۱۳۹۹-۱۱-۲۶، ۰۶:۲۰ عصر
سکوت کردم و فقط دستمو تکون دادم سوار ماشين خوشکل جديدم شدم و با ريموت در را باز کردم
سامان تا آخرين لحظه داشت منو نگاه ميکرد
- سياه سوخته عمته
- ههههههه ............. خجالت بکش بي تربيت
- شرمنده عمه جون اصطلاحه ديگه ما هم عادت کرديم......واي ببخشيد يعني افتاده دهنمون
- تو سعي کن زياد حرف نزني جز سوتي چيز ديگه اي نميدي
- من سوتي دادم ها؟ يادت نيست اوندفه تو دانشگاه جلوي خانم وکيلي؟
- يادم نمياد
- بيا يادت ميندازم
سپيده داد زد : به قرآن اگه يکيتون ساکت بشه همين الان پنجاه هزار تومن بهش ميدم
سعيد گفت: برو بابا با پنجاه هزار تومن به آدم تف هم نميدن چه برسه به بوس
سهيل گفت: آقاي سياه سوخته تو ادعات اشک ملتو در آورده به نظرت چقدر پول درست حسابي ، حساب ميشه
- اولا که سياه سوخته عمه سوميته ( ما دوتا عمه بيشتر نداريم) دوما که از اونجايي که هم دکتريم هم شم اقتصادي داريم و هم قيافه بايد بگم به نظر من دو مليون تومان به بالا پول حسابي ، حساب ميشه
سهيل گفت: اولا که منو تو اگه شانس داشتيم الان مثه اين بي خانمان ها دنبال جواز مطب نميگشتيمو و مثه اين بدبخت بي چاره ها توي کيلينيک بيمارستان بچه و ميکروب نميکشتيم از بس کثيفه و تو هم تو بندر عباس دکتر نميکردي دوما که اگه تو شم اقتصادي داشتي خفه ميشدي و ميرفتي اين پولو از سپيده که از محالاته به کسي باج بده ميگرفتي سوما که کدوم بوزينه اي به تو گفته خوش قيافه؟
- حالا کي گفته
داد زدم بابا به اضافه ي پنجاه هزارتومن سپيده من هم پنجاه تومن ميذارم تا شماها ساکت شيد
يه دفه جفتشون ساکت شدند سعيد گفت: خوب پولو بيا بالا که شم اقتصاديم گفته زدي تو خال
نامردا تا آخرين قطره پولو از منو سپيده گرفتند
با سپيده به اتاق مشترکمون رفتيم روي تختش نشستيمو که بي مقدمه گفت: مانيا يه چيزايي ميگفت
زير لبي گفتم: اي مانياي دهن لق
ادامه داد : سمي تو داري با زندگيت چي کار ميکني؟ خودت نفهمي يا خودتو زدي به نفهمي؟
گفتم: داري در مورد چي صحبت ميکني؟
گفت: يعني تو نفهميدي سامان که روزي شصت تا دوست دختر عوض ميکنه تو رو دوست داره؟
بي فکر گفتم: غلط کرده ما شرط کرديم که اون به من دل نبنده
- خنگ خدا مگه عاشق شدن شرط بنديه؟ حرف دله
بي تفاوت خنديدمو گفتم: سپيده ما هرچي باشيم اخلاق همو خوب ميدونيم سامان پسر پيغمبر هم باشه اين اخلاقشو اين عادتشو که کل عمرشو با اون سر کرده نميتونه دور بندازه اون به دختره به عنوان يه وسيله سرگرمي نگاه ميکنه مطمئن باش اون واسه اين که گناه نکنه ميخواد به من نشون بده که به من علاقه داره
سپيده با تعجب گفت: يعني شما.........؟؟؟
گفتم: معلومه ....هر شب در اتاقمو قفل ميکنم ميخوابم سامان جرات نداره نزديک اتاقم بشه در ضمن اون حد خودشو ميدونه اخلاق منو هم ميدونه
سپيده خواست چيزي بگه که گفتم: ببين سپي تقصير من نيست قصير بانوست که منو مجبور کرده به خاطر ارث اين کارو بکنم من ميخوام بعد از گرفتن ميراث از اين کشور برم . من نميتونم اين جا بمونم و سامان ....
