۱۳۹۹-۱۱-۲۳، ۱۱:۰۸ صبح
مامان: ســـروش... خجالت بکش.. مثلا من مادرتم
-نه بابا... واقعا؟
مامان: ســـروش
-باشه بابا.. چرا میزنی خانم خانما؟
مامان: برات یه دختر خوب انتخاب کردم
-مگه لباسه؟
مامان: ســروش
-مامان برام یه سوال پیش اومد؟
مامان: چی؟
-من موندم با این همه جیغ جیغ بابا چه جوری تحملت میکنه... من اگه یه زن مثله شما داشتم دو روزه طلاقش میدادم
مامان: ســــروش
-باشه.. باشه... تسلیم... به ادامه صحبتهای گرانبهاتون بپردازین
مامان: داشتم میگفتم یه دختر خوب برات پیدا کردم
-مثله شما خوب و خانمه؟
مامان: پس چی؟... فکر کرد.........
-نمیخوام
مامان: سروش داری عصبیم میکنیا
-اگه مثله شما جیغ جیغوهه... من نمیخوام
مامان: سروش چرا انقدر حرصم میدی... هر وقت در مورد دختر حرف میزنم چرت و پرت تحویلم میدی
-خب... خب... مامان خانمی غلط کردم... بگو ببینم این دختر خوب کیه؟مامان: آلاگل
-کدوم آلاگل؟
مامان: سروش
-چیه مادر من... خب نمیشناسم جرم که نکردم
مامان: دوست سها رو میگم
-همین دختره که هر روز تو خونه ی ما تلپ شده؟
مامان: سروش مودب باش
-مامان بیخیال شو
مامان: همیشه همینو میگی... اون از سیاوش... این هم از تو... دیگه بهونت چیه؟.. مستقل که شدی... خونه و زندگی هم که داری... از لحاظ کار و شغل و وضعیت مالی هم که دستت تو جیب خودت میره.... من دو ساله این دختر رو میشناسم از چشمام بدی دیدم ولی از این دختر نه... باور کن دختر خوبیه... نزدیکه سه سال و خورده ای از اون روزا میگذره تا کی میخوای آزارم بدی سروش تا کی؟
-حرفشم نزنید... من اصلا زن نمیخوام
پوزخندی رو لبام میشینه... نمردیم و معنی دختر خوب رو هم فهمیدیم... از اول هم نسبت بهش احساس خوبی نداشتم... یاد اون روزی میفتم که به این فکر افتادم که به ترنم نشون بدم بدون اون هم میتونم ادامه بدم... یاد لجبازی مسخرم
مامان: سروش راست میگی؟
-دروغم چیه؟
مامان: یعنی زنگ بزنم و هماهنگ کنم؟
-بله سارا خانمی
مامان: سروش واقعا زنگ میزنما
-خب بزن
مامان: سروش فردا نظرت عوض نشه؟
-نه مامان خانمی
مامان: یعنی باور کنم میخوای بیای خواستگاری
-مامان داری پشیمونم میکنیا
مامان: سروش
-شوخی کردم مادر من... گل من... خانم من.. سرور...........
مامان: بسه.. بسه.. گمشو اونور من برم زنگ بزنم تا نظرت عوض نشده
ایکاش از روی لج و لجبازی قبول نمیکردم... من چیکار کردم؟... من با خودم و ترنم چیکار کردم؟
برای دیدن آلا لحظه شماری میکنم... هیچوقت تا این حد مشتاق دیدنش نبودم
دستام رو مشت میکنم...دندونام رو به شدت رو از شدت هم روی هم فشار میدم
چفدر ازش متنفرم فقط خدا میدونه و بس
-لعنتی... پس کی میرسیم؟
اشکان: میبینی که ترافیکه... تصادف شده
-لعنت به این شانس... لعنت
اشکان دیگه حرفی نمیزنه... با ناامیدی چشمام رو میبندم تا شاید یه خورده دل بی قرارم آروم بگیره... تا رسیدن به مقصد فقط و فقط به ترنم و دل شکسته ش فکر میکنم و هر لحظه از بنفشه و آلاگل متنفرتر میشم... با صدای اشکان به خودم میام
اشکان: سروش
چشمام رو باز میکنم و بهش نگاه میکنم
اشکان که سنگینی نگاهم رو روی خودش احساس میکنه به طرف من برمیگرده و میگه: رسیدیما... نمیخوای پیاده شی
تازه متوجه ی اطراف میشم... اصلا درکی از اطرافم ندارم
نگاهی به بنفشه میکنم و میگم: اشکان تو اینو بیار من زودتر برم با سرگرد حرف بزنم
اشکان: برو خیالت راحت
بنفشه با چشماش بهم التماس میکنه که منصرف بشم ولی من بی تفاوت به التماسی که از توی چشماش میخونم از ماشین پیاده میشم و به سمت اداره ی آگاهی میرم... همین که وارد میشم آلاگلل رو کنار یه زن چادری میبینم... با چشمایی که به شدت متورمه داره به زن التماس میکنه
آلاگل: خانم به خدا اشتباه شده من هیچ کاری نکردم
زن: اگه اشتباهی شده باشه مشکی براتون پیش نمیاد
آلاگل: یعنی چی؟... تا همین الان هم با آبروی من بازی شده... اون جور اومدین جلوی خونه من رو سوار ماشین کردین....
