۱۳۹۹-۱۱-۲۷، ۰۷:۰۸ عصر
مامان _راحیل شوهرت اومد بدو برو استقبالش
از اتاقم اومدم بیرون و بدو درو باز کردم و رو بالکن منتظر ایستادم ، الان من که می خوام برام استقبال باید گل دستم بگیرم ایا؟....خخخخ مامان هم گیرمون اورده
شهرام ماشینشو پارک کرد و از پله های خونه اومد بالا ، با دیدن من لبخند زد ، فکر کنم برا اینه که یه خورده اپن جلوش ایستادم ، اخه به غیر از روز عقد دیگه لختکی ( لختکی از دید راحیل سر لخت و لباس ازاده ...خخخخ )جلوش نایستادم
دستشو اورد جلو ، منم دستمو بردم جلو با هم دست دادیم
_سلام خوشگلم ، خوبی؟
ها ، با من بود؟ یه چشممو بستم و یه چشممو باز نگهداشتم و بهش گفتم
_با منی؟
_اره عزیز دلم ، اره عسلم
با دستم سرمو خاروندم
_مطمئنی با منی؟
_هنوزم خجالت می کشی از من ؟ بابا ما با هم محرمیم ، اگه من با تو راحت نباشم با کی راحت باشم نازنینم
نازنینم؟ها
سرشو اورد کنار صورتم و خواست صورتمو ببوسه
_عجب خنگی هستی تو دختر ، مامانت کنار در ایستاده ، چرا انقدر جفنگ می گی؟
بعد لپمو بوسید
از فکر حرفش اومدم بیرون و رفتم تو خلسه بوسش ،چه باحال بود ، عجب حسی ، لامصب مثل قرص اکسه ، دوپس دوپس دوپس دوپس
با ابروش اشاره زد
من _جوووون
دوباره با ابرو یه لبخند که در حال مهار کردنش بود اشاره زد
_چی میگی عشقم ؟
هنوز تو خلسه بود که نامرد یه نیشگون محکم از دستم گرفت ، با صدای بلند گفتم
من _چته ...... (اوه اوه مامان اینجاست ، اروم گفتم : بزغاله ....در ادامه بلند گفتم : ) عزیزم
_مامان پشتت ایستادن اگه ولم کنی برم احوال پرسی
به دستش که تو دستم اسیر بود نگاه کردم ، و سریع ولش کردم ، بی ابرو شدم رفت ، لابد الان پیش خودش میگه عجب ادم بی جنبه ایه این دختر ، خو چیکار کنم؟ دلم نمی خواست به غیر از شوهرم هیچ رابطه احساسی با کسی داشته باشم ، مگه بده؟
رفت کنارش و دسته گل رو داد به مامان ، مگه گل همراهش بود؟
_سلام مامان جون ، خوبی؟ یه روز ندیدمتون عجیب دلم براتون تنگ شده بود
_سلام شهرام جان ، قربونت برم ، خوش اومدی، منم دلم برات تنگ شده بود ، الان به غیر از راحیلم یه بچه دیگه هم دارم ... الهی شکر
بیا میگم خودشیرینه میگین نه ، یعنی ادم انقدر چاپلوس؟ فکر کنم برای مصاحبه دکتری هم که رفته بود به مصاحبه کننده ها فقط چاکرم مخلصم گفت که قبول شد ..... شهرامو بی خیال ، ننه ما رو ببین چطور چسبیده به این پسره نچسب ... از حسودی دارم می ترکم
مامان شهرامو بغل کرد و یه طرف صورتشو بوسید که پریدم بینشون و به زوربا باسنم شهرامو انداختم کنارو تو بغل مامان رفتم
_چته بچه ..... در گوشم اروم گفت .... بزرگ شدیا ، هنوزم بغل میخوای؟
هیــــــن ... بیا اینم از مادرمون یعنی کشته احساسات غلیظ قلبیشم
