۱۳۹۹-۱۱-۱۴، ۰۵:۱۷ عصر
طرفای ساعت شش بود که مانی اومد تو اتاقمو گفت . نیمایی بیا کمکم کن تا اماده شم .
خندم گرفت گفتم:
_الان که زوده گلم .
_نه بیا موهامو مثل مال خودت خوشکل کن .
دستمو گرفت و کشون کشون برد تو اتاقش . ژل مو رو برداشتمو موهاشو تقریبا مثل مال خودم درست کردم. خیلی با مزه شده بود .
بلوزو شلوار سفید با کاپشن چرمی به همون رنگ تنش کردم .
وقتی کارم تموم شد سوتی کشیدمو گفتم : بابا خوشتیپ تو بزرگ بشی چی میشی.
خندیدو گفت : میشم مثل بابام.
لپشو کشیدمو گفتم تو این زبونو نداشتی چی کار میکردی؟
شکلکای بامزهای در اورد که یعنی با ایما و اشاره حرف میزدم.
اخ که چقدر این بچه رو دوست داشتم من.
از بغلم اومد بیرون و گفت : نیمایی تو هم باید مثل من کت و شلوار سفیدتو بپوشیها...
_نمیشه که گلم حتما باباتم میخواد تیپ سفید بزنه . تابلو میشیم.
_تو رو خدا نیمایی تو هم سفید ببوش .
با اصرار های مانی منم کت و شلوار اسپرت سفیدمو با کراوات مشکی پوشیدم. موهامو ژل زدمو کلی خوشتیپ کردم.
ساعت هفت بود که سیاوش اومد تو اتاق مانی از دیدنمون یکتای ابروشو انداخت بالا و گفت: میبینم که تیپای دختر کش زدین.
منو مانی فقط به هم نگاه کردیمو خندیدم .
هرسه تامون به ترتیب قد کنار هم وارد سالن شلوغ ستاره فارس شدیم . با وارد شدنمو تمام سرها به سمتمون برگشته شد.
خیلی باحال بود سه تامون تیپپ اسپرت سفید موهای ژل زده حسابی تو چشم بودیم.
دخترا با عشوه و لبخند نگاهمون میکردن. و یواشکی واسمون دست تکون میدادند.
یه دختر بچه که اونم لباس ساتن سفید تنش بود دست مادرشو رها کردو اومد سمت مانی و دست اونو گرفت و گفت: دالی میلی شله بازی؟ منم میخوام بلم اونجا.
نگاهی به مادر دختره انداختم که گفت میشه دختر منم ببرین من یکمخرید دارم ممنون میشم این لطفو به من بکنید. بعدم کارتی سمت من گرفت و گفت: اینم کارت بازی و شماره مبایلم.
نگاهی به سیاوش کردم که با خنده سری تکون داد . خلاصه ظرفیت تکمیل شد .چها تاییی وارد محوطه پر سر و صدای شهر بازی شدیم .
دخترک چشم رنگی که اسمش ملینا بود دست مانی رو محکم گرفته بودو اونو به سمت اسباب بازیا میکشید . صحنه خیلی جالبی شده بود.
سوار ماشین برقی شدن من همراه ملینا و سیاوش با مانی بود . دونبال هم میکردیم . به هم میخوریم خلاصه کلی خندیدیم.
سیاوش مانی و ملینارو تووسایل بادی گذاشت و با لبخند موذی به طرف من اومد و گفت:بیا بریم تونل وحشت.
گفتم: نه من یکی نیستم .
دستمو گرفت و کشون کشون به سمت قطار وحشت رفت
عمدا تو ردیف اول صندلیا نشست.
هنوز قطار حرکت نکرده رنگ از صورتم پریده بود.
سیاوش که صورتمو دید باز شروع کرد به مسخره کردن من .
تا قطار حرکت کرد من دستمو محکم به میله جلو صندلیم گرفتم .
اروم اروم قطار وارد تونل تاریک شد.
چند تا دختر و پسر پشت سرمون رو صندلی ها نشسته بودن. وارد فضای تاریک که شدیم پسرا واسه مسخره جیغ کشیدنو ادای دخترا رو در اوردن . دخترای پشت سرمون با عشوه برگشتن و گفتن : اااششش بمیرین ادای ننتونو در میارین دیگه..