پوزخندي زدمو و ادامه دادم: ......و سامان ميتونه بدون ميتونه به داشتمن کلکلسيون دوست دختراش اضافه کنه هر چند الان هم فرقي با دوران مجرديش نکرده
سپيده گفت: يعني هنوز هم با کسي دوسته؟
با پوزخند گفتم: اينو باش من ميگم از صبح تا شب بيرونه داره ول ميگرده تو ميگي هنوز هم با کسي دوسته؟
- ببين سمي تو يه کاري کردي که سامان روزه بگيره
- به خاطر من نبود خودش دوست داشت
اونشب از بس سپيده نصيحتم کرد سردرد گرفتم دوروز خونمون موندم و بعد
صبح روز بعد در حالي که از همه خداحافظي ميکردم به سمت خونه حرکت کردم
ميراث - فصل دوازدهم
شب با گرفتن يه کاسه خيلي بزرگ شله از خاله به خونه برگشتيم بقيه شب براي احيا به مسجد رفتند ولي من به خاطر سامان که غريبي ميکرد برگشتم چون ميخواستم شب بعد برم
لباساما همون جا روي مبل انداختم تا خواستم از پله ها برم بالا سامان گفت:سميرا؟
- ها؟
- ميدوني داشتن خانواده اي مثل خانواده تو براي من يه نعمته؟ من هميشه تو يه خانواده اي بزرگ شدم که خيلي خشک بودن و......بودن در کنار تو و خانوادت.....
حس کردم براش گفتن اين سخته سرمو برگردوندمو و لبخندي زدمو گفتم: منظورتو ميفهمم .....شب بخير سامان
*******************************************
صبح روز بعد سامانو از خواب بيدار کردم تا به شرکت بره و خودم هم آماده شدم تا به خونه خودمون برم تا خواهر و برادر عزيزمو ببينم
همونطور که داشت آماده ميشد گفت: چيه؟ شالو کلاه کردي؟
گفتم: دارم ميرم خونه ي خودمون
روي ميز آشپزخونه شست و گفت: کي برميگردي؟
بي خيال گفتم: به تو چه؟ مگه من از تو ميپرسم وقتي ميري بيرون کي برميگردي؟
با خشم نگاهم کردو گفت: سميرا با من لج نکن و جوابمو بده
بي تفاوت بهش گفتم : وقتي برميگردم که برگشتم
گفت: آها اين جواب جديده؟
سرمو تکون دادمو به کارهام مشغول شدم گفتم: برات يه ذره قيمه درست کردم رو گازه زياد اومد نندازيش ها بزار واسه سحري من شايد شب نيام خونه تو هم اگه خواستي بيا اون جا خوب کاري نداري؟
از جاش پا شدو گفت: ميخواي برسونمت؟
گفتم: فراموشي گرفتي سامان؟ يادت نمياد برام يه ماشين گرفتي؟ اي خدا من نميدونم با اين حافظه اي که تو داري چجوري اسم دوست دخترات يادت نميره
گفت: معلومه يادم ميره هميشه بهشون ميگم عزيزم من اصلا اسم هيچ کدو يادم نميمونه
گفتم: بابا تو آخرشي خوب کاري نداري من رفتم
داشتم ميرفتم که مثل اين بچه ها جلومو گرفتو گفت: اگه کاريت داشتم چي؟
- به خونه يا موبايلم زنگ بزن
- ديگه کيا ميان خونتون؟
- شايد داييم و يا عموم
اخماش رفت تو همو گفت: لازم نکرده بري اون پسر عموت هيزه خوشم نمياد ازش
نفس عميقي کشيدمو گفتم: سامان
- هان؟؟؟
- اون نامزد داره خجالت بکش
با قيافه حق به جانبي گفت: نامزد داره زن که نداره
با کلافگي گفتم: سامان ميري کنار يا خودم دست به کار شم؟
رفت کنارو گفت: خوب حالا مواظب خودت باش
سکوت کردم و فقط دستمو تکون دادم سوار ماشين خوشکل جديدم شدم و با ريموت در را باز کردم
