۱۳۹۰-۸-۱۳، ۱۰:۵۱ صبح
افشینهاشمی: میرکریمیمیخواست نمایش «یه حبه قند» را هم اجرا کند
افشینهاشمی با اینکه بازیگر جوانی است اما تجربه دریافت سیمرغ جشنواره فجر را دارد. اولین همکاری او با میرکریمی در فیلم خیلی دور خیلی نزدیک بود و حالا او پس از سالها تجربه و حضور در عرصه تئاتر که شاید جایگاه اصلی او باشد در فیلم یه حبه قند به عنوان مشاور کارگردان در امور بازیگری حضور دارد. با او درباره یه حبه قند و کار او در این فیلم حرف زدیم.
دیدن یه حبه قند شاید بتواند در بخشهایی حس دیدن یک نمایش را به آدم منتقل کند. به نظرت این یک نمونه نادر از چنین تجربه ای است؟ خصوصا اینکه همه بازیگران آن بازیگرانی باسابقه تئاتری هستند.
من میتوانم در همین مقطع به فیلم نگاه کنم و جواب سوال شما مستلزم یک تحقیق است که شاید طی آن تحقیق ۱۰ فیلم پیدا کنیم یا هیچی پیدا نکنیم. شاید شنیدنش برایتان جالب باشد که آقای میرکریمیتصمیم داشت همزمان با اکران فیلم نمایش آن را هم روی صحنه بیاورد . یعنی من شروع به دراماتوژی آن برای صحنه هم کردم.
پس چرا اتفاق نیافتاد؟
کار اکران و پخش فیلم آنقدر سنگین شد که عملا امکانش نبود.
ایده این اتفاق از کجا آمد؟
ایده اجرایی متعلق به خود میرکریمیبود. شاید بخواهد بعدا اجرایش کند پس چیزی درباره اش نمیگویم اما در جواب سوال اول باید بگویم شاید چیزی که باعث میشود این کار حس دیدن نمایش را هم القا کند به خاطر شکل کار باشد. اینکه هر سکانس مثل تمرین صحنههای تئاتر با بازیگران تمرین میشد. هر سکانس یک صحنه کامل بود که باید تمرین میکردیم. بعضی مواقع مجبور بودیم ۴ یا ۵ سکانس را با هم تمرین کنیم چرا که در هم تنیده بودند و در پس زمینه یک سکانس در یک اتاق، اتفاقات اتاق دیگر هم دیده میشد.بعد به فراخور این تمرینها حتی متن جرح و تعدیل میشد.
به نظر شما اگر دراین فیلم قرار بود چهرههای صرفا سینمایی هم حضور داشته باشند خللی در فیلم به وجود میآمد؟
از دو منظر میتوان به این قضیه نگاه کرد. بازیگران تئاتر یاد گرفته اند جزئی از یک کل باشند و این دقیقا اندیشه یه حبه قند است پس بازیگران تئاتر این را بلد هستند البته از این منظر اگر بازیگر ستاره ای به آن معنا که گفتید در فیلم حضور داشت و این جزئی از کل بودن را درک میکرد و اینکه در این فیلم قرار است به اندازه بقیه دیده شود یا به اندازه نقشش مشکلی پیش نمیآمد. اما از منظر دیگر مشکل پیش میآمد و آن از نظر مخاطب بود.چرا که او دوست دارد بازیگری که محبوبش است یا به نظرش ستاره است را بیشتر در فیلم ببیند.مگر این فرمول را به کار میبردیم که همه نقشها را ستارهها بازی کنند که خب ما فیلمهایی داشتیم که از این الگو طبعیت کردند اما شکست تجاری خوردند.
در دوره ای در سینمای ما بازیگردان در کنار کارگردان در تیتراژ فیلمها ظاهر شد. الان با این عنوان کمتر برخورد میکنیم. در یه حبه قند اما اسم شما به عنوان مشاور کارگردان در امور بازیگری قید شده. این سمت دقیقا یعنی چی؟
یعنی شخصی که میداند کارگردان دقیقا چه میخواهد و بهشکل یک کاتالیزور ظاهر میشود تا به فرآیند به نتیجه رسیدن سرعت ببخشد.