زن با بی حوصلگی جواب میده: خانم ما وظیفمون رو انجام دادیم... شما هم بهتره آروم بگیرید
آلاگل میخواد چیزی بگه که چشمش به من میفته و حرف تو دهنش میمونه
با خشم به طرفش میرم... از شدت عصبانیت بریده بریده نفس میکشم
آلاگل: سرو.....
خانم: آقا شما.........
بدون توجه به حرفاشون دستمو بالامیبرم و چنان سیلی به صورتش میزنم که روی زمین پرت میشه... بهت زده بهم نگاه میکنه
زن: آقا هیچ معلومه...........
با داد میگم: که ترنم هرزه بود؟... که ترنم خائن بود؟
آلاگل: سروش چی میگی؟
سعی میکنه از روی زمین بلند شه... به سمتش میرمو به بازوش چنگ میزنم... یه سیلی دیگه نثارش میکنم... گوشه ی لبش پاره میشه ولی برام مهم نیست به مانتوش چنگ میزنمو با دادمیگم
- عشقم رو به کشتن دادی تا با خیال راحت با من باشی
بلندتر از قبل ادامه میدم
-آره؟... آره عوضی؟
زن به زحمت آلاگل رو از من جدا میکنه ولی من ول کن نیستم... چند نفر به سمت من میان و سعی میکنند که من رو از آلاگل دور کنند
همه رو به کناری هل میدمو دوباره به سمت آلاگل هجوم میبرم... از شدت ترس پشت زن قایم میشه
آلاگل: سروش همه دروغه... باور کن... هر کی این حرف رو زده میخواد من رو پیشت خراب کنه
-خفه شو کثافت
کسی به بازوم چنگ میزنه
-ولم کن لعنتی...
خطاب به آلاگل با داد میگم: زندت نمیذارم بیشعور... با دستای خودم میکشمت... عشق منو جلوی چشمام نابود کردی خودتو اون دختر خاله ی عوضی تر از خودت رو نابود میکنم
حس میکنم یه خورده رنگش میپره... ن=ترس رو تو چشماش میبینم
صدای سرگرد رو میشنوم
سرگرد: آقای راستین آروم باشین
همونطور که نفس نفس میزنم به سمت سرگرد برمیگردم
میخوام چیزی بگم که اجازه نمیده... همونطور که من رو با خودش میکشه ادامه میده: خواهش میکنم آروم باشین... هنوز هیچی معلوم نشده
بعد از تموم شدن حرفش به اون زنی که کنار آلاگل واستاده با سر به اتاقی اشاره میکنه... زن هم سری تکون میده و آلاگل رو به سمت اتاق مربوطه هدایت میکنه
-دیگه چی باید معلوم بشه؟... من مطمئنم کار خودشه
من رو به اتاقی میبره و کمک میکنه بشینم
سرگرد: اول یه نفسی بگیر بعد همه چیز رو برام تعریف کن
با خشم به موهام چنگ میزنم و نفس عمیقی میکشم... بدجور کلافه ام
با بی حوصلگی میگم: مگه اشکان براتون نگفته؟
سرگرد: فقط کلیات رو گفت از جزئیات چیزی نگفت... چون این پرونده خیلی مهمه پای دو تا از آدمای خودمون هم وسطه سریع اقدام کردیم
سرمو بین دستام میگیرمو با ناامیدی مینالم: با دستای خودم عشقم رو به کشتن دادم... با دشمن عشقم نامزد کردم و داغونش کردم
سرگرد: آقای راستین من درکتون میکنم و همه ی سعیم رو میکنم که قاتلای خانم مهرپرور رو پیدا کنم ولی قبول کنید باید مدرکی هم باشه