قطار یهو سرعت گرفت صدا های ترسناک از در و دیوار میومد . اما هنوز نترسیده بودم . یهو قطار ایستاد . خبری نبود . با خنده برگشتم به سیاوش گفتم :چه مسخرست به این میگن تونل وحشت من که اصلا نترسیدم...
سیاوش با نگاهی به پشت سرم خنده موذی کرد و گفت : نگران نباش فکر کنم الان بترسی.
خندیدمو گفتم : عمرا.
یهو احساس کردم یکی کنارمه همزمان دخترا و پسرا هم شروع کردن به جیغ زدن .
برگشتم دیدم یه جسد خونی با سر شکافته و چشمای از حدقه بیرون زده عین همون مرلین منسون با قد دومتریو یه تبر تودستش با صدای ترسناک بالا سرم ایستاده.
میخواست با تبرش بزنه تو سرم . اونقدر تو اون فضا وحشت زده شدم که جیغ بلندی کشیدمو با همه قدرتم هلش دادم عقب . از قطار پریدم پایین و شروع کردم به دوییدن . همونطور که جیغ میکشیدم برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم جسده داره دنبالم میاد سیاوشم پشت سرش داشت میدویید .... هی صدام میزد و میخواست که وایسم.
_نیما ...نیماا وایسا پسرر .. وایسا .... نیما... جلوت ...
یهو محکم خوردم به یه چیزی و از پشت افتادم زمین . نگاه کردمتا یه گوریل گنده جلوم واستاده و یه جسد ادم تو دستشه خدا میدونه که چقدر ترسیده بودم خودمو عقب عقب کشیدم رو زمین و باز جیغ زدم ... از اونطرف جسده داشت میومد سمتم از اونطرفم گوریله ...
با بد بختی بلند شدم خواستم دوباره فرار کنم که یکی منو محکم گرفت... فکر کردم جسدست با جیغ و داد تقلا کردم خودمو نجات بدم که صدای سیاوشو تو گوشم پیچید که گفت: اروم باش پسر اروم ... منم سیاوش .. نیما
خندم گرفت گفتم:
_الان که زوده گلم .
_نه بیا موهامو مثل مال خودت خوشکل کن .
دستمو گرفت و کشون کشون برد تو اتاقش . ژل مو رو برداشتمو موهاشو تقریبا مثل مال خودم درست کردم. خیلی با مزه شده بود .
بلوزو شلوار سفید با کاپشن چرمی به همون رنگ تنش کردم .
وقتی کارم تموم شد سوتی کشیدمو گفتم : بابا خوشتیپ تو بزرگ بشی چی میشی.
خندیدو گفت : میشم مثل بابام.
لپشو کشیدمو گفتم تو این زبونو نداشتی چی کار میکردی؟
شکلکای بامزهای در اورد که یعنی با ایما و اشاره حرف میزدم.
اخ که چقدر این بچه رو دوست داشتم من.
از بغلم اومد بیرون و گفت : نیمایی تو هم باید مثل من کت و شلوار سفیدتو بپوشیها...
_نمیشه که گلم حتما باباتم میخواد تیپ سفید بزنه . تابلو میشیم.
_تو رو خدا نیمایی تو هم سفید ببوش .
با اصرار های مانی منم کت و شلوار اسپرت سفیدمو با کراوات مشکی پوشیدم. موهامو ژل زدمو کلی خوشتیپ کردم.
ساعت هفت بود که سیاوش اومد تو اتاق مانی از دیدنمون یکتای ابروشو انداخت بالا و گفت: میبینم که تیپای دختر کش زدین.
منو مانی فقط به هم نگاه کردیمو خندیدم .
هرسه تامون به ترتیب قد کنار هم وارد سالن شلوغ ستاره فارس شدیم . با وارد شدنمو تمام سرها به سمتمون برگشته شد.
خیلی باحال بود سه تامون تیپپ اسپرت سفید موهای ژل زده حسابی تو چشم بودیم.
دخترا با عشوه و لبخند نگاهمون میکردن. و یواشکی واسمون دست تکون میدادند.
