۱۳۹۹-۱۲-۲، ۰۸:۲۳ عصر
در آنی از لحظه استرس هجوم آورد به رگ و پی تنم . . . باید چی کار می کردم ؟چشم هام رو بستم و دستم شد تکیه گاه پیشونیم . . کامران محتاط پرسید :- خبرِ بديِ ؟هوفی کردم :- علیرضا مرخصِ . .مکثی کرد طولانی ! و بعد لب باز کرد :- ببین باور کن مشکلی نیست اگه بیاد خونه ي ما . . .بلند شدم . . . لبخندي زدم :- ممنونم ازت ولی . . . .آب دهان فرو بردم :- به عنوان پسر وظیفه ي نگهداري ازش رو دارم . . . نه ؟***لب هام رو از درون می جویدم . . . نازي با ذوق و شوق ملحفه رو روي علیرضا مرتب کرد و گفت :- خدا رو شکر هوا خوبه . . سرما نمیخوري . . . کم کم داره گرم میشه !هوايِ اواسطِ اردیبهشت سرد بود امسال ! ولی نازي از دیدنِ دوباره ي شوهرش احساسِ گرما می کرد . . امیر علی سرروي بازوي پدربزرگش گذاشت :- بابا جون . . .علیرضا بی رمق لبخند زد :- جونم ؟و دلم سوخت که بچه هام ، پدربزرگی از جانبِ پدري نداشتن . . آه کشیدم . . نگاه علیرضا نشست رويِ صورتم ، آرومگفت :- میشه حرف بزنیم . . من و تو !نازي با ترس گفت :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢٢٧- علی جون . . حالت بد میشه ها !اما به خواستِ نازي اتاق خالی شد و من موندم و مردي به نامِ پدر !کنارِ تختی نشستم که براي راحتیش تويِ یکی از اتاقها سامون داده بودمش . . . با تردید پرسید :- چرا بچه ها رو آوردي خونه ي خودت ؟نگاهش کردم . . رنگِ پریده اش ، چشم هاي کم فروغش و موهایی که امروز بیشتر از همیشه به سفیدي می زد نشوناز علیرضاي همیشگی نداشت :- چاره اي نبود . . مگه خبر نداري از اوضاع ؟آهی کشید :- خبر دارم . . خوبم خبر دارم !چه قدر شکسته شده بود صداش ! مردي که همیشه غرور توي صداش بیداد می کرد وقتِ همکلام شدن با من اینطوربا لرزش حرف می زد !اخم در هم کشیدم :- پس پرسیدن نداره . . در ضمن نمیخوام حالت بدتر از این بشه . . تحمل گریه هاي زنت رو ندارم ! نمی تونستم توياون خونه نگهشون دارم که هر لحظه یکی از اون نسناس ها بیاد و آرومششون رو به هم بزنه . .پلک هاش رو رويِ هم فشرد :- خونه چی شد ؟ واقعا . . واقعا . . .پریدم بین حرفش :- هنوز نه . . مهلتی داریم واسه اعتراض . . به در و دیوار می کوبیم که جلوشون رو بگیریم . . .بلند شدم ، راه سمتِ در گرفتم که درمونده پرسید :- چرا ؟برنگشتم ، سر پایین انداختم ، دوباره و بلندتر پرسید :- چرا این کارا رو می کنی ؟ چرا سعی می کنی کمکمون کنی ؟سر بالا گرفتم و نگاه به سقف دوختم :- به خاطر اینکه خانواده ام توي خطرِ . . من مثلِ تو نیستم علیرضا . . . من خانواده ام رو ، خوب و بد دوست دارم !م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢٢٨دیگه منتظر حرفی ازش نموندم . . بیرون رفتم و نفس گرفتم . . . من مردِ موندن بودم . . میموندم و خونواده ام رو سر پانگه می داشتم . . . .***خمیازه اي کشیدم و در آشپزخونه رو پس زدم و با دیدن نازي ابروهام بالا پرید :- چیزي شده ؟چشم هاي سرخش رو بهم دوخت :- نه . . . اهورا یه کم تب کرده ، پاشویه اش کردم و داروش رو هم بهش دادم . .