۱۳۹۳-۱۲-۱۷، ۱۰:۵۱ صبح
به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان )،من گمشدهای داشتم که سالها به دنبال آن میگشتم سردرگم و گیج بودم. سعی میکردم با دوستان باشم و آخر هفتهها جشن میگرفتیم ولی آرامش نداشتم و همیشه به دنبال چیزی بودم. با خودم خیلی فکر میکردم که چرا آرامش ندارم؟!
تا اینکه تصمیم گرفتم برای کار به دبی بروم آن زمان ۳۰سال داشتم؛ بنابراین به اینجا آمدم بعد از دو هفته کار پیدا کردم. بابا و مامان واقعا ترسیده بودند و نگرانی داشتند. پدر و مادر من، خیلی متعصب بودند به اینکه یک زن غربی به کشوری عربی برود؛ البته این بیشتر مربوط به اتفاقات سال ۲۰۰۱ و حادثه ۱۱سپتامبر است و اخباری که شنیده بودند باعث نگرانی آنها شده بود. آنها مدام منتظر یک حادثه بد برای من در دبی بودند.
من با مسلمانان بزرگ شدم؛ زمانی برادر بزرگترم به اسلام گروید و مسلمان شد او با یک زن مسلمان ترکیهای ازدواج کرد با خودم میگفتم در اسلام چیست؟! که این همه نگرانی دارند و چرا او به اسلام گروید؟ البته با برادرم در مراکز اسلامی هم کم و بیش رفت و آمد داشتم و در برخی از جلسات آنها حضور پیدا میکردم و او قرآن میخواند، اما هرگز قانع نمیشدم تا به اسلام بگروم تغییر دین و مسلمان شدن به سادگی نیست که برویم و بگوییم آمدهایم مسلمان شویم.
پس از آنکه من به یک کشور اسلامی آمدم ابتدا خودم را از مسلمانان جدا میکردم و متفاوت میدانستم اما به این نتیجه رسیدم که مسلمانان زندگی دوست داشتنی دارند و با احترام رفتار میکنند. در اوایل من با اروپاییها بیشتر از سایر ملیتها ارتباط برقرار میکردم، چون میخواستم راحت باشم و کاری به کسی هم نداشته باشم ولی احساس امنیت نمیکردم، تااینکه شش ماه بعد از آمدن به دبی شهادتین را گفتم و با پوشیدن حجابمسلمان شدم.
از ازدواج میترسیدم زیرا یک بار ازدواج بدی داشتم. از وقتی در دبی ازدواج کردم زندگی آرام و خوبی دارم. از همسرم میخواهم تنهابه کار بیرون بپردازد ولی قبول نمیکند و میگوید من همسر شماهستم و درکارهای خانه کمک میکند. هنگامی که سرکار میروم تا مدتها کسی نمیدانست من یک آلمانی هستم که هفت سال پیش مسلمان شده.
من در ۲۵ژوئن ۲۰۰۹شهادتین را گفتم و مسلمان شدم آن سال وحشتناکترین سال عمر من تاکنون بود. مشکلات زیادی برای من ایجاد شد خیلیها در زندگی قبلی من بودند که میخواستند دست از اسلام بردارم اما این هرگز اتفاق نیافتاد تا من از ایمانم دست بردارم حتی یک روز به من گفتند چرا مسلمان شدهام این کارهرگز درست نبوده است؟! خدا کمک کرد و ایمانم قویتر شد با خواندن قرآن احساس میکنم بهتر میتوانم بر مشکلات فائق بیایم و آرامش میگیرم بعد از اینکه مسلمان شدم دوستان و اطرافیانم از من روی گردانیدند و من را طرد کردند آن یکسال واقعا برایم سخت بود.
[img=0x0]http://www.rahyafte.com/site/wp-content/uploads/2015/03/6632523-300x209.jpg[/img]در آن زمان، یکی از دوستان نزدیکم «کیت» نام داشت که تنها او از من حمایت میکرد. فکر میکنم او تنها کسی بود که واقعا تصمیم من را در مسلمان شدن قبول کرد با وجود اینکه اغلب اطرافیان شوکه شده بودند و میترسیدند او از من پشتیبانی میکرد . میدانم که کیت هنوز هم هست و میتوانم در نیمههای شب هم که شده در صورت نیاز به او تماس بگیرم. خدا روشکر که یک چنین دوست خوبی سر راه من قرار داده است. حیف که کیت مسلمان نیست زمانی من با او و همسر سابقم در آلمان به ناهار میرفتیم خیلی با هم بودیم. همیشه در ذهن من است یادم است آن روز که برای ناهار بیرون رفتیم ظهر جمعه بود مسلمانان برای اقامه نماز جمعه آماده میشدند و ما درون ماشین به آنها میخندیدم مانند کاروانی پشت سر هم به مسجد میرفتند. خیلی مسخره کردیم زیرا نماز جماعت را کاری خطرناک از سوی مسلمانان تصور میکردیم. نمیدانم چرا مسخره میکردیم! چرا نماز جماعت مسلمانان را مخل امنیت خود میدانستیم؟! بعد در ماشین شروع کردیم درباره دین با هم صحبت کردن
یادم است به او گفتم من مذهبی نیستم، اما اگر قرار باشد دینی را انتخاب کنم اسلام را انتخاب خواهم کرد پس از آن گفت: چرا اسلام را انتخاب میکنی آنها منافق و تروریست هستند؟! شاید این نقطه آغازی بود تا به دین فکر کنم و موضوع بزرگی بود که من و کیت به آن پرداختیم.
مترجم: معصومه طاهری