سرمو با عصبانیت تکون میدمو میگم: هست... شک نکنید
سرگرد منتظر نگام میکنه و من هم شروع میکنم از اتفاقات اخیر گفتن... وسط حرفام سوالایی در مورد گذشته از من میپرسه و من جوابش رو میدم
بعد از تموم شدن صحبتام میگه: پس اشکان صداش رو ضبط کرده؟
-آره... خودش بهم گفت
سرگرد: یه بار با خانم تقوی حرف زدم ولی همه چیز رو انکار کرد ولی با وجود یک شاهد موضوع فرق میکنه
-شاهدی که خودش هم گناهکاره
سرگرد: البته... ولی یادتون باشه بر علیه این خانم شکایتی صورت نگرفته تا شما یا خونواده ی خانم مهرپرور بر علیه ی ایشون شکایتی نکنند نمیتونیم زیاد اینجا نگهش داریم... اینجور که از حرفای شما هم معلومه تو کارای اخیر دست نداشته
با خشم میگم: همه ی آتیشا از گور همین دختره بلند میشه
سرگرد: درسته ولی قبول کنید این دختر فقط به دوستش خیانت کرده البته تا مطمئن نشیم که با گروه منصور سر و سری نداره اینجا موندگاره... فقط در مورد این دختره، لعیا مطمئنی؟
-شک ندارم ولی مدرکی هم ندارم
سرگرد: دو تا از بهترین همکارای ما ناپدید شدن ما به هر سرنخی چنگ میزنیم... لطفا مشخصات این خانم رو یادداشت کن
-چیز زیادی ازش نمیدونم فقط میدونم دختر خاله ی آلاگله و تازه از خارج اومده
سرگرد: کجا زندگی میکنه؟
-مطمئن نیستم ولی احتمال میدم با خونواده ی خاله اش زندگی کنه
سرگرد سری تکون میده و از جاش بلند میشه
سرگرد: بهتره به اعصابت مسلط باشی... اول باید از دختری که همراه خودتون آوردین بازجویی کنم... ممکنه زیر حرفش بزنه و همه چیز رو انکار کنه
با ناامیدی از جام بلند میشم و میگم: اونوقت باید چیکار کرد؟... از همون صدای ضبط شده نمیشه استفاده کرد؟
دستش رو روی شونم میذاره و میگه: ما کار خودمون رو بلدیم... نگران نباش... من هم خوب میدونم چه جوری میشه از دهن اینجور آدما حرف کش....
صدای داد و فریادی که از بیرون بلند میشه و باعث میشه حرف تو دهن سرگرد بمونه
فصل بیست هفتم
سرگرد با تعجب نگاهی به من میکنه و میگه: امروز اینجا چه خبره؟
بعد از این حرف به سرعت به سمت در میره و از اتاق خارج میشه.... فریاد طاهر تو گوشم میپیچه
طاهر: احمق عوضی تو زندگیه خواهرم رو جهنم کردی
من هم سراسیمه خودم رو به بیرون میرسونم.... بنفشه رو میبینم که با صدای بلند گریه میکنه و اثر انگشتهای دستی رو صورتش خودنمایی میکنه که فکر میکنم کار طاهر باشه... طاها و سرگرد و چند نفر دیگه جلوی طاهر رو سد کردن که به بنفشه دسترسی نداشته باشه
سرگرد: اقای مهرپرور اینج.......
به سمت طاهر میرم
طاهر با بی حوصلگی میگه: میدونم آقا... میدونم.. اینجا هر جایی که هست باش........