سامان تا آخرين لحظه داشت منو نگاه ميکرد
- سياه سوخته عمته
- هههه .............خجالت بکش بي تربيت
- شرمنده عمه جون اصطلاحه ديگه ما هم عادت کرديم......واي ببخشيد يعني افتاده دهنمون
- تو سعي کن زياد حرف نزني جز سوتي چيز ديگه اي نميدي
- من سوتي دادم ها؟ يادت نيست اوندفه تو دانشگاه جلوي خانم وکيلي؟
- يادم نمياد
- بيا يادت ميندازم
سپيده داد زد : به قرآن اگه يکيتون ساکت بشه همين الان پنجاه هزار تومن بهش ميدم
سعيد گفت: برو بابا با پنجاه هزار تومن به آدم تف هم نميدن چه برسه به بوس
سهيل گفت: آقاي سياه سوخته تو ادعات اشک ملتو در آورده به نظرت چقدر پول درست حسابي ، حساب ميشه
- اولا که سياه سوخته عمه سوميته ( ما دوتا عمه بيشتر نداريم) دوما که از اونجايي که هم دکتريم هم شم اقتصادي داريم و هم قيافه بايد بگم به نظر من دو مليون تومان به بالا پول حسابي ، حساب ميشه
سهيل گفت: اولا که منو تو اگه شانس داشتيم الان مثه اين بي خانمان ها دنبال جواز مطب نميگشتيمو و مثه اين بدبخت بي چاره ها توي کيلينيک بيمارستان بچه و ميکروب نميکشتيم از بس کثيفه و تو هم تو بندر عباس دکتر نميکردي دوما که اگه تو شم اقتصادي داشتي خفه ميشدي و ميرفتي اين پولو از سپيده که از محالاته به کسي باج بده ميگرفتي سوما که کدوم بوزينه اي به تو گفته خوش قيافه؟
- حالا کي گفته
داد زدم بابا به اضافه ي پنجاه هزارتومن سپيده من هم پنجاه تومن ميذارم تا شماها ساکت شيد
يه دفه جفتشون ساکت شدند سعيد گفت: خوب پولو بيا بالا که شم اقتصاديم گفته زدي تو خال
نامردا تا آخرين قطره پولو از منو سپيده گرفتند
با سپيده به اتاق مشترکمون رفتيم روي تختش نشستيمو که بي مقدمه گفت: مانيا يه چيزايي ميگفت
زير لبي گفتم: اي مانياي دهن لق
ادامه داد : سمي تو داري با زندگيت چي کار ميکني؟ خودت نفهمي يا خودتو زدي به نفهمي؟
گفتم: داري در مورد چي صحبت ميکني؟
گفت: يعني تو نفهميدي سامان که روزي شصت تا دوست دختر عوض ميکنه تو رو دوست داره؟
بي فکر گفتم: غلط کرده ما شرط کرديم که اون به من دل نبنده
- خنگ خدا مگه عاشق شدن شرط بنديه؟ حرف دله
بي تفاوت خنديدمو گفتم: سپيده ما هرچي باشيم اخلاق همو خوب ميدونيم سامان پسر پيغمبر هم باشه اين اخلاقشو اين عادتشو که کل عمرشو با اون سر کرده نميتونه دور بندازه اون به دختره به عنوان يه وسيله سرگرمي نگاه ميکنه مطمئن باش اون واسه اين که گناه نکنه ميخواد به من نشون بده که به من علاقه داره
سپيده با تعجب گفت: يعني شما.........؟؟؟
گفتم: معلومه ....هر شب در اتاقمو قفل ميکنم ميخوابم سامان جرات نداره نزديک اتاقم بشه در ضمن اون حد خودشو ميدونه اخلاق منو هم ميدونه
سپيده خواست چيزي بگه که گفتم: ببين سپي تقصير من نيست قصير بانوست که منو مجبور کرده به خاطر ارث اين کارو بکنم من ميخوام بعد از گرفتن ميراث از اين کشور برم . من نميتونم اين جا بمونم و سامان ....