متعجب بهش خیره شدم . . . دلسوزِ اهورا شده بود ؟ :- حالش خوبه ؟سر تکون داد و آروم گفت :- داره دندون در میاره . . طبیعیه . . . سوگل نخواست بیدارتون کنه ، منو صدا زد . . .پوزخند زدم :- چرا به خودت زحمت دادي ؟بق کرد و دست پا جمع کرد :- خب بچه اس . . گناه داره !نزدیکش شدم :- من گناه نداشتم ؟سر بلند کرد و با چشم هایی مظلوم خیره ام شد :- نمیدونم . . .دست هام مشت شد :- از کجا می دونستی باید چی کار کنی ؟تلخ لبخند زد :- من هم بچه بزرگ کردم !م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢٢٩قبل از اینکه جوابی بدم ، با شونه هایی خمیده از کنارم گذشت . . . شونه هایی که دیگه نشون از زنی نداشتن که اقتداراز نگاهش می بارید . . . این زن چطور نگرانِ اهورا بود وقتی تلخی گذشته ام رو رقم زده بود ؟این روزها که خودم طعم پدر شدن رو چشیده بودم ، نمی تونستم درکشون کنم . . این جماعت رو نمی تونستم بفهمم .! . .نیم ساعتی که خیره بودم به درِ اتاق اهورا انگار دنیا داشت با وجودم می جنگید . . انگار داشت به یادم می آورد آدم هاییکه کنارم پناه دادم ، همون کسایی هستن که هیچ وقت پناهم نبودن !پوفی کردم و در اتاق رو به عقب هل دادم . . . سوگل سربرگردوند :- داداش ؟سرش رو بوسیدم :- جونِ داداش . . تنهایی ؟سرش رو توي گردنم فرو کرد :- اوهوم . . مامان تا یه کم پیش بود ولی رفت . . . داداش ؟نگاه کردم به چشم هاي معصومش :- هوم ؟بغض کرد :- دیگه بابا رو نمیبرن که . . .دست کشیدم به موهاش :- نه عزیزم . . چک هاش رو خریدم . . .چشم هاش رو پاك کرد :- چطوري ؟پوفی کردم :- چکاي خودم رو دادم . .وحشت زده نگاهم کرد :- اگه نتونی پاسشون کنی . . .م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢٣٠بوسه اي به پیشونیش زدم :- نترس . . از پسش برمیام . . . یه یه ماهی وقت دارم . . حالام تو بگیر بخواب . . .فکرت رو درگیر این چیزها نکن . .خب ؟سر تکون داد و دراز کشید توي تشکی که پهن کرده بود کنار هیوا و امیر علی . . .نشستم بالاي سرش تا بخوابه . . تا خواهرِ کوچیکترِ ناآرومم ، آروم بگیره . . .خوابش که سنگین شد ، دست بردم و اهورا رو از توي تختش برداشتم . . تنش خیس بود ولی تبی نداشت . . . سرش رورويِ شونه ام گذاشتم . . . جاش پیش خودم امن تر بود !***صداي عصبی کیارش داشت اعصابم رو خط خطی می کرد :- می فهمی چه غلطی کردي ؟ یعنی چی چک دادي ؟ پسر اگه نتونی پاس کنی می خواي چی کار کنی ؟ هان ؟دستی به ته ریشِ چند روزه ام کشیدم :- می گی چی کار کنم ؟ می فهمی الان میران دیگه توي بازداشتگاه نیست ؟ منتقلش کردن ! می فهمی ؟ تنها کاريکه می تونستم براي زمان خریدن بکنم همین بود !دست توي مو فرو برد :- لعنت بهت کیانمهر . . لعنت بهت با این از خودگذشتگی مسخره ات . . .نزدیکم شد و یقه ام رو تو حصار پنجه هاش قفل کرد :- دِ لامصب اگه نشد چی ؟ می خواي چی کار کنی ؟ اینطوري نصفِ سرمایه ات به باد میره ! اصن اگه خودت رو گرفتنچی ؟