با دیدن من حرف تو دهنش میمونه و با خشم از بین اون چند نفر بیرون میاد و بهم زل میزنه
بعد از چند لحظه مکث با ناامیدی میگه: سروش... میبینی چی شد؟... به خاطر یه عوضی کل زندگیه خواهرم تباه شد...حق با اون بود ولی منه احمق باورش نکردم
-نه بابا... واقعا؟
مامان: ســـروش
-باشه بابا.. چرا میزنی خانم خانما؟
مامان: برات یه دختر خوب انتخاب کردم
-مگه لباسه؟
مامان: ســروش
-مامان برام یه سوال پیش اومد؟
مامان: چی؟
-من موندم با این همه جیغ جیغ بابا چه جوری تحملت میکنه... من اگه یه زن مثله شما داشتم دو روزه طلاقش میدادم
مامان: ســــروش
-باشه.. باشه... تسلیم... به ادامه صحبتهای گرانبهاتون بپردازین
مامان: داشتم میگفتم یه دختر خوب برات پیدا کردم
-مثله شما خوب و خانمه؟
مامان: پس چی؟... فکر کرد.........
-نمیخوام
مامان: سروش داری عصبیم میکنیا
-اگه مثله شما جیغ جیغوهه... من نمیخوام
مامان: سروش چرا انقدر حرصم میدی... هر وقت در مورد دختر حرف میزنم چرت و پرت تحویلم میدی
-خب... خب... مامان خانمی غلط کردم... بگو ببینم این دختر خوب کیه؟مامان: آلاگل
-کدوم آلاگل؟
مامان: سروش
-چیه مادر من... خب نمیشناسم جرم که نکردم
مامان: دوست سها رو میگم
-همین دختره که هر روز تو خونه ی ما تلپ شده؟
مامان: سروش مودب باش
-مامان بیخیال شو
مامان: همیشه همینو میگی... اون از سیاوش... این هم از تو... دیگه بهونت چیه؟.. مستقل که شدی... خونه و زندگی هم که داری... از لحاظ کار و شغل و وضعیت مالی هم که دستت تو جیب خودت میره.... من دو ساله این دختر رو میشناسم از چشمام بدی دیدم ولی از این دختر نه... باور کن دختر خوبیه... نزدیکه سه سال و خورده ای از اون روزا میگذره تا کی میخوای آزارم بدی سروش تا کی؟
-حرفشم نزنید... من اصلا زن نمیخوام
پوزخندی رو لبام میشینه... نمردیم و معنی دختر خوب رو هم فهمیدیم... از اول هم نسبت بهش احساس خوبی نداشتم... یاد اون روزی میفتم که به این فکر افتادم که به ترنم نشون بدم بدون اون هم میتونم ادامه بدم... یاد لجبازی مسخرم
مامان: سروش راست میگی؟
-دروغم چیه؟
مامان: یعنی زنگ بزنم و هماهنگ کنم؟
-بله سارا خانمی
مامان: سروش واقعا زنگ میزنما
-خب بزن
مامان: سروش فردا نظرت عوض نشه؟
-نه مامان خانمی
مامان: یعنی باور کنم میخوای بیای خواستگاری
-مامان داری پشیمونم میکنیا
مامان: سروش
-شوخی کردم مادر من... گل من... خانم من.. سرور...........
مامان: بسه.. بسه.. گمشو اونور من برم زنگ بزنم تا نظرت عوض نشده
ایکاش از روی لج و لجبازی قبول نمیکردم... من چیکار کردم؟... من با خودم و ترنم چیکار کردم؟
برای دیدن آلا لحظه شماری میکنم... هیچوقت تا این حد مشتاق دیدنش نبودم
دستام رو مشت میکنم...دندونام رو به شدت رو از شدت هم روی هم فشار میدم
چفدر ازش متنفرم فقط خدا میدونه و بس
-لعنتی... پس کی میرسیم؟
اشکان: میبینی که ترافیکه... تصادف شده
-لعنت به این شانس... لعنت
اشکان دیگه حرفی نمیزنه... با ناامیدی چشمام رو میبندم تا شاید یه خورده دل بی قرارم آروم بگیره... تا رسیدن به مقصد فقط و فقط به ترنم و دل شکسته ش فکر میکنم و هر لحظه از بنفشه و آلاگل متنفرتر میشم... با صدای اشکان به خودم میام
اشکان: سروش
چشمام رو باز میکنم و بهش نگاه میکنم
اشکان که سنگینی نگاهم رو روی خودش احساس میکنه به طرف من برمیگرده و میگه: رسیدیما... نمیخوای پیاده شی
تازه متوجه ی اطراف میشم... اصلا درکی از اطرافم ندارم
نگاهی به بنفشه میکنم و میگم: اشکان تو اینو بیار من زودتر برم با سرگرد حرف بزنم
اشکان: برو خیالت راحت
بنفشه با چشماش بهم التماس میکنه که منصرف بشم ولی من بی تفاوت به التماسی که از توی چشماش میخونم از ماشین پیاده میشم و به سمت اداره ی آگاهی میرم... همین که وارد میشم آلاگلل رو کنار یه زن چادری میبینم... با چشمایی که به شدت متورمه داره به زن التماس میکنه
آلاگل: خانم به خدا اشتباه شده من هیچ کاری نکردم
زن: اگه اشتباهی شده باشه مشکی براتون پیش نمیاد
آلاگل: یعنی چی؟... تا همین الان هم با آبروی من بازی شده... اون جور اومدین جلوی خونه من رو سوار ماشین کردین....