پوزخندي زدمو و ادامه دادم: ......و سامان ميتونه بدون ميتونه به داشتمن کلکلسيون دوست دختراش اضافه کنه هر چند الان هم فرقي با دوران مجرديش نکرده
سپيده گفت: يعني هنوز هم با کسي دوسته؟
با پوزخند گفتم: اينو باش من ميگم از صبح تا شب بيرونه داره ول ميگرده تو ميگي هنوز هم با کسي دوسته؟
- ببين سمي تو يه کاري کردي که سامان روزه بگيره
- به خاطر من نبود خودش دوست داشت
اونشب از بس سپيده نصيحتم کرد سردرد گرفتم دوروز خونمون موندم و بعد
صبح روز بعد در حالي که از همه خداحافظي ميکردم به سمت خونه حرکت کردم
وقتي وارد خونه شدم از بوي سيگار داشت حالم بهم ميخورد رفتم جلوتر ديدم روي ميز پره از بطري هاي خالي مشروب ......پاکت هاي سيگار و جا سيگاري پره سيگار کشيده شده جلوي بينيم را گرفتم و داد زدم : سامان ....سامان کجايي؟
پرده ها کشيده شده بود و خونه تاريک آشپزخونه به گند کشيده شده بود دوباره داد زدم : سامان و به طرف
سامان تا آخرين لحظه داشت منو نگاه ميکرد
- سياه سوخته عمته
- ههههههه ............. خجالت بکش بي تربيت
- شرمنده عمه جون اصطلاحه ديگه ما هم عادت کرديم......واي ببخشيد يعني افتاده دهنمون
- تو سعي کن زياد حرف نزني جز سوتي چيز ديگه اي نميدي
- من سوتي دادم ها؟ يادت نيست اوندفه تو دانشگاه جلوي خانم وکيلي؟
- يادم نمياد
- بيا يادت ميندازم
سپيده داد زد : به قرآن اگه يکيتون ساکت بشه همين الان پنجاه هزار تومن بهش ميدم
سعيد گفت: برو بابا با پنجاه هزار تومن به آدم تف هم نميدن چه برسه به بوس
سهيل گفت: آقاي سياه سوخته تو ادعات اشک ملتو در آورده به نظرت چقدر پول درست حسابي ، حساب ميشه
- اولا که سياه سوخته عمه سوميته ( ما دوتا عمه بيشتر نداريم) دوما که از اونجايي که هم دکتريم هم شم اقتصادي داريم و هم قيافه بايد بگم به نظر من دو مليون تومان به بالا پول حسابي ، حساب ميشه
سهيل گفت: اولا که منو تو اگه شانس داشتيم الان مثه اين بي خانمان ها دنبال جواز مطب نميگشتيمو و مثه اين بدبخت بي چاره ها توي کيلينيک بيمارستان بچه و ميکروب نميکشتيم از بس کثيفه و تو هم تو بندر عباس دکتر نميکردي دوما که اگه تو شم اقتصادي داشتي خفه ميشدي و ميرفتي اين پولو از سپيده که از محالاته به کسي باج بده ميگرفتي سوما که کدوم بوزينه اي به تو گفته خوش قيافه؟
- حالا کي گفته
داد زدم بابا به اضافه ي پنجاه هزارتومن سپيده من هم پنجاه تومن ميذارم تا شماها ساکت شيد
يه دفه جفتشون ساکت شدند سعيد گفت: خوب پولو بيا بالا که شم اقتصاديم گفته زدي تو خال
نامردا تا آخرين قطره پولو از منو سپيده گرفتند
با سپيده به اتاق مشترکمون رفتيم روي تختش نشستيمو که بي مقدمه گفت: مانيا يه چيزايي ميگفت
زير لبي گفتم: اي مانياي دهن لق
ادامه داد : سمي تو داري با زندگيت چي کار ميکني؟ خودت نفهمي يا خودتو زدي به نفهمي؟
گفتم: داري در مورد چي صحبت ميکني؟
گفت: يعني تو نفهميدي سامان که روزي شصت تا دوست دختر عوض ميکنه تو رو دوست داره؟
بي فکر گفتم: غلط کرده ما شرط کرديم که اون به من دل نبنده
- خنگ خدا مگه عاشق شدن شرط بنديه؟ حرف دله
بي تفاوت خنديدمو گفتم: سپيده ما هرچي باشيم اخلاق همو خوب ميدونيم سامان پسر پيغمبر هم باشه اين اخلاقشو اين عادتشو که کل عمرشو با اون سر کرده نميتونه دور بندازه اون به دختره به عنوان يه وسيله سرگرمي نگاه ميکنه مطمئن باش اون واسه اين که گناه نکنه ميخواد به من نشون بده که به من علاقه داره
سپيده با تعجب گفت: يعني شما.........؟؟؟
گفتم: معلومه ....هر شب در اتاقمو قفل ميکنم ميخوابم سامان جرات نداره نزديک اتاقم بشه در ضمن اون حد خودشو ميدونه اخلاق منو هم ميدونه
سپيده خواست چيزي بگه که گفتم: ببين سپي تقصير من نيست قصير بانوست که منو مجبور کرده به خاطر ارث اين کارو بکنم من ميخوام بعد از گرفتن ميراث از اين کشور برم . من نميتونم اين جا بمونم و سامان ....