دست روي دست هاش گذاشتم :- نمیره . . . قبل از اون یه راهی پیدا میکنیم واسه اینکه ثابت کنیم کلاهبرداري بوده ، دزدي بوده ، جعل بوده ! من فقطاون چک رو دادم که رضایت بده شکایتش رو فعلا پس بگیره . . . میران هم آزاد میشه . . .سر تکون داد ، چشم هاش دو دو می زد :-چی کار داري می کنی تو ؟تن عقب کشیدم ازش :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢٣١- مجبور شدم . . باید میران بیرون می اومد تا بفهمیم چی به چیه . . بدون حضور اون تمام تلاشامون بی نتیجه بود . ..روي صندلی نشست و آروم گفت :- کِی آزاد میشه ؟کنارش نشستم :- امروز . . . یه نیم ساعت دیگه حسین میاردش اینجا . .با چشم هایی گرد شده نگاهش رو به نیم رخم دوخت :- این همه کار رو کِی کردي ؟سرم رو به پشتی صندلی تکیه زدم :- من کاري نکردم . . همه اش به عهده ي حسین بود . . اون راه و چاهش رو بهتر می دونه . . من بیشتر حواسم رويخونه و حرکات طلبکارا متمرکزِ . . تو تونستی چیزي از کارمندا بفهمی ؟بلند شد و طول و عرض سالن خونه اش رو قدمرو طی کرد :- نه . . همه اش میگن چیزي ندیدیم ! خیلی مشکوکن کیان . . مگه میشه کسی بیاد تو این اتاق و کسی چیزي نبینه ؟دست هام گردنم رو ماساژ دادن :- نمیدونم . . نمیدونم !***صورت گرفته اش ، موهاي پریشونش ، و اخم هاي درهمش همه نشون از مردي داشت که بیشتر از خلق ، با عقلشجنگیده . . .دستی به شونه اش کشیدم :- بی خیال . . حالا که بیرونی . . .پوست لبش رو جوید :- باید بریم شرکت تا بتونم یه سر به سیستما بزنم . . .کیارش لیوانی آبمیوه به دستش داد :- حالا بذار فردا . . . دیر نمیشه که !م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢٣٢سر تکون داد :- نه . . الان باید برم . . همین الانم کلِ زندگی خودمون و کیانمهر رو هواست . .نگاهش رو دوخت به چشم هام . . قدردانی سرریز بود از چشم هاش :- نمی دونی بودنت چه نعمتیه کیان !کیارش ضربه اي نثار بازوي میران کرد :- برو بمیر بابا . . .فقط این ؟ بیشتر از همه حسین دوییده بنده خدا . . . بعد بودنِ کیان نعمتِ ؟حسین خندید و برگه اي رو به دستم داد :- اینو بگیر . . تاییدیه اون نامردهاست مبنی بر اینکه ازت چک گرفتن . .سري تکون دادم و رو به میران گفتم :- بندازش یه وقت دیگه . . زن و بچه هات منتظرتن . .دوباره سري به مخالفت تکون داد ، لب گزید و گفت :- می دونی تمام این مدت که اون تو بودم به چی فکر می کردم ؟ به اینکه چه دلیلی داره یکی بخواد شبیخون بزنه بهسیستم من و بابا ؟ هزار بار همه چی رو براي خودم مرور کردم و تهش رسیدم به اینکه . . .مکثی کرد و گفت :- به اینکه یکی می خواسته ما نبینیمش !کیارش ابروش رو خاروند و گفت :- مگه تو کامپیوترتون چی بود که می تونست یه نشونه ازش باشه ؟میران کلافه گفت :- تمام تصویرهاي دوربین هاي مداربسته تو سیستم من و بابا ذخیره می شدن !دهانم باز موند :- پس از همه چیز خبر داشته . .