_شهرام جان مادر بفرمائید تو ، چرا اینجا ایستادی ،راحیل شوهرتو تعارف کن بیاد تو ، سرپا نایستین خسته میشه
من بچه سرراهیم ، من می دونم
مامان رفت تو خونه ، من موندم و شهرام
_خدا رو شکر حدااقل زن خوب نصیبمون نشد ، یه مادر زن خوب نصیبمون شد
با مشتم محکم زدم تو شیکمش و برگشتم تو خونه
صداشو شنیدم که گفت
_بشکنه دستت راحیل ، مگه بوکسوری زن؟ صبر کن کمربندمو در بیارم
هارتو پورت اضافش بود ، کیف کردم زدم تو شکمش
شهرام با بابا هم خوش و بش کردو رو مبل بغلیش نشست ، رفتن سر بحث شیرین کارای شرکت ، منم شهرامو ادم حساب نکردم و رفتم اشپزخونه ببینم مهرانه خانم چیکار میکنه ، اخه هدف از اومدن شهرام این بود که با مهربان نره بیرون .... من خیلی خبیثم
یه نیم ساعتی برا خودم چرخیدم که مامان صدام زد و گفت شهرامو ببرم اتاقم تا استراحت کنه ، نکه اقا کوه کنده بود الان اون همه کار رو دوشش سنگینی می کرد ، پسره مفت خور رو صندلی چرخون امپراطوریش نشسته و به اینو اون دستور می ده این کجاش خسته کنندست ، یه چند بار دیگه هم صدام کردن که نرفتم پیششون اما دیدم ضایست به خاطر شهرام ، مامانمو تحویل نگیرم ، رفتم سمت سالن
شهرام _نه مامان جان باور کنین زیاد خسته نیستم
_شوخی میکنی مادر؟ صبح تا حالا سرپایی ، راحیل کجا موندی پس
رفتم کنارشون
_یک ساعت دارم صدات می کنما ، زود باش شهرام جانو ببر تو اتاقت
چه شهرام جونی هم میگه مامان ، من که می دونم علت اصرار مامان چیه ، مثلا می خواد روابط زن و شوهری منو شهرام رو مستحک کنه ، نمی دونه این خانه از پایبست ویران است البته از دید شهرام ،وگرنه من که مشکلی با قضیه ندارم
بالاخره شهرام بلند شد و همراهم اومد، در اتاقمو باز کردم
_بفرمائید
_چه معدب
خواستم در و ببندم و خودم برم که یاد تصمیمم افتادم ، راحیل چه تصمیمی با خودت گرفتی؟ تصمیم گرفتم هر جوری که هست کاری کنم که شهرام از خر شیطون پیاده بشه و دیگه حرف از جدایی ، دست درازی نکردن و مهربان نزنه ، هر چی باشه منم رو شوهرم غیرت دارم ، وقتی میبنمش دلم اب میشه ،والا
رو تختم نشست منم رو مبل روبروش نشستم
_چقدر زود اومدی
به ساعتش نگاه کرد ، ساعت 6 بود ، کو تا شب
_خونه بیکار بودم ، اااااا دیدی چطور قرارم با مهربان بهم خورد ، باید هماهنگ کنم یه روز دیگه بریم بیرون
من فحش کصافط رو خیلی دوست دارم ... ای شهرام کصافطططط
خودشو ول داد رو تخت
_اخی ، داشتم له می شدم از خستگی
یه چیزی هی انگولکم می کرد برم کنارش رو تخت بخوابم
از رو مبل بلند شدم و کنارش لبه تخت نشستم
هیچ حرفی نزد ، منم حرفی برای گفتن نداشتم ، خب حالا چیکار کنم؟ اها .... دستمو کشیدم بالای سرم و یه خمیازه الکی کشیدم
_اخی خسته شدم
شپرت خودمو پرت کردم رو تخت ..... اخه حرکت انقدر ضایع؟