این یعنی اینکه تو مولف بازیها نیستی بلکه میدانی سلیقه و اندیشه کارگردان چیست و آنقدر با او حرف زدهای و کنکاش کرده ای که به سلیقه مشترک رسیده اید و در اینجا هر آنچه درباره بازیگری کار وجود دارد را بهعنوان کمک اندیشه کارگردان سامان میدهی.حالا چه در مرحله انتخاب بازیگران باشد چه دورخوانیها و… بعد هم اینکه کارگردان شاید جاهایی با تردیدهایی مواجه باشد و به علت وجود گزینههای زیاد مجبور به انتخاب باشد. اینجاست که تو سعی میکنی کمک کنی تا بر تردیدهایش فائق بیاید.
اصلا اینهمه همکاری نزدیک با میرکریمیچطور اتفاق افتاد؟ به هرحال اینکه شما را به عنوان مشاور انتخاب کرده یعنی یک اعتماد زیاد.
همکاری من با آقای میرکریمیبه فیلم خیلی دور خیلی نزدیک باز میگردد. بعد از آن من سر اجرای هتل ایران بودم. از ایشان دعوت کردم کار را دیدند و بعد مخاطب نمایشهای من شدند و کم کم مخاطب جدی تئاتر شدند و با هم به دیدن نمایشها میرفتیم. بعد با گنجینه بازیگران تئاتر آشنا شدند. یادم هست یکبار رفتیم یک کار از علی سرابی دیدیم و هفته بعد یک کار دیگر با یک نقش بسیار متفاوت و چه چیز برای یک کارگردان بهتر از این است که بازیگرانی را ببیند که در لحظه میتوانند نقش عوض کنند.
و سوال آخرم اینکه بهعنوان یک بازیگر جوان اگر بخواهد از تجربه همکاری با بازیگری مثل سعید پورصمیمیبگوید چه میگوید؟
او یکی از دقیق ترین بازیگرانی است که دیده ام. دقت و احساس مسئولیت انگار با خون این نسل عجین شده است. من با علی نصیریان هم کار کرده ام و این را حس کرده ام.
[b]چهار نکته درباره «یه حبه قند» آخرین ساخته سیدرضا میرکریمی[/B]
امیر عباس صباغ- ایده جذاباپیزود «خاطره، خاطره…» در مستند «فرش ایرانی» که غیرسفارشیترین محصول سفارشی سینمایی ایران بود (به طوری که پانزده کارگردان که به سختی میتوان نقطه اشتراکی میان آثار و اندیشههایشان پیدا کرد از مجتبی راعی و مجید مجیدی گرفته تا عباس کیارستمیو جعفر پناهی هریک از نگاه خود به موضوع فرش ایرانی پرداختند) و دخترک خردسالاش را به خاطر آورید که به جای فیلمبرداری از اعضای خانواده خود، سرخوشانه و ناخواسته مشغول فیلمبرداری از زمین و نقش فرشها شده بود.
این ایده بازیگوشانه میرکریمیدر «یه حبه قند» بطور کامل به عمل تبدیل میشود و او با همان نگاه سرخوشانه که به فرش ایرانی پرداخته بود، اینبار سراغ یک خانواده ایرانی رفته و ما بعد از سالها مواجه با فیلمسازی که معمولا به فیلمنامههای شخصیت محور علاقه زیادی نشان میدهد و فیلمهای موفقاش اغلب با تمرکز روی یک کاراکتر پیش میروند (سفر دکتر عالم در «خیلی دور، خیلی نزدیک» و رسیدن به عمق معنای کلماتی چون زندگی، خدا و ایمان یا پرداخت به درونیات زندگی روزمره و تنهاییهای طاهره در «به همین سادگی» یا شک و تردیدهای سیدحسن در پوشیدن یا نپوشیدن لباس روحانیت در «زیر نور ماه») با فیلمیمواجهایم که یک خانواده پرجمعیت، شخصیت اصلی آن است. در اینجا دیگر سراغی از پرداخت دقیق و موشکافانه به یک کاراکتر بخصوص نیست، هر چه هست جزئیات بیشماری است که هر کدام تصویر پازل گونه یک خانواده ایرانی نیمه سنتی- نیمه مدرن را کامل میکند، در «یک حبه قند» چیزی به نام قصه به آن مفهوم جا افتاده و معمولش، وجود ندارد و مانند آثار امپرسیونیستی فیلمساز تمام تلاشاش روی دریافت آنی و ثبت عالم واقعیت در لحظهای گذرا و ناپایدار بوده است. لحظاتی که هر کدام از ما زیاد یا کم در آن قرار گرفتهایم و تجربهاش کردهایم.