خسته چشم بست :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢٣٣- آره . . در واقع دوربین ها از کار نیفتادن . . اون زمانی که تاخیر بوده بین تصاویر و قطع می شده احتمالا دستکاریشونکردن . . و امیدوارم انقدر ناشی بوده باشه که یه سرنخ از خودش برامون گذاشته باشه . . از مدتی قبل می دونستم یهخرابکاري هایی داره می شه ، نشونه هاش ، به هم ریختن پرونده ها ، قطع و وصل شدن دوربینا . . . سعی می کردمبین کارمندا یکی رو پیدا کنم که مسئول این کار باشه ولی . . . ولی دیر جنبیدم !بلند شد ، دستی به پیراهنش کشید و گفت :- هر چه زودتر باید برم و سیستم رو زیر و رو کنم . شاید هنوز امیدي باشه ، ازش سردرمیارم ، می تونم حداقل بخشیاز اطلاعات رو بازیابی کنم ، نتونستم از یه خبره اش کمک میگیرم . . . . مطمئنا دسته چک من یه نفر رو حداقل ازگاوصندوق خودم برداشته و منِ خر ، رمز رو تو سیستمم ذخیره کرده بودم !نه می تونستم سرزنشش کنم ، نه می تونستم تاسف بخورم ، براي مردي به داغونیِ میران تنها می شد همدردي کرد .. شونه اش رو فشردم که روبروم ایستاد و گفت :- نباید این کارو می کردي . . . اگه . . اگه نتونیم ثابت کنیم . . چی میشه ؟لبخندي زدم :- چیز خاصی نمیشه . . یا چک هام پاس میشه که درصدش زیادِ ، یا منم میام اون تو . . . فقط طرف به این امید که منراهم از شما جداست قبول کرد . . شانس آوردیم منم باهاتون اونجا کار نمیکردم . . وگرنه یه بند رو خانوادگی باید میدادن به ما !تلخندي زد و گفت :- حق بزرگتري رو خوب به جا میاري !قبل از اینکه جواب بدم دستِ کیارش گردنِ هر دومون رو قفل کرد :- بیشین بینیم بابا ! بزرگتره منم ! راه بیفتین بریم تا مجبور نشدن بندِ خانوادگی بزنن !***در رو پشت سرم بستم ، راه جدا کردم از برادرهام تا خبر خوش رو به خانواده بدم . . وظیفه ي من آروم نگه داشتنِ جوخونه اي بود که عجیب آرامشش اعصاب خرد کن بود !اما هنوز کامل نگاهم رو توي سالن نچرخونده بودم که با دیدنِ سارايِ رنگ پریده سر جام متوقف شدم . .با صدایی که می لرزید گفت :- من . . من میرم . . فقط اومده بودم مامان اینا رو ببینم . . من . . . . .م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢٣۴از کنارم که رد شد آروم گفتم :- من که چیزي نگفتم . . . چرا ترسیدي ؟ایستاد ، آب دهن فرو داد و آهسته گفت :- نمیخوام . . . نمیخوام مزاحم بشم . . .نگاهم رو به ردِ بخیه اي دادم که روي پیشونیش جا خوش کرده بود :- مزاحم نیستی . . .به در نزدیک شد :- نه من . . . من باید برم . . . کیوان رو سپردم دستِ مادرشوهرم . . باید برم بگیرمش . . .و قبل از اینکه در رو پشت سرش ببنده ، با فکري که ناگهان توي ذهنم جرقه زد گفتم :- می تونیم با هم حرف بزنیم ؟ومسیري که طی می شد تا دروازه رو نشونش دادم :- حداقل همین مسیر رو !سربرگردوندم و براي ترانه اي که با تشویش نگاهم می کرد ، پلکی به معناي آرامش باز و بسته کردم . . لبخندي زد . .همین بس بود برام !کنارم آهسته و با قدم هایی کوتاه راه می رفت این خواهر همیشه زخم زن !آهسته پرسید :- از کامران شنیدم چک هاي بابا اینا رو گرفتی و خودت چک دادي . . پس چرا نذاشتی برن خونه ؟دست هام رو توي جیبم فرو بردم :- هنوز چک هام پاس نشده و بدهیشون رو ندادم . . . پس بهتره همینجا بمونن . . چند نفري رو گذاشتم مراقب خونهشون باشه . . . راستی . . میدونی میران آزاد شد ؟