تختم گوشه دیوار گذاشته بودم ، یه تخت دو نفره ، چون عادت به ملق زدن داشتم برا همین تخت دو نفره خریده بودم ... هنوز به اندازه کمتر از یک متر بینمون فاصله بود .... یهو چرخیدم طرفش.... اون هم مثل ترقه از جاش پرید و با اخمی که به نظرم تصنعی بود گفت
شهرام _چته خانم جون؟ مگه نگفتم به چشم بد به من نگاه نکن ؟ مگه نگفتم به من دست درازی کن ؟
یعنی اجازه دست درازی داد؟ اخ جون
شهرام _یعنی دست درازی نکن
با پام یه لگد محک به پهلوش زدم و از رو تخت بلند شدم ، پسره الاغ ، خیلی بهم برخورد ،یه دست به لباسم کشیدم و از اتاق اومدم بیرون ، چند قدم بیشتر فاصله نگرفته بودم که ... اخه الان وقت جا خالی کردنه؟ نه که نیست ، برگرد راحیل ... اصن اتاق خودمه دلم می خواد رو تختم بخوابم
دوباره در اتاقو باز کردم و رفتم تو ، نامرد داشت می خندید
این دفه از گوشه دیوار خودمو پرت کردم رو تختم و با باسن ودستو پام شهرامو از تختم انداختم پایین ... اخی دلم خنک شد ...موقع افتادن یه اخ بلند گفت که از ترس رفتم لبه تخت .... پسره دیونه دلشو گرفته بود و می خندید ، فکر کنم کارای عاشقانه روش جواب نمی ده ، باید با تنبیه بدنی ادمش کنم
همچنان می خندید
_خیلی وحشی هستی راحیل
_وحشی خودتی
ملق زد و به شکم رو زمین خوابید
_نمی گی یه موقع دستو پام بشکنه ؟
_نه خیرم نمیگم ، تخت خودمه دلم می خواد ، اصن چار دیواری اختیاری ، مشکلیه؟
دوباره طاق باز ( به پشت ) شد و همونجور که رو زمین دراز کشیده بود از تخت فاصله گرفت ... اما در یک حرکت انتحاری دست من که لبه تخت دراز کشیده بودم و نگاش می کردم و رو کشیدو افتادم .........
_ خدا بگم چیکارت کنه ، کمرم نصف شد
با خنده گفت
_جواب های هویه
بازم خندید، فکر کنم مرض خنده گرفته پسره مرض گرفته ، ملت میان تو نامزدیشون فیلم هندی میسازن ، حالا این اقا منو از تخت پرت کرده پایین و به ریشم می خنده ، ماچ و ناز کردن بخوره تو سرت نکبت ، حداقل بغلم می کردی ، ای خدا بگم چیکارت نکنه
اولش که افتادم گفتم گریه کنم شاید یه خورده احساسشو نشون بده اما بعد گفتم یه موقع تحویلم نگیره برام تا قیام قیامت کافیه ، فکر کنم چپ می رفت راست می رفت این کارو به روم می اورد پس همون بهتر طبیعی برخورد کردم
به پهلو چرخید و دستشو ستون سرش کرد
_میگم راحیل ، من مسافرت می خوام
کمر دردم و بی خیال شدم
_وا ، تازه یه روزه که تعطیلات عید تموم شده
_نوچ ، نمی فهمی دیگه ، مزه تعطیلات اینه که ناغافل باشه ، تعطیلات اگه از قبل مشخص باشه مزه نمی ده ، پس یه روز سر همه رو جمع می کنم و برنامه یه مسافرت مشتی رو می چینم
_من نمی تونم بیام
یه ابروشو انداخت بالا
_اونوقت چرا؟
_باید برم سر کار
یه تک خنده که دقیقا مثل هندل بود زد
