه عمرش را مفت هدر بدهد. هرگز ندیدم، حتی وقتی بلند میشد تا چند قدمی برود و کتابی را بیاورد، برای همان چند قدم و لحظاتی که میگذشت، برنامه داشت و نمیگذاشت مفت برود. نظر دیگری که ایشان داشت این بود که باید برنامه داشت که هر شب پاک سازی کرد و حساب اعمال را داشت. حضرت آیتالله بهجت میفرمود اگر انسان جایی را که صدر در صد علم دارد، حرکت کند و جایی که مطمئن نیست، برای خدا بایستد، غیر ممکن است خدا او را وابگذارد. یقینا خدا او را به هدف میرساند. همیشه این عبارت لطیف را به کار میبرد که استاد، شخص نیست. شخص یک واسطه است. استاد اصلی علم است و خدا برای رساندن این علم به انسان هزار و یک راه دارد. پدرم غیر قابل تصور میدانست کسی منتظر خدا باشد و خدا جواب ندهد. * حضرت آیتالله بهجت چه کتابهایی را برای مطالعه توصیه میکرد؟ ـ ایشان توصیه میکرد کتابهایی که در زدودن این نفسانیات در انسان موثر است خوانده شود. مانند کتاب «معراج السعاده» مرحوم نراقی و کتاب «جهاد نفس» مرحوم حر عاملی و یا به طلاب توصیه می کرد روایاتی که درباره مبارزه با نفس در «وسائل» هست را بخوانند. امسال تقویمی چاپ شده به نام «العبد» که با همکاری بعضی همکاران دفتر بوده و در هر روز یکی از این احادیث را کار کردهاند. حضرت آیتالله بهجت همیشه میفرمود سعی کنید روزی یک حدیث را در خود پیاده کنید. همت هم اصل مهمی است. اگر انسان این همت را به خرج دهد، موفق است. * نظر ایشان درباره بعد فلسفی و عرفانی علامه قاضی چه بود؟ ـ درباره آقای قاضی، پدرم کمتر حاضر میشد صحبت کند. چون صحبت از ایشان را به نوعی تعریف از خودش میدانست. به هر حال اینکه استاد ما چنین بود و چنان میکرد یعنی ما هم ... . اصولا این حرفها و کارهای دیگران در وجود پدرم اصلا نبود. در دورانی که طی کرده بود، عرفا در جامعه بسیار مطرود بودند؛ چون منیّت و کبریایی نداشتند. جامعه میدانست که حق حکومت و ولایت و حقیقت مال اینهاست و برای اینکه جایگاه اینها را بگیرد، در تبلیغات خود علیه اینها بود. عرفا زمینهای برای بروز پیدا نمیکردند. چگونه سید علی آقا قاضی درس میگفت؟ سید علی آقا قاضی نیز منزلشان در گوشهای بیرون شهر بوده و حتی بزرگان، به افراد توصیه نمیکردند که نزد ایشان بروند، چه رسد به بقیه. بقیه مردم هم به خاطر تبلیغات مسمومی که شده بود، مخالف بودند. در کوچه پس کوچههای بیرون شهر جلسات خود را تشکیل میداد که کسی متوجه نشود. با نور یک چراغ کوچک که گاهی همان را خاموش میکردند و در تاریکی درس میدادند. جلسات آقای قاضی در تاریکی بوده و فقط برای خواندن عبارتی یک چراغ کوچک روشن میکردند و حتی یکدیگر را درست نمیدیدند. گاهی مخالفت افراد در حدی بوده که مثلا یک بچه دبستانی بخواهد سر علم با یک استاد دانشگاه تسویه کند و او را قانع کند که فلان علم ثمره ندارد. یک بچه دبستانی چه میخواهد بگوید؟ نمونهای از مخالفتها با حضرت آیتالله بهجت حتی این مخالفت ها در مقابل پدرم نیز بود. یکبار مشهد بودیم و طلبهای که یک سال یا دو سال بود تحصیل میکرد، آمده بود با پدرم بحث کند و مسئله را با آقا تسویه کند. این طلبه که مثلاً سال دوم بود آمده بود در مورد فلسفه و عرفان، مسئله را قطعی کند و بحث کند و پدرم را قانع کند. چون معمولا بچهها را پر میکردند و بیشتر از بزرگانشان جان فدایی میکنند. به این صورت حمله میکردند. امام خمینی از حضرت آیت الله بهجت درباره علامه قاضی میپرسید پدرم میفرمود من وقتی وارد ایران شدم، اصلا بنایم بر این نبود که از استادم چیزی نقل کنم. نمیدانم چه کسی مرا به این حرفها معرفی کرد. بله اوایل که من آمده بودم دائما آقای خمینی میآمد و از استاد ما میپرسید. از اخلاق و خصوصیات و نظریات و حرفها و مطالب آقای قاضی سؤال میکرد. اوایل کنجکاو شدم که چرا آقای خمینی اینقدر اصرار دارد از استادم بگویم. بعدها دیدم خود ایشان هم مقداری در این وادی هست، برایش گاهی مطالبی میگفتم. گمان میکنم که ایشان لو داده باشد (چیزی به دیگران بروز داده است). افرادی مثل پدرم میخواستند مخفی کنند که مثلاً من این دوره را دیدهام. چرا که جامعه پذیرا نبوده و آمادگی این حرکت را نداشته است. لذا ایشان مایل نبود از آقای قاضی صحبت کند. ایشان صحبت هم میکرد فقط میفرمود بله استاد ما، میفرمود پیشینیان ما در این مراحل تا چه مقداری حرکت کرده بودند و من در این مراحل چه مقدار از آنها گذراندم و جلوتر رفتم. چیزهایی را یافتم که آنها نیافته بودند. پدرم در همین حد از آقای قاضی صحبت میکرد و از بعد فلسفی یا عرفانی چیزی نمیگفت. عقل در مقام عرفان، انسان را محجوب میکند فلسفه با عقل سر و کار دارد و عقل به معنای عقال بوده و پابند است. در عرفان، این عقل ره زن میشود و جلوی انسان را میگیرد و انسان هر چیز را میخواهد ببیند با عقل جور در میآید و با این چارچوب میسنجد و به همین خاطر از پرواز جا میماند. فرض کنید به کسی میگویند اگر به بام بروی و این مراحل را انجام دهی، میتوانی پرواز کنی. این انسان با چارچوب عقل خود میسنجد که آیا من اینقدر انرژی دارم که از زمین کنده شوم؟ وزن من این مقدار است و اندازه بال من این مقدار است و نیروی زمین این میزان هست و... این انسان تا این فکرها را کند، بقیه پرواز کردهاند و او همین جا مانده است. عاقل به کنار جوی بی پل میگشت/ دیوانه پا برهنه از جوی گذشت ماجرای اشکالات علامه طباطبایی به علامه سیدعلی آقا قاضی پدرم میفرمود علامه طباطبایی در محضر استاد ـ آقای قاضی ـ دائما نقد و ایراد میکرد؛ دائما اشکالات میکرد. اشکالات در آنجا هم معمولا برهانیست، یعنی فلسفی و نظریست. خود مرحوم علامه طباطبایی نیز نقل کرده که فلسفه من خدمت آقای قاضی پخته شد. پدرم میفرمود زمان زیادی از جلسه را بحث اینها میگرفت. به عمرم در محضر استاد سؤال نکردم، اما سؤالی در دلم نماند که از استاد جواب نشنوم حضرت آیتالله بهجت همین جایی که شما نشستید، نشسته بودند و یکی از علمای بزرگی که الآن هست، به دیدن ایشان آمده بود. این آقا همیشه به شیوههای مختلف از پدرم میپرسید آیا شما به محضر حضرت ولی عصر (عج) میرسید؟ پدرم میفرمود اینها را نپرسید همه ما به محضر ایشان میرسیم و ایشان را میبینیم ولی شاید متوجه نباشیم. این دفعه ایشان از پدرم سؤال کرد شما در محضر حضرت ولی عصر (عج) چه سؤالاتی را مطرح میکنید؟ پدرم فرمود ما همین جا هم در محضر اساتیدمان سؤال نمیکردیم. آنها که خودشان میدانستند و نیاز به سؤال ما نبود. هرچه را خودشان صلاح میدانستند، میگفتند. منظورشان این بود که وقتی استاد به باطن من احاطه دارد، من چرا سؤال بپرسم. پدرم میفرمود بعضیها در محضر استاد سؤال میکردند ولی به عمرم در محضر استاد سؤال نکردم، اما این را هم بگویم که سؤالی در دلم نماند که جواب نشنوم و استاد جواب ندهد. سؤال درون من بود و استاد جواب میداد. بعد پدرم لبخندی زد و فرمود حتی چند بار شد که استاد ـ آقای قاضی ـ اظهار کرد: و اما سؤال فلانی... و اسم بنده را آورد. من سؤالی نپرسیده بودم ولی ایشان خود احاطه داشت و پاسخ میگفت. یکبار هم در کلاس، علامه طباطبایی کنار من نشسته بود و به من گفت تو که حرفی نزدی، استاد جواب سؤال تو را میدهد و من چیزی به او نگفتم. یعنی پدرم در سن بیست و چهار، پنج سالگی، اینقدر رازدار است که حتی به هم شاگردی خود نمیگوید که استاد سؤال درونی مرا جواب میدهد. لذا پدرم در زمینه عرفان عملی نیز برخلاف تمام هم شاگریهایش بود و با استاد تمام کرد نه اینکه با استاد شروع کند. درحالیکه همه با استاد ـ آقای قاضی ـ شروع کردند. ایشان وقتی خدمت استاد رسید، خیلی از مراتب را سیر کرده بود و شاید ده سال یا بیشتر کار کرده بود و جالب است که استاد را نیز به ایشان میرسانند نه اینکه خود به دنبال استاد برود. واقعا وقتی انسان به این ظرفیت و استعداد میرسد، خداوند مسیر را برای او باز میکند. لذا پدرم با استاد پایاننامه نوشت و استاد پایان بخش بود نه شروع کننده. * از تدریس عرفانی علامه قاضی چیزی نمیفرمود؟ ـ آقای قاضی تدریس عرفان علمی داشته و بعضی از رفقای پدرم چندین جلسه متفاوت در حضور استاد بعضی از کتب را میآموختند. پدرم آن زمان در آن درسها شرکت نکرد چون درسهای دیگر را باید پایان میداد و پدرم میخواسته هر دو بعد را داشته باشد، هم بعد علمی را در حد اعلی نگه میداشت و هم بعد عرفانی را به بالاترین سطح میرساند. هنر پدرم در این بوده که این دو هیچگاه مزاحم یکدیگر نبودهاند. من آقایی را دیدم که میگفت ما پیش آقای قاضی، فتوحات مکی میخواندیم. آیت الله بهجت میفرمود: خدا میداند علامه طباطبایی چه سختیهایی را تحمل کرد * پدرتان درباره فلاسفه معاصر هم صحبتی میکردند؟ ـ کسی که در فلسفه صاحب نظر بود، علامه طباطبایی بود که با حضرت آیتالله بهجت معاصر بود و با حوزه نیز مخالفت کرده بود و میخواستند درس ایشان را تعطیل کنند. خیلی به ایشان فشار آوردند که فلسفه تدریس نکن و این کفریات چیست که میگویی؟ حوزه علمیه جای این کفریات نیست و اینجا شرف دارد و ... حضرت آیتالله بهجت بسیار با عظمت از مقاومت علامه طباطبایی تعریف میکرد. پدرم با لحن بسیار محکمی میفرمود در این جهاد، خدا میداند ایشان (علامه طباطبایی) چه سختیهایی را تحمل کرد. چه مراتبی را در این فشارها تحمل کرد و استقامت کرد. خدا میداند. در اوج فشارها، با عظمت مثل کوه استوار ماند و این نهضت علمی را در حوزه نگه داشت. الآن اگر فلسفه را از حوزه بردارید، یک حوزه مطرود و بیسوادی میماند که در خیلی جاهای دیگر هم هست و هیچ خاصیتی ندارد و مخالفان علامه طباطبایی نتوانستند پیروز شوند. شاید علت آن همین بود که دور بعد از علامه که حضرت امام خمینی (ره) آمد و تا این اواخر چون خود ایشان مدرس فلسفه و علاقمند به فلسفه و عرفان بود، جرأت نکردند که اینجا بکوبند. وگرنه اگر قدرت در دست همینها میماند، ریشه این موضوع را در مغز هر کسی که بود، در میآوردند به این بهانه که اصلا دانستن این کفریات برای تو ضرر دارد، همه را از بین میبردند. در هر مذهبی قشریون و پوسته گراها، خطر بزرگی هستند. پدرم در مورد فلاسفه دیگر که معاصرند، حرف خاصی نمیزد. بله، ذاتا به اینها ابراز تمایل میکرد ولی در گفتار مطلب خاصی نداشت. * نظر شما درباره مخالفان فلسفه و عرفان چیست؟ ـ در حوزهها برای کوبیدن فلسفه و عرفان، چکشهای متفاوتی دست میگیرند. انحرافات گوناگونی را که در بعضی چیزها پدید آمده را به فلسفه و عرفان نسبت میدهند. مثلا نسبتهای متفاوتی مثل کفر و ... میدادند و موافقان فلسفه اینقدر محکوم میشدند. این ضربههای متفاوتی که به اینها میزدند، باعث میشد که این افراد یا خیلی قوی و محکم شوند و با لشگر به میدان بیایند که اینها اغلب اگر عارف بودند، کمتر این کار را میکردند. یا باید این افراد در لاک خود فرو میرفتند که این لاکها نیز متفاوت بود و آقای قاضی در شدیدترین آنها بود و حتی در تاریکی خارج از شهر درس میداد. حضرت آیتالله بهجت میفرمود: کسی نزد یکی از علمای نجف رفته و گفته بود که من شاگرد مرحوم غروی کمپانی هستم. آن عالم در جواب گفته بود آن درویش را میگویی؟! با اینکه فلسفه خواندن با درویشی از زمین تا آسمان فرق دارد. آن استاد با شنیدن این حرف گفته بود از درویشی چیزی به من نمیچسبد مگر همین درس فلسفهای که میدهم. تلاش آیتالله بهجت برای ادا کردن حق یک کتاب فلسفه پدرم از همان درسی که ایشان در فلسفه داده بوده، جزوهای دست شوهر خواهر حضرت آیتالله خامنهای دیده بود و این شوهر خواهر آیتالله خامنهای بسیار خوش استعداد بوده و قبل از اینکه فرزندی داشته باشد، جوان مرگ میشود. ایشان این جزوه را از یکی از شاگردان استاد گرفته بود. پدرم خیلی آن جزوه را پسندیده بود که فرمول همه مطالب در آن به تمامیت مطرح شده بود. این عبارت حضرت آیتالله بهجت بود که میفرمود: کتاب منظومه حاج ملا هادی سبزواری را مثل اشارات ابن سینا، با برهان و دلیل و بسیار قابل استفاده آورده بود و خیلی تعریف میکرد. پدرم خیلی به دنبال آن جزوه گشت ولی مثل اینکه در حملهای که عراقیها کرده بودند، از بین رفته بود و آثاری نمانده بود و خیلی برای پدرم ناراحت کننده بود. حتی در بین کتابهای خود آن مرحوم نیز گشتند و پیدا نشد. یعنی حضرت آیتالله بهجت اینقدر علاقه داشت که کسی حق این کتاب فلسفه را ادا کند ولی تظاهر نمیتوانست بکند. با این حال دست بردار نبود. مخالفان فلسفه فشار میآوردند که چرا آیتالله بهجت به فلان عارف ناسزا نمیگوید! حرفهای حضرت آیتالله بهجت را که ببنید، ایشان چیزی از فلسفه تظاهر نمیکرد و