ریتم کند
«یه حبه قند» به سفره بلند بالایی میماند که در آن همه چیز الا یک چیز یافت میشود، کارگردانی فوق العاده میرکریمی، تدوین و فیلمبرداری خوب، بازیهای بهیاد ماندنی بازیگران (و نابازیگران) فیلم که همگی کنار هم به خوبی توانستهاند کاراکتر یک خانواده ایرانی را به تصویر بکشند و ساختار سه گانه و مدرن فیلمنامه، زینت بخش این سفرهاند که نبود یک ریتم مناسب و پرکشش، تحمل آن را برای عموم تماشاگران دشوار میکند و از اواسط فیلم به بعد حوصله تماشاگری که با جمله تبلیغاتی جذاب «پیشکش به خانوادههای ایرانی» بلیت «یه حبه قند» را خریده، سر میرود و عمر فیلمبرداری خوش آب و رنگ، تصاویر کارت پستالی، میزانسنهای دقیق و دکوپاژهای بینقص به پایان میرسد و اینجاست که تماشاگر در انتظار قصهای است که خبری از آن نیست.
با مرگ کمیک دایی و تلاش مضاعف فیلمساز در انتقال مفاهیم مدنظرش (از جدال سنت و مدرنیته گرفته تا پرداخت به مفاهیمیچون مرگ و زندگی) فیلم به شدت از حال و هوای نیمه اول خود دور شده و کارگردانی با شکوه میرکریمیتحت تاثیر محتوای فیلمنامه قرار میگیرد و فیلمنامهای که ساختار قابل تحسین و بدیع آن از نقاط قوت فیلم محسوب میشود، به این خاطر که حرف تازهای برای گفتن ندارد برای مخاطبی که نیمه اول این فیلمِ بیداستان را تاب آورده، ملال آور میشود و این همان فرق کلیدی «یه حبه قند» با «به همین سادگی» است. در «به همین سادگی» تماشاگری که دقایق ابتدایی فیلم مجذوبش کرده، تا انتها با فیلم و کاراکتر اصلی آن پیش میرود، اما در «یه حبه قند» این اتفاق نمیافتد و فیلم بهرغم همه برتریهای فنی و تکنیکی که نسبت به فیلم قبلی میرکریمیدارد، موفق نمیشود که همه مخاطبین اش را (که به نسبت «به همین سادگی» وسعت بیشتری دارد و کل خانوادههای ایرانی را شامل میشود) تا پایان فیلم همراه خود کند.
جزئیات لازم – جزئیات نالازم
تا به امروز هر یادداشتی که درباره «یه حبه قند» نوشته شده، به پرداخت فیلمنامه به جرئیات و داستانکهای فراوانی این فیلمِ بیداستان! اشاره شده است. اما همه این جزئیات و داستانهای کوچکی که در دل فیلم گنجانده شده، به فیلم کمک نکرده است، برای مثال خبردار شدن ناصر از اینکه سرطان دارد یا ماجرای گنج و کندن زمین که تنها کارکردش در فیلم بالا بردن زمان آن است، آنچنان کارکردی در روند فیلم ندارد، از طرف دیگر از جزئیات فوق العاده فیلم میتوان به سکانس هوشمندانه آغازین فیلم اشاره کرد، آنجا که دایی (سعید پورصمیمی) که مخالف ازدواج است مشغول خرد کردن قندهایی است که در انتهای فیلم و بعد از مرگ او خورده میشود و یا پرداخت به کاراکتر «پسند» که یکی از ملموسترین کاراکترهای دختر ایرانی در سینمای ایران است (از تک تک نگاههای آرام و نجیبانهاش تا تن دادن به مصلحتی که باب میلش نیست و سکوتی که یک راز را فریاد میزند) و بالاخره تناقضی که در دیده نشدن تعمدی پسند در بیشتر دقایق فیلم به چشم میخورد و گاهی به کل از یاد میبریم که این دورهم جمع شدن بهخاطر عروسی اوست در کنار ساختن یک خانه باغ قدیمیبا بهترین فضاسازیهای ممکن از بازی بچهها با قورباغه و مرغ و خروس تا وز وز زنبورها موقع صحبت کردن باجناقها با هم بهعلاوه سکانس دلنشین تاب خوردن پسند همه و همه به باورپذیرکردن و جان بخشیدن به تصاویر کمک میکند.