_هیچ کس هم نه تو ، اصلا جونت برا کار در می ره
از رو زمین بلند شد و نشست و شروع کرد به قلقلک دادن من ، منم که به اندازه یه سر سوزن قلقلکی نبودم دستامو زیر سرم جمع کردم و سرمو بهش تکیه دادم و بعد دوتا ابروهامو انداختم بالا و با تمسخر نگاش کردم
وقتی دید نمی خندم با دو تا دست زد روی شکمم که یه خورده دردم اومد ، بیا اینم از نوازشش ..اومدم نیم خیز بشم که سریع از جاش پرید و دوید سمت در و خندید ... حرصم در اومد اما برا اینکه حرصش در بیاد گفتم
_کتک بچه صلواته جوجو
خخخخخخ... فکرکن من به این بابا لنگ دراز گنده بک گفتم جوجو
_باشه پس میام یه خورده بیشتر صلوات بفرستم ، بلکه روحت شاد بشه
سریع از رو زمین بلند شدمو رفتم پشت مبل
_یعنی چی اقا شهرام ، چرا انقدر زود صمیمی شدین ؟ خوبه خودتون گفتین ... خندم گرفت ...مگه نگفتین دست درازی موقوف؟
اقا شهرامو از کجام دراوردم؟
_بله که گفتم ، اما از طرف تو دست درازی موقوفه ، من مجازم راحیل خانــــــــــم
خب ذهنم الان باید فحش بده؟ نه دیگه همش داره فحش می ده خسته شد بچم حالا می ریم تو کار تعریف کردن ، فحش کار بچه های بده " ای که من قربون شوهر ورپریدم برم " تعریفم خوب بود دیگه
خو حالا من باید بایستم تا این بهم دست درازی کنه ؟ هیـــــن چه کلمه بی تربیتی ای .... چی کار کنم ؟ فکر کن راحیل
_شهرام گوش کن صدای گوشی من نیست؟
حواسش پرت شدو گوشاشو تیز کرد
_نه صدایی نمیاد
_خوب گوش کن ، ببین رو تخته ؟
رفت کنار تخت
_نه رو تخته ، نه صداش میاد
دستمو کوبیدم رو پیشونیم
_ای وای گذاشتمش روی میز کنار در ، همون میزی که بیرون از اتاقه ، صبر کن برم بگیرمش
مثل جت دویدم سمت در که شهرام پی به نقشه شومم برد و اومد جلوی در
ای خدا ، چقدر من باید فکر کنم ، راحیل حالا می خوای چه غلطی کنی؟ .... یافتم
_شهرام سوسک
با جیغ پریدم رو مبل
_کو ، کجاست ؟ چرا نمی بینمش
در واقع من از سوسک نمی ترسم ، اما اینجور که فهمیدم زنا برا شوهراشون این جوری ناز می کنن ، جیغ میکشن ، بعد بیهوش میشن ..... من که مثل بقیه دخترا از سوسک نمی ترسم اما باید دقیق عمل کنم ، پس فیلم بازی میکنم ، با اینکه عرضه بی هوش شدن روهم ندارم اما جیغ که می تونم بکشم ، بعد بپرم تو بغل شهرام ، بعدم یه صحنه هایی درست میشه که برا سن شما خوب نیست ، روتونو اونور کنین ، والا خیر سرمون زن و شوهریم ..... حالا بگیم من به شوهرم محرمم ، شما که محرم نیستین ، می خواین این صحنه ها رو ببینین که چی بشه؟ نکنین این کارو ، خوشتون میاد یکی تو زندگی شما سرک بکشه؟.....
اما ... اما و هزار امای دیگه ، من دلم رئوفه و می خوام شما همه صحنه ها رو ببینین ، پس مجبورم نپرم بغل شوی عزیزم ، ای خدا چقدر دل رحمم ...