زن با بی حوصلگی جواب میده: خانم ما وظیفمون رو انجام دادیم... شما هم بهتره آروم بگیرید
آلاگل میخواد چیزی بگه که چشمش به من میفته و حرف تو دهنش میمونه
با خشم به طرفش میرم... از شدت عصبانیت بریده بریده نفس میکشم
آلاگل: سرو.....
خانم: آقا شما.........
بدون توجه به حرفاشون دستمو بالامیبرم و چنان سیلی به صورتش میزنم که روی زمین پرت میشه... بهت زده بهم نگاه میکنه
زن: آقا هیچ معلومه...........
با داد میگم: که ترنم هرزه بود؟... که ترنم خائن بود؟
آلاگل: سروش چی میگی؟
سعی میکنه از روی زمین بلند شه... به سمتش میرمو به بازوش چنگ میزنم... یه سیلی دیگه نثارش میکنم... گوشه ی لبش پاره میشه ولی برام مهم نیست به مانتوش چنگ میزنمو با دادمیگم
- عشقم رو به کشتن دادی تا با خیال راحت با من باشی
بلندتر از قبل ادامه میدم
-آره؟... آره عوضی؟
زن به زحمت آلاگل رو از من جدا میکنه ولی من ول کن نیستم... چند نفر به سمت من میان و سعی میکنند که من رو از آلاگل دور کنند
همه رو به کناری هل میدمو دوباره به سمت آلاگل هجوم میبرم... از شدت ترس پشت زن قایم میشه
آلاگل: سروش همه دروغه... باور کن... هر کی این حرف رو زده میخواد من رو پیشت خراب کنه
-خفه شو کثافت
کسی به بازوم چنگ میزنه
-ولم کن لعنتی...
خطاب به آلاگل با داد میگم: زندت نمیذارم بیشعور... با دستای خودم میکشمت... عشق منو جلوی چشمام نابود کردی خودتو اون دختر خاله ی عوضی تر از خودت رو نابود میکنم
حس میکنم یه خورده رنگش میپره... ن=ترس رو تو چشماش میبینم
صدای سرگرد رو میشنوم
سرگرد: آقای راستین آروم باشین
همونطور که نفس نفس میزنم به سمت سرگرد برمیگردم
میخوام چیزی بگم که اجازه نمیده... همونطور که من رو با خودش میکشه ادامه میده: خواهش میکنم آروم باشین... هنوز هیچی معلوم نشده
بعد از تموم شدن حرفش به اون زنی که کنار آلاگل واستاده با سر به اتاقی اشاره میکنه... زن هم سری تکون میده و آلاگل رو به سمت اتاق مربوطه هدایت میکنه
-دیگه چی باید معلوم بشه؟... من مطمئنم کار خودشه
من رو به اتاقی میبره و کمک میکنه بشینم
سرگرد: اول یه نفسی بگیر بعد همه چیز رو برام تعریف کن
با خشم به موهام چنگ میزنم و نفس عمیقی میکشم... بدجور کلافه ام
با بی حوصلگی میگم: مگه اشکان براتون نگفته؟
سرگرد: فقط کلیات رو گفت از جزئیات چیزی نگفت... چون این پرونده خیلی مهمه پای دو تا از آدمای خودمون هم وسطه سریع اقدام کردیم
سرمو بین دستام میگیرمو با ناامیدی مینالم: با دستای خودم عشقم رو به کشتن دادم... با دشمن عشقم نامزد کردم و داغونش کردم
سرگرد: آقای راستین من درکتون میکنم و همه ی سعیم رو میکنم که قاتلای خانم مهرپرور رو پیدا کنم ولی قبول کنید باید مدرکی هم باشه
سرمو با عصبانیت تکون میدمو میگم: هست... شک نکنید