چشم هاش به آنی رنگِ شوق گرفت ، دست به هم کوبید :- واقعا ؟لبخندي کمرنگ روي لبم نشوندم :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢٣۵- آره ! چه قدر خوشحال شدي !سر تکون داد :- برادرمِ !روبروش ایستادم ، نگاهم رو توي صورتش چرخوندم :- من مگه نبودم ؟نگاه دزدید . . دستم چونه اش رو گرفت :- سارا . . . ازت جواب می خوام . . مگه من برادرت نبودم ؟ نیستم ؟ پس چرا . .بغض صداش باعث شد چشم تنگ کنم :- بودي . . هستی و خواهی بود . . ولی تو مثه من مادرت رو غرق خون پیدا نکردي . . .چشم هام گرد شد . . . هق زد :- فقط هفت سالم بود . . فقط هفت سال ! رفتم تو اتاق مامان . . تازه از مدرسه برگشته بودم ، خوشحال ! خندون . . .ولی مامان . . مامان خودزنی کرده بود . . سر تو با بابا بحثش شده بود . . . ازت بدم اومد . . به خاطر تو مامان به اون روزافتاد . . می تونی حس کنی چی کشیدم ؟ می تونی ؟لب روي هم فشرد ، دست روي صورتش کشید :- هر روز که بزرگتر می شدم و می دیدم مامان بیشتر درد می کشه ، منم بیشتر ازت متنفر میشدم . . یعنی فکر می کردمکه شدم ! وقتی گیر می کردم بینِ حس دوست داشتن و تنفر ازت ، دیوونه می شدم . . آزارت می دادم . . . وقتی میدیدم بابا چه قدر عذاب می کشه براي آروم نگه داشتن مامان ، ازت بدم می اومد . . می فهمی من رو ؟ این کینه باهامرشد کرد . . میفهمی ؟مچ دستش رو گرفتم :- مگه تقصیر من بود ؟ هان ؟ تقصیر من بود که به دنیا اومدم ؟شونه هاش می لرزید از گریه :- نه . . نبود . . ولی . . . ولی . . . مامان . . . من مامانم رو دوست دارم . . نمی تونم عذاب کشیدنش رو ببینم . . تو دلیلعذابش بودي . . . از اینکه نمی دونست چی کار باید بکنه در قبالت ، عذاب می کشید . . از اینکه بابا اصرار می کردحداقل بذارن سر میز شام بشینی عذاب می کشید . . از اینکه خودش دلش می خواست برات لباس بخره ولی نمی تونستعذاب می کشید . . .م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢٣۶گوش هام انگار شنیده ها رو باور نداشتن . . . با بهت زمزمه کردم :- چی میگی ؟با گوشه ي شالش صورتش رو پاك کرد :- فکر نکن ما خوشبخت بودیم . . ما هم کم عذاب نکشیدیم . . هیچ وقت نمی تونی یه دختربچه ي هفت ساله رو دركکنی که مادرش رو غرق خون دیده . . اینا دلیل نمیشه واسه رفتارم با تو ولی . .خیره شد به چشم هام و ادامه داد :- ولی شاید بتونی درك کنی رفتارم دست خودم نبود . . شاید بتونی درك کنی تو چه جهنمی دست و پا می زدم . . . میدونی وقتی خبر بارداري همسرت رو شنیدیم چه حالی شدیم ؟ باورمون نمی شد . . . . همون کینه ، همونی که قدیمیبود ، می خواست بره جار بزنه بین جمعیت که کیانمهر عقیمِ ، پس این بچه از کجاست ؟ ولی می دونی چی شد ؟ اونحسی که اون زیر زیرا قائم شده بود باهاش جنگید . . داشت شکست می خورد ولی جنگید تا اینکه . . تا اینکه بابا گفتهیچکدوم حق نداریم به ترانه شک کنیم ! گفت انقدر خانم هست که به شوهرش خیانت نکنه . . می دونی ؟ گفتششاید خدا خواسته تمام بدي هایی که در حقت کردیم رو جبران کنه !