ذوب کردن فضای منجمد موجود
طی روزهای اخیر نظرات و تحلیلهای عجیب و غریبی روی مضمون فیلم شده است و افراد هر کدام از نگاه خود به فیلم پرداختهاند، یکی داماد خارجی را نماد ورود غرب و فرهنگ بیگانه به محیط سنتی خانه تعبیر کرده و اینگونه استدلال کرده که کارگردان شیفته غرب شده، دیگری مرگ دایی را مرگ سنتها تعبیر کرده و یکی دیگر آلزایمر خاله بزرگ و فراموشی تعداد رکعات نماز را نشانهای از ناکارآمدی سنتها در جامعه دانسته و یک نفر هم بدون اینکه فیلم را ببیند، بر اساس شنیدهها اعلام کرده که فیلم بدی است!!! جدای از همه این نشانه شناسیهای افشاگرانه!، همین که میرکریمینشان داد که راه ساختن یک فیلم خوب (یا به تعبیر عدهای شاهکار) فقط افزودن تلخی بیپایان و کاستن خوشی نیست (خب معلوم است منظورم دو فیلم آخر فرهادی است که «جدایی نادر از سیمین»اش در همان حال و هوای «درباره الی» است منهای شور و حال نیمه اول آن، که در نهایت این نگاه مورد توجه بسیاری از منتقدان قرار گرفت) خودش بزرگترین حسن فیلم است. اینکه میتوان از با هم بودن و جشن و شادی گفت و فیلم خوب ساخت، میتوان مردمان یک سرزمین را با وجود همه اختلافات، قهر و آشتیها، عقاید مختلف افراد و دیگر مسائل اینچنینی که فیلمنامه به آنها نیز به خوبی اشاره میکند، خندان و سرخوش (رقص جعفر در بدو ورود، خندههای بیپایان چهار خواهر پسند هنگام آماده شدن برای مراسم، دویدنهای سبک بالانه دخترکان خردسال و…) به تصویر کشید، آن طور که تماشاگر وقتی از سالن بیرون میآید، آنچه در ذهنش از فیلم میماند تصویری شبیه عکس همین یادداشت باشد
فیلم یه حبه قند
افشینهاشمی با اینکه بازیگر جوانی است اما تجربه دریافت سیمرغ جشنواره فجر را دارد. اولین همکاری او با میرکریمی در فیلم خیلی دور خیلی نزدیک بود و حالا او پس از سالها تجربه و حضور در عرصه تئاتر که شاید جایگاه اصلی او باشد در فیلم یه حبه قند به عنوان مشاور کارگردان در امور بازیگری حضور دارد. با او درباره یه حبه قند و کار او در این فیلم حرف زدیم.
دیدن یه حبه قند شاید بتواند در بخشهایی حس دیدن یک نمایش را به آدم منتقل کند. به نظرت این یک نمونه نادر از چنین تجربه ای است؟ خصوصا اینکه همه بازیگران آن بازیگرانی باسابقه تئاتری هستند.
من میتوانم در همین مقطع به فیلم نگاه کنم و جواب سوال شما مستلزم یک تحقیق است که شاید طی آن تحقیق ۱۰ فیلم پیدا کنیم یا هیچی پیدا نکنیم. شاید شنیدنش برایتان جالب باشد که آقای میرکریمیتصمیم داشت همزمان با اکران فیلم نمایش آن را هم روی صحنه بیاورد . یعنی من شروع به دراماتوژی آن برای صحنه هم کردم.
پس چرا اتفاق نیافتاد؟
کار اکران و پخش فیلم آنقدر سنگین شد که عملا امکانش نبود.
ایده این اتفاق از کجا آمد؟
ایده اجرایی متعلق به خود میرکریمیبود. شاید بخواهد بعدا اجرایش کند پس چیزی درباره اش نمیگویم اما در جواب سوال اول باید بگویم شاید چیزی که باعث میشود این کار حس دیدن نمایش را هم القا کند به خاطر شکل کار باشد. اینکه هر سکانس مثل تمرین صحنههای تئاتر با بازیگران تمرین میشد. هر سکانس یک صحنه کامل بود که باید تمرین میکردیم. بعضی مواقع مجبور بودیم ۴ یا ۵ سکانس را با هم تمرین کنیم چرا که در هم تنیده بودند و در پس زمینه یک سکانس در یک اتاق، اتفاقات اتاق دیگر هم دیده میشد.بعد به فراخور این تمرینها حتی متن جرح و تعدیل میشد.