_اونجا ....زیر مبل کنار پنجره
هر کاری کردم که گریم دربیاد دریغ از یک قطره اشک ...چیکار کنم گریم در بیاد .... وای اگه شهرام از دستم بره چجوری شوهر پیدا کنم ؟ تو این قحطی شوهر ، تو این در بدری ، اقا دخترا چیکار می کنن ، چرا شوهر نیست ، مسئولین چرا فکری تو این زمینه نمی کنن؟ گریم در اومد ... الهی من بمیرم برا دخترا ، چقدر زجر می کشن
با صدای بلند گریه کردم
از اتاقم اومدم بیرون و بدو درو باز کردم و رو بالکن منتظر ایستادم ، الان من که می خوام برام استقبال باید گل دستم بگیرم ایا؟....خخخخ مامان هم گیرمون اورده
شهرام ماشینشو پارک کرد و از پله های خونه اومد بالا ، با دیدن من لبخند زد ، فکر کنم برا اینه که یه خورده اپن جلوش ایستادم ، اخه به غیر از روز عقد دیگه لختکی ( لختکی از دید راحیل سر لخت و لباس ازاده ...خخخخ )جلوش نایستادم
دستشو اورد جلو ، منم دستمو بردم جلو با هم دست دادیم
_سلام خوشگلم ، خوبی؟
ها ، با من بود؟ یه چشممو بستم و یه چشممو باز نگهداشتم و بهش گفتم
_با منی؟
_اره عزیز دلم ، اره عسلم
با دستم سرمو خاروندم
_مطمئنی با منی؟
_هنوزم خجالت می کشی از من ؟ بابا ما با هم محرمیم ، اگه من با تو راحت نباشم با کی راحت باشم نازنینم
نازنینم؟ها
سرشو اورد کنار صورتم و خواست صورتمو ببوسه
_عجب خنگی هستی تو دختر ، مامانت کنار در ایستاده ، چرا انقدر جفنگ می گی؟
بعد لپمو بوسید
از فکر حرفش اومدم بیرون و رفتم تو خلسه بوسش ،چه باحال بود ، عجب حسی ، لامصب مثل قرص اکسه ، دوپس دوپس دوپس دوپس
با ابروش اشاره زد
من _جوووون
دوباره با ابرو یه لبخند که در حال مهار کردنش بود اشاره زد
_چی میگی عشقم ؟
هنوز تو خلسه بود که نامرد یه نیشگون محکم از دستم گرفت ، با صدای بلند گفتم
من _چته ...... (اوه اوه مامان اینجاست ، اروم گفتم : بزغاله ....در ادامه بلند گفتم : ) عزیزم
_مامان پشتت ایستادن اگه ولم کنی برم احوال پرسی
به دستش که تو دستم اسیر بود نگاه کردم ، و سریع ولش کردم ، بی ابرو شدم رفت ، لابد الان پیش خودش میگه عجب ادم بی جنبه ایه این دختر ، خو چیکار کنم؟ دلم نمی خواست به غیر از شوهرم هیچ رابطه احساسی با کسی داشته باشم ، مگه بده؟
رفت کنارش و دسته گل رو داد به مامان ، مگه گل همراهش بود؟
_سلام مامان جون ، خوبی؟ یه روز ندیدمتون عجیب دلم براتون تنگ شده بود
_سلام شهرام جان ، قربونت برم ، خوش اومدی، منم دلم برات تنگ شده بود ، الان به غیر از راحیلم یه بچه دیگه هم دارم ... الهی شکر
بیا میگم خودشیرینه میگین نه ، یعنی ادم انقدر چاپلوس؟ فکر کنم برای مصاحبه دکتری هم که رفته بود به مصاحبه کننده ها فقط چاکرم مخلصم گفت که قبول شد ..... شهرامو بی خیال ، ننه ما رو ببین چطور چسبیده به این پسره نچسب ... از حسودی دارم می ترکم
مامان شهرامو بغل کرد و یه طرف صورتشو بوسید که پریدم بینشون و به زوربا باسنم شهرامو انداختم کنارو تو بغل مامان رفتم