آهی کشید و از کنارم گذشت :- شاید نشه هیچ وقت این رابطه رو ترمیم کرد ولی میخوام اینو بدونی . . .در رو باز کرد و میانه اش ایستاد ، نیم نگاهی به صورتم کرد :- همیشه ممنونتم ، واسه خاطر اینکه هیچ وقت نخواستی تلافی کنی . . چون می دونم اگه بخواي می تونی به بدترینشکل ممکن ازمون انتقام بگیري . . . امیدوارم همیشه موفق باشی . . . . کیان !در که پشت سرش بسته شد هنوز من ایستاده بودم وسطِ حیاط و فکر می کردم به گفته هاش . . راست می گفت شایدهیچ وقت نشه رابطه ها رو ترمیم کرد . . . شاید هیچ وقت نمی شد زخم هایی که سارا و پدر و مادرش بهم زدن رودرمون کرد ، یا بخشیدشون ولی می شد کمی کوتاه اومد . . حداقل براي اینکه خودم راحت تر نفس بکشم . . می شدنادیده گرفتشون . . می شد کمترین تماس رو باهاشون داشت . . می شد ، فراموش کرد راه هایی رو که به همدیگه ختممی شه !***میران بوسه اي به سر اهورا زد و گفت :- فردا میریم سراغشون . . .هیوا سر روي سینه ي پدرش گذاشت و با ناز گفت :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢٣٧- بابا . . . . بوس . . .میران خندید و پدر سوخته اي نثارش کرد . . بوسه اي روي گونه اش کاشت و رو به من گفت :- کسی که سیستما رو دستکاري کرده رو قبلا دیده بودم . . تو شرکتی که قرار بود باهاشون یه پروژه رو انجام بدیم . .. ولی نشد . . به توافق نرسیدیم . . از یه طرف زمینشون شاکی خصوصی داشت . . از یه طرف با شهرداري مشکل داشتن. . پاپس کشیدیم . . چپ افتادن باهامون . . . از این طرف قرار بود آبدارچی قبلیمون بازنشست بشه ، می خواستیم یکیرو بیاریم که چند روزي وردستش باشه و کار یادبگیره . . تا ببینیم اصن می تونه از پس کاراي شرکت بر بیاد یا نه . . .لبخندي به سوگلی زد که سینی چاي رو روبروش نگه داشت و بعد ادامه داد :- که یه پسرجوون رو استخدام کردیم . همونی که تونسته اطلاعات جمع کنه و تهش این نفوذي رو بیاره تو شرکت . .ولی یا ناشی بودن یا نتونستن کامل اطلاعات رو از بین ببرن . . وقتی سیستم رو ریکاوري کردم ، چند تا فیلم برگشت .. یکی شون کامل صورت آبدارچی و اون مهندس لعنتی رو نشون میده . . .امیرعلی به پام کوبید و گفت :- عمو ؟ برم بازي ؟ برم بازي ؟دست هام رو از دور کمرش باز کردم :- فقط خودت رو اینور اونور نکوب !و شک داشتم که به حرفم گوش بده !فنجون رو به لبم نزدیک کردم و گفتم :- حالا تو مطمئنی ؟ اصلا از کجا معلوم آدرس آبدارچیِ درست باشه ؟هدیه دست دراز کرد و اهورا رو به آغوش کشید و دست هیوا رو گرفت و گفت :- اینا رو بدین من . . . نمیذارن حرف بزنین . .میران فارغ شده از مسئولیت نگهداري بچه ها بلند شد و کنارم نشست :- تحقیق کردیم . . فک کردي همینطوري یه آدرس میگیریم و بعد میگیم بفرما سرِ کار ؟ تا مطمئن نشیم از جا و مکانشبه هیچ وجه راهش نمیدیم . . ولی نمی دونم چرا اینطور رو دست خوردیم . . من مطمئنم اون پسره رو قبلا دیدم . . چندبار هم دیدم . . با معاونشون دو سه باري اومد شرکت . . فقط نمی دونم چرا انقدر ریسک کردن . . یعنی یه درصد احتمالنمی دادن