به نظر شما اگر دراین فیلم قرار بود چهرههای صرفا سینمایی هم حضور داشته باشند خللی در فیلم به وجود میآمد؟
از دو منظر میتوان به این قضیه نگاه کرد. بازیگران تئاتر یاد گرفته اند جزئی از یک کل باشند و این دقیقا اندیشه یه حبه قند است پس بازیگران تئاتر این را بلد هستند البته از این منظر اگر بازیگر ستاره ای به آن معنا که گفتید در فیلم حضور داشت و این جزئی از کل بودن را درک میکرد و اینکه در این فیلم قرار است به اندازه بقیه دیده شود یا به اندازه نقشش مشکلی پیش نمیآمد. اما از منظر دیگر مشکل پیش میآمد و آن از نظر مخاطب بود.چرا که او دوست دارد بازیگری که محبوبش است یا به نظرش ستاره است را بیشتر در فیلم ببیند.مگر این فرمول را به کار میبردیم که همه نقشها را ستارهها بازی کنند که خب ما فیلمهایی داشتیم که از این الگو طبعیت کردند اما شکست تجاری خوردند.
در دوره ای در سینمای ما بازیگردان در کنار کارگردان در تیتراژ فیلمها ظاهر شد. الان با این عنوان کمتر برخورد میکنیم. در یه حبه قند اما اسم شما به عنوان مشاور کارگردان در امور بازیگری قید شده. این سمت دقیقا یعنی چی؟
یعنی شخصی که میداند کارگردان دقیقا چه میخواهد و بهشکل یک کاتالیزور ظاهر میشود تا به فرآیند به نتیجه رسیدن سرعت ببخشد.
این یعنی اینکه تو مولف بازیها نیستی بلکه میدانی سلیقه و اندیشه کارگردان چیست و آنقدر با او حرف زدهای و کنکاش کرده ای که به سلیقه مشترک رسیده اید و در اینجا هر آنچه درباره بازیگری کار وجود دارد را بهعنوان کمک اندیشه کارگردان سامان میدهی.حالا چه در مرحله انتخاب بازیگران باشد چه دورخوانیها و… بعد هم اینکه کارگردان شاید جاهایی با تردیدهایی مواجه باشد و به علت وجود گزینههای زیاد مجبور به انتخاب باشد. اینجاست که تو سعی میکنی کمک کنی تا بر تردیدهایش فائق بیاید.
اصلا اینهمه همکاری نزدیک با میرکریمیچطور اتفاق افتاد؟ به هرحال اینکه شما را به عنوان مشاور انتخاب کرده یعنی یک اعتماد زیاد.
همکاری من با آقای میرکریمیبه فیلم خیلی دور خیلی نزدیک باز میگردد. بعد از آن من سر اجرای هتل ایران بودم. از ایشان دعوت کردم کار را دیدند و بعد مخاطب نمایشهای من شدند و کم کم مخاطب جدی تئاتر شدند و با هم به دیدن نمایشها میرفتیم. بعد با گنجینه بازیگران تئاتر آشنا شدند. یادم هست یکبار رفتیم یک کار از علی سرابی دیدیم و هفته بعد یک کار دیگر با یک نقش بسیار متفاوت و چه چیز برای یک کارگردان بهتر از این است که بازیگرانی را ببیند که در لحظه میتوانند نقش عوض کنند.
و سوال آخرم اینکه بهعنوان یک بازیگر جوان اگر بخواهد از تجربه همکاری با بازیگری مثل سعید پورصمیمیبگوید چه میگوید؟
او یکی از دقیق ترین بازیگرانی است که دیده ام. دقت و احساس مسئولیت انگار با خون این نسل عجین شده است. من با علی نصیریان هم کار کرده ام و این را حس کرده ام.