_چته بچه ..... در گوشم اروم گفت .... بزرگ شدیا ، هنوزم بغل میخوای؟
هیــــــن ... بیا اینم از مادرمون یعنی کشته احساسات غلیظ قلبیشم
_شهرام جان مادر بفرمائید تو ، چرا اینجا ایستادی ،راحیل شوهرتو تعارف کن بیاد تو ، سرپا نایستین خسته میشه
من بچه سرراهیم ، من می دونم
مامان رفت تو خونه ، من موندم و شهرام
_خدا رو شکر حدااقل زن خوب نصیبمون نشد ، یه مادر زن خوب نصیبمون شد
با مشتم محکم زدم تو شیکمش و برگشتم تو خونه
صداشو شنیدم که گفت
_بشکنه دستت راحیل ، مگه بوکسوری زن؟ صبر کن کمربندمو در بیارم
هارتو پورت اضافش بود ، کیف کردم زدم تو شکمش
شهرام با بابا هم خوش و بش کردو رو مبل بغلیش نشست ، رفتن سر بحث شیرین کارای شرکت ، منم شهرامو ادم حساب نکردم و رفتم اشپزخونه ببینم مهرانه خانم چیکار میکنه ، اخه هدف از اومدن شهرام این بود که با مهربان نره بیرون .... من خیلی خبیثم
یه نیم ساعتی برا خودم چرخیدم که مامان صدام زد و گفت شهرامو ببرم اتاقم تا استراحت کنه ، نکه اقا کوه کنده بود الان اون همه کار رو دوشش سنگینی می کرد ، پسره مفت خور رو صندلی چرخون امپراطوریش نشسته و به اینو اون دستور می ده این کجاش خسته کنندست ، یه چند بار دیگه هم صدام کردن که نرفتم پیششون اما دیدم ضایست به خاطر شهرام ، مامانمو تحویل نگیرم ، رفتم سمت سالن
شهرام _نه مامان جان باور کنین زیاد خسته نیستم
_شوخی میکنی مادر؟ صبح تا حالا سرپایی ، راحیل کجا موندی پس
رفتم کنارشون
_یک ساعت دارم صدات می کنما ، زود باش شهرام جانو ببر تو اتاقت
چه شهرام جونی هم میگه مامان ، من که می دونم علت اصرار مامان چیه ، مثلا می خواد روابط زن و شوهری منو شهرام رو مستحک کنه ، نمی دونه این خانه از پایبست ویران است البته از دید شهرام ،وگرنه من که مشکلی با قضیه ندارم
بالاخره شهرام بلند شد و همراهم اومد، در اتاقمو باز کردم
_بفرمائید
_چه معدب
خواستم در و ببندم و خودم برم که یاد تصمیمم افتادم ، راحیل چه تصمیمی با خودت گرفتی؟ تصمیم گرفتم هر جوری که هست کاری کنم که شهرام از خر شیطون پیاده بشه و دیگه حرف از جدایی ، دست درازی نکردن و مهربان نزنه ، هر چی باشه منم رو شوهرم غیرت دارم ، وقتی میبنمش دلم اب میشه ،والا
رو تختم نشست منم رو مبل روبروش نشستم
_چقدر زود اومدی
به ساعتش نگاه کرد ، ساعت 6 بود ، کو تا شب
_خونه بیکار بودم ، اااااا دیدی چطور قرارم با مهربان بهم خورد ، باید هماهنگ کنم یه روز دیگه بریم بیرون
من فحش کصافط رو خیلی دوست دارم ... ای شهرام کصافطططط
خودشو ول داد رو تخت
_اخی ، داشتم له می شدم از خستگی
یه چیزی هی انگولکم می کرد برم کنارش رو تخت بخوابم
از رو مبل بلند شدم و کنارش لبه تخت نشستم
هیچ حرفی نزد ، منم حرفی برای گفتن نداشتم ، خب حالا چیکار کنم؟ اها .... دستمو کشیدم بالای سرم و یه خمیازه الکی کشیدم
_اخی خسته شدم
شپرت خودمو پرت کردم رو تخت ..... اخه حرکت انقدر ضایع؟