سرگرد منتظر نگام میکنه و من هم شروع میکنم از اتفاقات اخیر گفتن... وسط حرفام سوالایی در مورد گذشته از من میپرسه و من جوابش رو میدم
بعد از تموم شدن صحبتام میگه: پس اشکان صداش رو ضبط کرده؟
-آره... خودش بهم گفت
سرگرد: یه بار با خانم تقوی حرف زدم ولی همه چیز رو انکار کرد ولی با وجود یک شاهد موضوع فرق میکنه
-شاهدی که خودش هم گناهکاره
سرگرد: البته... ولی یادتون باشه بر علیه این خانم شکایتی صورت نگرفته تا شما یا خونواده ی خانم مهرپرور بر علیه ی ایشون شکایتی نکنند نمیتونیم زیاد اینجا نگهش داریم... اینجور که از حرفای شما هم معلومه تو کارای اخیر دست نداشته
با خشم میگم: همه ی آتیشا از گور همین دختره بلند میشه
سرگرد: درسته ولی قبول کنید این دختر فقط به دوستش خیانت کرده البته تا مطمئن نشیم که با گروه منصور سر و سری نداره اینجا موندگاره... فقط در مورد این دختره، لعیا مطمئنی؟
-شک ندارم ولی مدرکی هم ندارم
سرگرد: دو تا از بهترین همکارای ما ناپدید شدن ما به هر سرنخی چنگ میزنیم... لطفا مشخصات این خانم رو یادداشت کن
-چیز زیادی ازش نمیدونم فقط میدونم دختر خاله ی آلاگله و تازه از خارج اومده
سرگرد: کجا زندگی میکنه؟
-مطمئن نیستم ولی احتمال میدم با خونواده ی خاله اش زندگی کنه
سرگرد سری تکون میده و از جاش بلند میشه
سرگرد: بهتره به اعصابت مسلط باشی... اول باید از دختری که همراه خودتون آوردین بازجویی کنم... ممکنه زیر حرفش بزنه و همه چیز رو انکار کنه
با ناامیدی از جام بلند میشم و میگم: اونوقت باید چیکار کرد؟... از همون صدای ضبط شده نمیشه استفاده کرد؟
دستش رو روی شونم میذاره و میگه: ما کار خودمون رو بلدیم... نگران نباش... من هم خوب میدونم چه جوری میشه از دهن اینجور آدما حرف کش....
صدای داد و فریادی که از بیرون بلند میشه و باعث میشه حرف تو دهن سرگرد بمونه
فصل بیست هفتم
سرگرد با تعجب نگاهی به من میکنه و میگه: امروز اینجا چه خبره؟
بعد از این حرف به سرعت به سمت در میره و از اتاق خارج میشه.... فریاد طاهر تو گوشم میپیچه
طاهر: احمق عوضی تو زندگیه خواهرم رو جهنم کردی
من هم سراسیمه خودم رو به بیرون میرسونم.... بنفشه رو میبینم که با صدای بلند گریه میکنه و اثر انگشتهای دستی رو صورتش خودنمایی میکنه که فکر میکنم کار طاهر باشه... طاها و سرگرد و چند نفر دیگه جلوی طاهر رو سد کردن که به بنفشه دسترسی نداشته باشه
سرگرد: اقای مهرپرور اینج.......
به سمت طاهر میرم
طاهر با بی حوصلگی میگه: میدونم آقا... میدونم.. اینجا هر جایی که هست باش........
با دیدن من حرف تو دهنش میمونه و با خشم از بین اون چند نفر بیرون میاد و بهم زل میزنه
بعد از چند لحظه مکث با ناامیدی میگه: سروش... میبینی چی شد؟... به خاطر یه عوضی کل زندگیه خواهرم تباه شد...حق با اون بود ولی منه احمق باورش نکردم