[b]چهار نکته درباره «یه حبه قند» آخرین ساخته سیدرضا میرکریمی[/B]
امیر عباس صباغ- ایده جذاباپیزود «خاطره، خاطره…» در مستند «فرش ایرانی» که غیرسفارشیترین محصول سفارشی سینمایی ایران بود (به طوری که پانزده کارگردان که به سختی میتوان نقطه اشتراکی میان آثار و اندیشههایشان پیدا کرد از مجتبی راعی و مجید مجیدی گرفته تا عباس کیارستمیو جعفر پناهی هریک از نگاه خود به موضوع فرش ایرانی پرداختند) و دخترک خردسالاش را به خاطر آورید که به جای فیلمبرداری از اعضای خانواده خود، سرخوشانه و ناخواسته مشغول فیلمبرداری از زمین و نقش فرشها شده بود.
این ایده بازیگوشانه میرکریمیدر «یه حبه قند» بطور کامل به عمل تبدیل میشود و او با همان نگاه سرخوشانه که به فرش ایرانی پرداخته بود، اینبار سراغ یک خانواده ایرانی رفته و ما بعد از سالها مواجه با فیلمسازی که معمولا به فیلمنامههای شخصیت محور علاقه زیادی نشان میدهد و فیلمهای موفقاش اغلب با تمرکز روی یک کاراکتر پیش میروند (سفر دکتر عالم در «خیلی دور، خیلی نزدیک» و رسیدن به عمق معنای کلماتی چون زندگی، خدا و ایمان یا پرداخت به درونیات زندگی روزمره و تنهاییهای طاهره در «به همین سادگی» یا شک و تردیدهای سیدحسن در پوشیدن یا نپوشیدن لباس روحانیت در «زیر نور ماه») با فیلمیمواجهایم که یک خانواده پرجمعیت، شخصیت اصلی آن است. در اینجا دیگر سراغی از پرداخت دقیق و موشکافانه به یک کاراکتر بخصوص نیست، هر چه هست جزئیات بیشماری است که هر کدام تصویر پازل گونه یک خانواده ایرانی نیمه سنتی- نیمه مدرن را کامل میکند، در «یک حبه قند» چیزی به نام قصه به آن مفهوم جا افتاده و معمولش، وجود ندارد و مانند آثار امپرسیونیستی فیلمساز تمام تلاشاش روی دریافت آنی و ثبت عالم واقعیت در لحظهای گذرا و ناپایدار بوده است. لحظاتی که هر کدام از ما زیاد یا کم در آن قرار گرفتهایم و تجربهاش کردهایم.
ریتم کند
«یه حبه قند» به سفره بلند بالایی میماند که در آن همه چیز الا یک چیز یافت میشود، کارگردانی فوق العاده میرکریمی، تدوین و فیلمبرداری خوب، بازیهای بهیاد ماندنی بازیگران (و نابازیگران) فیلم که همگی کنار هم به خوبی توانستهاند کاراکتر یک خانواده ایرانی را به تصویر بکشند و ساختار سه گانه و مدرن فیلمنامه، زینت بخش این سفرهاند که نبود یک ریتم مناسب و پرکشش، تحمل آن را برای عموم تماشاگران دشوار میکند و از اواسط فیلم به بعد حوصله تماشاگری که با جمله تبلیغاتی جذاب «پیشکش به خانوادههای ایرانی» بلیت «یه حبه قند» را خریده، سر میرود و عمر فیلمبرداری خوش آب و رنگ، تصاویر کارت پستالی، میزانسنهای دقیق و دکوپاژهای بینقص به پایان میرسد و اینجاست که تماشاگر در انتظار قصهای است که خبری از آن نیست.
با مرگ کمیک دایی و تلاش مضاعف فیلمساز در انتقال مفاهیم مدنظرش (از جدال سنت و مدرنیته گرفته تا پرداخت به مفاهیمیچون مرگ و زندگی) فیلم به شدت از حال و هوای نیمه اول خود دور شده و کارگردانی با شکوه میرکریمیتحت تاثیر محتوای فیلمنامه قرار میگیرد و فیلمنامهای که ساختار قابل تحسین و بدیع آن از نقاط قوت فیلم محسوب میشود، به این خاطر که حرف تازهای برای گفتن ندارد برای مخاطبی که نیمه اول این فیلمِ بیداستان را تاب آورده، ملال آور میشود و این همان فرق کلیدی «یه حبه قند» با «به همین سادگی» است. در «به همین سادگی» تماشاگری که دقایق ابتدایی فیلم مجذوبش کرده، تا انتها با فیلم و کاراکتر اصلی آن پیش میرود، اما در «یه حبه قند» این اتفاق نمیافتد و فیلم بهرغم همه برتریهای فنی و تکنیکی که نسبت به فیلم قبلی میرکریمیدارد، موفق نمیشود که همه مخاطبین اش را (که به نسبت «به همین سادگی» وسعت بیشتری دارد و کل خانوادههای ایرانی را شامل میشود) تا پایان فیلم همراه خود کند.