تختم گوشه دیوار گذاشته بودم ، یه تخت دو نفره ، چون عادت به ملق زدن داشتم برا همین تخت دو نفره خریده بودم ... هنوز به اندازه کمتر از یک متر بینمون فاصله بود .... یهو چرخیدم طرفش.... اون هم مثل ترقه از جاش پرید و با اخمی که به نظرم تصنعی بود گفت
شهرام _چته خانم جون؟ مگه نگفتم به چشم بد به من نگاه نکن ؟ مگه نگفتم به من دست درازی کن ؟
یعنی اجازه دست درازی داد؟ اخ جون
شهرام _یعنی دست درازی نکن
با پام یه لگد محک به پهلوش زدم و از رو تخت بلند شدم ، پسره الاغ ، خیلی بهم برخورد ،یه دست به لباسم کشیدم و از اتاق اومدم بیرون ، چند قدم بیشتر فاصله نگرفته بودم که ... اخه الان وقت جا خالی کردنه؟ نه که نیست ، برگرد راحیل ... اصن اتاق خودمه دلم می خواد رو تختم بخوابم
دوباره در اتاقو باز کردم و رفتم تو ، نامرد داشت می خندید
این دفه از گوشه دیوار خودمو پرت کردم رو تختم و با باسن ودستو پام شهرامو از تختم انداختم پایین ... اخی دلم خنک شد ...موقع افتادن یه اخ بلند گفت که از ترس رفتم لبه تخت .... پسره دیونه دلشو گرفته بود و می خندید ، فکر کنم کارای عاشقانه روش جواب نمی ده ، باید با تنبیه بدنی ادمش کنم
همچنان می خندید
_خیلی وحشی هستی راحیل
_وحشی خودتی
ملق زد و به شکم رو زمین خوابید
_نمی گی یه موقع دستو پام بشکنه ؟
_نه خیرم نمیگم ، تخت خودمه دلم می خواد ، اصن چار دیواری اختیاری ، مشکلیه؟
دوباره طاق باز ( به پشت ) شد و همونجور که رو زمین دراز کشیده بود از تخت فاصله گرفت ... اما در یک حرکت انتحاری دست من که لبه تخت دراز کشیده بودم و نگاش می کردم و رو کشیدو افتادم .........
_ خدا بگم چیکارت کنه ، کمرم نصف شد
با خنده گفت
_جواب های هویه
بازم خندید، فکر کنم مرض خنده گرفته پسره مرض گرفته ، ملت میان تو نامزدیشون فیلم هندی میسازن ، حالا این اقا منو از تخت پرت کرده پایین و به ریشم می خنده ، ماچ و ناز کردن بخوره تو سرت نکبت ، حداقل بغلم می کردی ، ای خدا بگم چیکارت نکنه
اولش که افتادم گفتم گریه کنم شاید یه خورده احساسشو نشون بده اما بعد گفتم یه موقع تحویلم نگیره برام تا قیام قیامت کافیه ، فکر کنم چپ می رفت راست می رفت این کارو به روم می اورد پس همون بهتر طبیعی برخورد کردم
به پهلو چرخید و دستشو ستون سرش کرد
_میگم راحیل ، من مسافرت می خوام
کمر دردم و بی خیال شدم
_وا ، تازه یه روزه که تعطیلات عید تموم شده
_نوچ ، نمی فهمی دیگه ، مزه تعطیلات اینه که ناغافل باشه ، تعطیلات اگه از قبل مشخص باشه مزه نمی ده ، پس یه روز سر همه رو جمع می کنم و برنامه یه مسافرت مشتی رو می چینم
_من نمی تونم بیام
یه ابروشو انداخت بالا
_اونوقت چرا؟
_باید برم سر کار
یه تک خنده که دقیقا مثل هندل بود زد
_هیچ کس هم نه تو ، اصلا جونت برا کار در می ره
از رو زمین بلند شد و نشست و شروع کرد به قلقلک دادن من ، منم که به اندازه یه سر سوزن قلقلکی نبودم دستامو زیر سرم جمع کردم و سرمو بهش تکیه دادم و بعد دوتا ابروهامو انداختم بالا و با تمسخر نگاش کردم