یه دختر بچه که اونم لباس ساتن سفید تنش بود دست مادرشو رها کردو اومد سمت مانی و دست اونو گرفت و گفت: دالی میلی شله بازی؟ منم میخوام بلم اونجا.
نگاهی به مادر دختره انداختم که گفت میشه دختر منم ببرین من یکمخرید دارم ممنون میشم این لطفو به من بکنید. بعدم کارتی سمت من گرفت و گفت: اینم کارت بازی و شماره مبایلم.
نگاهی به سیاوش کردم که با خنده سری تکون داد . خلاصه ظرفیت تکمیل شد .چها تاییی وارد محوطه پر سر و صدای شهر بازی شدیم .
دخترک چشم رنگی که اسمش ملینا بود دست مانی رو محکم گرفته بودو اونو به سمت اسباب بازیا میکشید . صحنه خیلی جالبی شده بود.
سوار ماشین برقی شدن من همراه ملینا و سیاوش با مانی بود . دونبال هم میکردیم . به هم میخوریم خلاصه کلی خندیدیم.
سیاوش مانی و ملینارو تووسایل بادی گذاشت و با لبخند موذی به طرف من اومد و گفت:بیا بریم تونل وحشت.
گفتم: نه من یکی نیستم .
دستمو گرفت و کشون کشون به سمت قطار وحشت رفت
عمدا تو ردیف اول صندلیا نشست.
هنوز قطار حرکت نکرده رنگ از صورتم پریده بود.
سیاوش که صورتمو دید باز شروع کرد به مسخره کردن من .
تا قطار حرکت کرد من دستمو محکم به میله جلو صندلیم گرفتم .
اروم اروم قطار وارد تونل تاریک شد.
چند تا دختر و پسر پشت سرمون رو صندلی ها نشسته بودن. وارد فضای تاریک که شدیم پسرا واسه مسخره جیغ کشیدنو ادای دخترا رو در اوردن . دخترای پشت سرمون با عشوه برگشتن و گفتن : اااششش بمیرین ادای ننتونو در میارین دیگه..
قطار یهو سرعت گرفت صدا های ترسناک از در و دیوار میومد . اما هنوز نترسیده بودم . یهو قطار ایستاد . خبری نبود . با خنده برگشتم به سیاوش گفتم :چه مسخرست به این میگن تونل وحشت من که اصلا نترسیدم...
سیاوش با نگاهی به پشت سرم خنده موذی کرد و گفت : نگران نباش فکر کنم الان بترسی.
خندیدمو گفتم : عمرا.
یهو احساس کردم یکی کنارمه همزمان دخترا و پسرا هم شروع کردن به جیغ زدن .
برگشتم دیدم یه جسد خونی با سر شکافته و چشمای از حدقه بیرون زده عین همون مرلین منسون با قد دومتریو یه تبر تودستش با صدای ترسناک بالا سرم ایستاده.
میخواست با تبرش بزنه تو سرم . اونقدر تو اون فضا وحشت زده شدم که جیغ بلندی کشیدمو با همه قدرتم هلش دادم عقب . از قطار پریدم پایین و شروع کردم به دوییدن . همونطور که جیغ میکشیدم برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم جسده داره دنبالم میاد سیاوشم پشت سرش داشت میدویید .... هی صدام میزد و میخواست که وایسم.
_نیما ...نیماا وایسا پسرر .. وایسا .... نیما... جلوت ...
یهو محکم خوردم به یه چیزی و از پشت افتادم زمین . نگاه کردمتا یه گوریل گنده جلوم واستاده و یه جسد ادم تو دستشه خدا میدونه که چقدر ترسیده بودم خودمو عقب عقب کشیدم رو زمین و باز جیغ زدم ... از اونطرف جسده داشت میومد سمتم از اونطرفم گوریله ...
با بد بختی بلند شدم خواستم دوباره فرار کنم که یکی منو محکم گرفت... فکر کردم جسدست با جیغ و داد تقلا کردم خودمو نجات بدم که صدای سیاوشو تو گوشم پیچید که گفت: اروم باش پسر اروم ... منم سیاوش .. نیما