فقط به فلاسفه یا عرفا فحش نمیداد! تازه با اینکه رفتار ایشان اینگونه بود و فقط فحش نمیداد؛ کارها به سر آیتالله بهجت درآوردند و فشارهای زیادی متحمل میشد. مخالفین فلسفه فشار میآوردند که چرا حضرت آیتالله بهجت به فلان عارف، فحش نمیدهد! چرا نمیگوید او کافر است. حتی همین عوامالناس و طلبههای معمولی که درس زیادی نخوانده بودند، این طور بودند. همین الآن در مشهد هنوز حکومت با آنهاست و کمتر کسی میتواند با آنها مخالفت کند. این شایعات حتی بعد از رحلت حضرت آیتالله بهجت ادامه داشت. یکی از این افراد در لندن مصاحبه میکند و حکم به کفر ایشان میدهد که چرا آیتالله بهجت با فلان عارف خوب بوده است. حتی پدرم اظهاری درباره آن عارف نمیکرد. حتی وقتی درمورد آن عارف از ایشان سؤال میپرسیدند، میفرمود من موظف نیستم عقاید کسی را که ششصد سال پیش زندگی میکرده، کنکاش کنم و ببینم عقایدش چه بوده و تازه هم این مسئلهای نیست که وقتی من از دنیا رفتم یقه مرا بچسبند که نظر تو در مورد او چیست. کسی از من نخواهد پرسید تو چرا دنبال عقاید و نظر فلان کس نرفتی تا ببینی او نظرش چیست. نکتهای لطیف از دوستی با امام خمینی (ره) پدرم میخواست از اظهار نظر فرار کند و ذاتا نیز کم اظهار نظر میکرد و میفرمود اولین مرحله اظهار نظر درباره دیگران، این است که انسان از خودش غافل شود. مگر اینکه صفات پسندیده یا برخورد لطیف و یا کمال هرچند کوچک را میدید که نقل میکرد وگرنه در مورد افراد خصوصا اگر زنده بودند، حرفی نمیزد. مثلا درباره حضرت امام (ره) با اینکه خیلی با هم دوست بودند، ولی اظهار نظر نمیکرد. وقتی ما خیلی اصرار میکردیم، نکته لطیفی میگفت. از ایشان میپرسیدیم حضرت امام (ره) در عرفان عملی هم کار کرده بود؟ پدرم میفرمود: بله. میپرسیدیم چه کار کرده بود؟ آیا یک اربعینی را طی کرده بود؟ پدرم میفرمود: بله. گفتم شما از ایشان چیزی بگویید. پدرم فرمود: یک دفعه منزل ایشان مهمان بودیم و خورشت قورمه سبزی آورده بود و خودش نخورد. من پرسیدم برای چه نمیخوری؟ گفت: خیلی دوست دارم، میخواهم نخورم. چون خیلی این غذا را دوست دارم، میخواهم نخورم. حضرت آیتالله بهجت در این حد نقل میکرد ولی بقیه چیزها را حاضر نبود نقل کند. * به عنوان آخرین سؤال، درباره علامه حسن زاده آملی که در درس فلسفه ایشان شرکت کردهاید، صحبتی دارید؟ ـ ایشان یک عمر تمام انرژی خود را صرف تحصیل انواع علوم کرده است. من بین سالهای 50 و 60 بود که حساب میکردم، دیدم ایشان در 17 رشته فوق تخصص داشت و مسلط بود. آن موقع ظاهر ایشان سالم نشان میداد ولی باطن ایشان، همه نیروهایش مصرف شده بود. ایشان خودش هم اظهار میکرد که من رعایت این تن را نکردم و این بدن، دیگر همراهی نمیکند. ایشان میگفت ما با پول مختصری که داشتیم، مقداری از این حلواهای بیکیفیت تهیه میکردیم و میخوردیم و این غذای ما بود. فقط درس میخواندیم و نیروها از دست رفته است. علامه حسن زاده آملی از این جهت بینظیر هستند. کسی مانند ایشان که عمر را در انواع علوم و در این تعداد رشته صرف کند، نداشتیم. منبع : خبرگزاری فارس گفتوگو: مینا شیرخان |