جزئیات لازم – جزئیات نالازم
تا به امروز هر یادداشتی که درباره «یه حبه قند» نوشته شده، به پرداخت فیلمنامه به جرئیات و داستانکهای فراوانی این فیلمِ بیداستان! اشاره شده است. اما همه این جزئیات و داستانهای کوچکی که در دل فیلم گنجانده شده، به فیلم کمک نکرده است، برای مثال خبردار شدن ناصر از اینکه سرطان دارد یا ماجرای گنج و کندن زمین که تنها کارکردش در فیلم بالا بردن زمان آن است، آنچنان کارکردی در روند فیلم ندارد، از طرف دیگر از جزئیات فوق العاده فیلم میتوان به سکانس هوشمندانه آغازین فیلم اشاره کرد، آنجا که دایی (سعید پورصمیمی) که مخالف ازدواج است مشغول خرد کردن قندهایی است که در انتهای فیلم و بعد از مرگ او خورده میشود و یا پرداخت به کاراکتر «پسند» که یکی از ملموسترین کاراکترهای دختر ایرانی در سینمای ایران است (از تک تک نگاههای آرام و نجیبانهاش تا تن دادن به مصلحتی که باب میلش نیست و سکوتی که یک راز را فریاد میزند) و بالاخره تناقضی که در دیده نشدن تعمدی پسند در بیشتر دقایق فیلم به چشم میخورد و گاهی به کل از یاد میبریم که این دورهم جمع شدن بهخاطر عروسی اوست در کنار ساختن یک خانه باغ قدیمیبا بهترین فضاسازیهای ممکن از بازی بچهها با قورباغه و مرغ و خروس تا وز وز زنبورها موقع صحبت کردن باجناقها با هم بهعلاوه سکانس دلنشین تاب خوردن پسند همه و همه به باورپذیرکردن و جان بخشیدن به تصاویر کمک میکند.
ذوب کردن فضای منجمد موجود
طی روزهای اخیر نظرات و تحلیلهای عجیب و غریبی روی مضمون فیلم شده است و افراد هر کدام از نگاه خود به فیلم پرداختهاند، یکی داماد خارجی را نماد ورود غرب و فرهنگ بیگانه به محیط سنتی خانه تعبیر کرده و اینگونه استدلال کرده که کارگردان شیفته غرب شده، دیگری مرگ دایی را مرگ سنتها تعبیر کرده و یکی دیگر آلزایمر خاله بزرگ و فراموشی تعداد رکعات نماز را نشانهای از ناکارآمدی سنتها در جامعه دانسته و یک نفر هم بدون اینکه فیلم را ببیند، بر اساس شنیدهها اعلام کرده که فیلم بدی است!!! جدای از همه این نشانه شناسیهای افشاگرانه!، همین که میرکریمینشان داد که راه ساختن یک فیلم خوب (یا به تعبیر عدهای شاهکار) فقط افزودن تلخی بیپایان و کاستن خوشی نیست (خب معلوم است منظورم دو فیلم آخر فرهادی است که «جدایی نادر از سیمین»اش در همان حال و هوای «درباره الی» است منهای شور و حال نیمه اول آن، که در نهایت این نگاه مورد توجه بسیاری از منتقدان قرار گرفت) خودش بزرگترین حسن فیلم است. اینکه میتوان از با هم بودن و جشن و شادی گفت و فیلم خوب ساخت، میتوان مردمان یک سرزمین را با وجود همه اختلافات، قهر و آشتیها، عقاید مختلف افراد و دیگر مسائل اینچنینی که فیلمنامه به آنها نیز به خوبی اشاره میکند، خندان و سرخوش (رقص جعفر در بدو ورود، خندههای بیپایان چهار خواهر پسند هنگام آماده شدن برای مراسم، دویدنهای سبک بالانه دخترکان خردسال و…) به تصویر کشید، آن طور که تماشاگر وقتی از سالن بیرون میآید، آنچه در ذهنش از فیلم میماند تصویری شبیه عکس همین یادداشت باشد
فیلم یه حبه قند