وقتی دید نمی خندم با دو تا دست زد روی شکمم که یه خورده دردم اومد ، بیا اینم از نوازشش ..اومدم نیم خیز بشم که سریع از جاش پرید و دوید سمت در و خندید ... حرصم در اومد اما برا اینکه حرصش در بیاد گفتم
_کتک بچه صلواته جوجو
خخخخخخ... فکرکن من به این بابا لنگ دراز گنده بک گفتم جوجو
_باشه پس میام یه خورده بیشتر صلوات بفرستم ، بلکه روحت شاد بشه
سریع از رو زمین بلند شدمو رفتم پشت مبل
_یعنی چی اقا شهرام ، چرا انقدر زود صمیمی شدین ؟ خوبه خودتون گفتین ... خندم گرفت ...مگه نگفتین دست درازی موقوف؟
اقا شهرامو از کجام دراوردم؟
_بله که گفتم ، اما از طرف تو دست درازی موقوفه ، من مجازم راحیل خانــــــــــم
خب ذهنم الان باید فحش بده؟ نه دیگه همش داره فحش می ده خسته شد بچم حالا می ریم تو کار تعریف کردن ، فحش کار بچه های بده " ای که من قربون شوهر ورپریدم برم " تعریفم خوب بود دیگه
خو حالا من باید بایستم تا این بهم دست درازی کنه ؟ هیـــــن چه کلمه بی تربیتی ای .... چی کار کنم ؟ فکر کن راحیل
_شهرام گوش کن صدای گوشی من نیست؟
حواسش پرت شدو گوشاشو تیز کرد
_نه صدایی نمیاد
_خوب گوش کن ، ببین رو تخته ؟
رفت کنار تخت
_نه رو تخته ، نه صداش میاد
دستمو کوبیدم رو پیشونیم
_ای وای گذاشتمش روی میز کنار در ، همون میزی که بیرون از اتاقه ، صبر کن برم بگیرمش
مثل جت دویدم سمت در که شهرام پی به نقشه شومم برد و اومد جلوی در
ای خدا ، چقدر من باید فکر کنم ، راحیل حالا می خوای چه غلطی کنی؟ .... یافتم
_شهرام سوسک
با جیغ پریدم رو مبل
_کو ، کجاست ؟ چرا نمی بینمش
در واقع من از سوسک نمی ترسم ، اما اینجور که فهمیدم زنا برا شوهراشون این جوری ناز می کنن ، جیغ میکشن ، بعد بیهوش میشن ..... من که مثل بقیه دخترا از سوسک نمی ترسم اما باید دقیق عمل کنم ، پس فیلم بازی میکنم ، با اینکه عرضه بی هوش شدن روهم ندارم اما جیغ که می تونم بکشم ، بعد بپرم تو بغل شهرام ، بعدم یه صحنه هایی درست میشه که برا سن شما خوب نیست ، روتونو اونور کنین ، والا خیر سرمون زن و شوهریم ..... حالا بگیم من به شوهرم محرمم ، شما که محرم نیستین ، می خواین این صحنه ها رو ببینین که چی بشه؟ نکنین این کارو ، خوشتون میاد یکی تو زندگی شما سرک بکشه؟.....
اما ... اما و هزار امای دیگه ، من دلم رئوفه و می خوام شما همه صحنه ها رو ببینین ، پس مجبورم نپرم بغل شوی عزیزم ، ای خدا چقدر دل رحمم ...
_اونجا ....زیر مبل کنار پنجره
هر کاری کردم که گریم دربیاد دریغ از یک قطره اشک ...چیکار کنم گریم در بیاد .... وای اگه شهرام از دستم بره چجوری شوهر پیدا کنم ؟ تو این قحطی شوهر ، تو این در بدری ، اقا دخترا چیکار می کنن ، چرا شوهر نیست ، مسئولین چرا فکری تو این زمینه نمی کنن؟ گریم در اومد ... الهی من بمیرم برا دخترا ، چقدر زجر می کشن
با صدای بلند گریه کردم