پوزخندي زدمو و ادامه دادم: ......و سامان ميتونه بدون ميتونه به داشتمن کلکلسيون دوست دختراش اضافه کنه هر چند الان هم فرقي با دوران مجرديش نکرده
سپيده گفت: يعني هنوز هم با کسي دوسته؟
با پوزخند گفتم: اينو باش من ميگم از صبح تا شب بيرونه داره ول ميگرده تو ميگي هنوز هم با کسي دوسته؟
- ببين سمي تو يه کاري کردي که سامان روزه بگيره
- به خاطر من نبود خودش دوست داشت
اونشب از بس سپيده نصيحتم کرد سردرد گرفتم دوروز خونمون موندم و بعد
صبح روز بعد در حالي که از همه خداحافظي ميکردم به سمت خونه حرکت کردم
ميراث - فصل دوازدهم
شب با گرفتن يه کاسه خيلي بزرگ شله از خاله به خونه برگشتيم بقيه شب براي احيا به مسجد رفتند ولي من به خاطر سامان که غريبي ميکرد برگشتم چون ميخواستم شب بعد برم
لباساما همون جا روي مبل انداختم تا خواستم از پله ها برم بالا سامان گفت:سميرا؟
- ها؟
- ميدوني داشتن خانواده اي مثل خانواده تو براي من يه نعمته؟ من هميشه تو يه خانواده اي بزرگ شدم که خيلي خشک بودن و......بودن در کنار تو و خانوادت.....
حس کردم براش گفتن اين سخته سرمو برگردوندمو و لبخندي زدمو گفتم: منظورتو ميفهمم .....شب بخير سامان
*******************************************
صبح روز بعد سامانو از خواب بيدار کردم تا به شرکت بره و خودم هم آماده شدم تا به خونه خودمون برم تا خواهر و برادر عزيزمو ببينم
همونطور که داشت آماده ميشد گفت: چيه؟ شالو کلاه کردي؟
گفتم: دارم ميرم خونه ي خودمون
روي ميز آشپزخونه شست و گفت: کي برميگردي؟
بي خيال گفتم: به تو چه؟ مگه من از تو ميپرسم وقتي ميري بيرون کي برميگردي؟
با خشم نگاهم کردو گفت: سميرا با من لج نکن و جوابمو بده
بي تفاوت بهش گفتم : وقتي برميگردم که برگشتم
گفت: آها اين جواب جديده؟
سرمو تکون دادمو به کارهام مشغول شدم گفتم: برات يه ذره قيمه درست کردم رو گازه زياد اومد نندازيش ها بزار واسه سحري من شايد شب نيام خونه تو هم اگه خواستي بيا اون جا خوب کاري نداري؟
از جاش پا شدو گفت: ميخواي برسونمت؟
گفتم: فراموشي گرفتي سامان؟ يادت نمياد برام يه ماشين گرفتي؟ اي خدا من نميدونم با اين حافظه اي که تو داري چجوري اسم دوست دخترات يادت نميره
گفت: معلومه يادم ميره هميشه بهشون ميگم عزيزم من اصلا اسم هيچ کدو يادم نميمونه
گفتم: بابا تو آخرشي خوب کاري نداري من رفتم
داشتم ميرفتم که مثل اين بچه ها جلومو گرفتو گفت: اگه کاريت داشتم چي؟
- به خونه يا موبايلم زنگ بزن
- ديگه کيا ميان خونتون؟
- شايد داييم و يا عموم
اخماش رفت تو همو گفت: لازم نکرده بري اون پسر عموت هيزه خوشم نمياد ازش
نفس عميقي کشيدمو گفتم: سامان
- هان؟؟؟
- اون نامزد داره خجالت بکش
با قيافه حق به جانبي گفت: نامزد داره زن که نداره
با کلافگي گفتم: سامان ميري کنار يا خودم دست به کار شم؟
رفت کنارو گفت: خوب حالا مواظب خودت باش
سکوت کردم و فقط دستمو تکون دادم سوار ماشين خوشکل جديدم شدم و با ريموت در را باز کردم
سامان تا آخرين لحظه داشت منو نگاه ميکرد
- سياه سوخته عمته
- هههه .............خجالت بکش بي تربيت
- شرمنده عمه جون اصطلاحه ديگه ما هم عادت کرديم......واي ببخشيد يعني افتاده دهنمون
- تو سعي کن زياد حرف نزني جز سوتي چيز ديگه اي نميدي
- من سوتي دادم ها؟ يادت نيست اوندفه تو دانشگاه جلوي خانم وکيلي؟
- يادم نمياد
- بيا يادت ميندازم
سپيده داد زد : به قرآن اگه يکيتون ساکت بشه همين الان پنجاه هزار تومن بهش ميدم
