قرارگاه سایبری عطاملک
  • اپلیکیشن
  • مشاوره خانواده
  • طراحی لوگو
  • جایزه
  • جستجو
    • ورود
    • ثبت نام
    ورود
    نام کاربری:
    گذرواژه‌: گذرواژه‌تان را فراموش کرده‌اید؟
     
    یا توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی وارد شود
  • ورود
  • ثبت نام
ورود
نام کاربری:
گذرواژه‌: گذرواژه‌تان را فراموش کرده‌اید؟
 
یا توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی وارد شود
قرارگاه سایبری عطاملک › حیات طیبه › بانوی ایرانی v
« قبلی 1 2 3 بعدی »
› عطر زندگی

امتیاز موضوع:
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
حالت‌های نمایش موضوع

عطر زندگی

ADMIN آفلاین
بنیانگذار قرارگاه سایبری
********

امتیاز: 14,267
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۸۹
اعتبار: 246
میزان اخطار: 0%
سپاس ها 223
سپاس شده 417 بار در 335 ارسال
#1
۱۳۹۹-۵-۱۰، ۰۹:۰۵ عصر
فردای شب لیله الرغائب دیدمش . همسرطلبه است و مادر چند فرزند . نشستم و کارهایش را زیر نظر گرفتم . پرهیاهو بود و پرجنب و جوش . مرتب از یک طرف خانه می رفت به آن طرف و بعد دوباره از آنجا می آمد به مقر حکومتش " آشپزخانه " . این تعبیریست که همیشه در مورد آشپزخانه دارد .
خودم را به محل حکومتش رساندم . تمام شعله های گاز بند بود . توی گرمای آشپزخانه عرق ریزان می رفت و می آمد . همیشه همین طور است . همین قدر پرتحرک . رفتار و افکارش همیشه برایم جالب است . خوب می شناسمش .
به خودم جرات دادم و جلوتر رفتم . پرسیدم : مهمان داری ؟ انگار بدموقع مزاحمت شدم .
برای لحظه ای از تحرک ایستاد که : نه مهمان ندارم . همه اش تدارک غذای اهل خانه است . 
صندلی آشپزخانه را جلو کشیدم و زیرکانه بدون آنکه متوجه شود ، دارم زیر زبانش را می کشم ، پرسیدم: اووووه چه حوصله ای ! چه خبر است مگر؟
در حالیکه کفگیر چوبی را آرام آرام به لبه ی قابلمه ی کوچک مسی اش می زد گفت : بروووو ، من که می دانم داری مثل همیشه زیر زبان کشی می کنی . به خودت زحمت نده . قبل از آنکه شرلوک هلمز بشوی خودم می گویم .
در قابلمه ی غذایش را گذاشت و زیر شعله را کم کرد . نشست و آمرانه گفت : دیشب لیله الرغائب بود. آمدم تا لیست بلند بالای خواسته ها و حاجتها و آرزوهایم را برای خدا قطار کنم . اما دیدم همه اش در یک جمله خلاصه می شود . جمله ای که اگر بشود بر تمام آرزوهای زمینی ام خط بطلان می کشد . 
فکر کردم و فکر کردم . در نهایت دیدم می شود که تمام خواسته ها و حاجتها و آرزوهایم را بدهم تا در عوضش همان یک جمله را بگیرم . تمامشان را دادم و شهادت فرزندانم در رکاب امامشان را گرفتم.
تمام آرزوهایم را در مقابل او ذبح کردم . ایستادم و اسماعیل هایم را به مسلخ فرستادم . همه ی آرزویم شد توفیق شهادت برای فرزندانم .
پرسیدم : دادند؟! 
گفت : می دهند اما به شروطها ...
از جایش بلند شد و ادامه داد : سرباز تربیت کردن هنر است . باید به همه چیز یک سرباز توجه کرد . به تحصیلش ، به احساسش ، به اعتقادش ، به غذایش . سرباز باید سلامت باشد .
بچه ها پیش ما امانت هستند . باید به غذایشان رسیدگی کرد . نمی شود که هر چیزی را جلویشان گذاشت . یک مادر باید مزاج فرزندانش را بشناسد . باید بداند چه موقع ، چه چیز به بچه هایش بدهد. وقتی از آشپزخانه ، غذای سالم بر سر سفره آمد یعنی این خانه هنوز زنده است . یعنی اهل خانه زندگی را ، قشنگ زندگی می کنند . آنوقت است که غذای سالم و حلال می تواند زیر بنای یک اعتقاد راسخ را محکم کند .
کفگیر چوبی اش را هنرمندانه حرکت داد : راستش دارم برای آنچه آرزو کردم برنامه ریزی می کنم.
در قابلمه ی کوچک مسی اش را برداشتم . چه عطری داشت . عطر زندگی بود انگار...
ان الله مع الصابرین
با شرکت دراین بحث میتوانیدشارژرایگان موبایل دریافت کنید
پاسخ
وب سایت ارسال‌ها اعتباردهی
پاسخ اخطار
 سپاس شده توسط
« قدیمی‌تر | جدیدتر »


  • مشاهده‌ی نسخه‌ی قابل چاپ


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
  • صفحه‌ی تماس
  • بازگشت به بالا
  • بایگانی
  • قرارگاه سایبری عطاملک
قدرت گرفته ازMyBB و پارسی شده توسط MyBBIran.com
طراحی شده توسط Rooloo | ترجمه و طراحی مجدد توسط ParsanIT.ir

برو بالا
حالت خطی
حالت موضوعی