سعيد گفت: برو بابا با پنجاه هزار تومن به آدم تف هم نميدن چه برسه به بوس
سهيل گفت: آقاي سياه سوخته تو ادعات اشک ملتو در آورده به نظرت چقدر پول درست حسابي ، حساب ميشه
- اولا که سياه سوخته عمه سوميته ( ما دوتا عمه بيشتر نداريم) دوما که از اونجايي که هم دکتريم هم شم اقتصادي داريم و هم قيافه بايد بگم به نظر من دو مليون تومان به بالا پول حسابي ، حساب ميشه
سهيل گفت: اولا که منو تو اگه شانس داشتيم الان مثه اين بي خانمان ها دنبال جواز مطب نميگشتيمو و مثه اين بدبخت بي چاره ها توي کيلينيک بيمارستان بچه و ميکروب نميکشتيم از بس کثيفه و تو هم تو بندر عباس دکتر نميکردي دوما که اگه تو شم اقتصادي داشتي خفه ميشدي و ميرفتي اين پولو از سپيده که از محالاته به کسي باج بده ميگرفتي سوما که کدوم بوزينه اي به تو گفته خوش قيافه؟
- حالا کي گفته
داد زدم بابا به اضافه ي پنجاه هزارتومن سپيده من هم پنجاه تومن ميذارم تا شماها ساکت شيد
يه دفه جفتشون ساکت شدند سعيد گفت: خوب پولو بيا بالا که شم اقتصاديم گفته زدي تو خال
نامردا تا آخرين قطره پولو از منو سپيده گرفتند
با سپيده به اتاق مشترکمون رفتيم روي تختش نشستيمو که بي مقدمه گفت: مانيا يه چيزايي ميگفت
زير لبي گفتم: اي مانياي دهن لق
ادامه داد : سمي تو داري با زندگيت چي کار ميکني؟ خودت نفهمي يا خودتو زدي به نفهمي؟
گفتم: داري در مورد چي صحبت ميکني؟
گفت: يعني تو نفهميدي سامان که روزي شصت تا دوست دختر عوض ميکنه تو رو دوست داره؟
بي فکر گفتم: غلط کرده ما شرط کرديم که اون به من دل نبنده
- خنگ خدا مگه عاشق شدن شرط بنديه؟ حرف دله
بي تفاوت خنديدمو گفتم: سپيده ما هرچي باشيم اخلاق همو خوب ميدونيم سامان پسر پيغمبر هم باشه اين اخلاقشو اين عادتشو که کل عمرشو با اون سر کرده نميتونه دور بندازه اون به دختره به عنوان يه وسيله سرگرمي نگاه ميکنه مطمئن باش اون واسه اين که گناه نکنه ميخواد به من نشون بده که به من علاقه داره
سپيده با تعجب گفت: يعني شما.........؟؟؟
گفتم: معلومه ....هر شب در اتاقمو قفل ميکنم ميخوابم سامان جرات نداره نزديک اتاقم بشه در ضمن اون حد خودشو ميدونه اخلاق منو هم ميدونه
سپيده خواست چيزي بگه که گفتم: ببين سپي تقصير من نيست قصير بانوست که منو مجبور کرده به خاطر ارث اين کارو بکنم من ميخوام بعد از گرفتن ميراث از اين کشور برم . من نميتونم اين جا بمونم و سامان ....
پوزخندي زدمو و ادامه دادم: ......و سامان ميتونه بدون ميتونه به داشتمن کلکلسيون دوست دختراش اضافه کنه هر چند الان هم فرقي با دوران مجرديش نکرده
سپيده گفت: يعني هنوز هم با کسي دوسته؟
با پوزخند گفتم: اينو باش من ميگم از صبح تا شب بيرونه داره ول ميگرده تو ميگي هنوز هم با کسي دوسته؟
- ببين سمي تو يه کاري کردي که سامان روزه بگيره
- به خاطر من نبود خودش دوست داشت
اونشب از بس سپيده نصيحتم کرد سردرد گرفتم دوروز خونمون موندم و بعد
صبح روز بعد در حالي که از همه خداحافظي ميکردم به سمت خونه حرکت کردم
وقتي وارد خونه شدم از بوي سيگار داشت حالم بهم ميخورد رفتم جلوتر ديدم روي ميز پره از بطري هاي خالي مشروب ......پاکت هاي سيگار و جا سيگاري پره سيگار کشيده شده جلوي بينيم را گرفتم و داد زدم : سامان ....سامان کجايي؟
پرده ها کشيده شده بود و خونه تاريک آشپزخونه به گند کشيده شده بود دوباره داد زدم : سامان و به طرف