مشاوره خانواده رایگان عطاملک

نسخه‌ی کامل: چگونه از تعمت در امان ماندم؟
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
زود قضاوت نکنیم
سالن که تموم شد بچه هایی که کوچیک بودن رو سوار ماشین خودم کردم و برون در خونه هاشون یکی پیاده کردم و منتظر بودم تا زنگ خونه رو بزنن و در باز کنن و برن داخل تا خیالم راحت بشه و بعد می رفتیم در خونه ی نفر بعدی...
این رسم هر هفته بود و همیشه این کار رو می کردم اما اینبار وقتی بچه ها رو می رسوندم متوجه شدم کسی خونه امیر حسین نیست ازش سوال کردم. گفت همه رفتن روستا عروسی...
گفتم پس چرا تو نرفتی ، گفت میخواستم با شما بیام بخاطر همین نرفتم عروسی ، من مونده بودم که الان باید چکار کنم ، نمیشد که بچه ده ساله رو اون وقت شب ول کنم تو خیابون و برم...
زنگ زدم به بابای امیر حسین ، تو شلوغ پلوغی عروسی صداش رو به زور میشد شنید ، گفت ما دهات هستیم و عروسی هنوز تموم نشده...
بهش گفتم پس من امیر حسین رو می برم خونه خودمون و شما بعد از عروسی بیایید در خونه ی ما دنبالش.
بقیه در ادامه مطلب ...
رفتیم خونه ما و ماشین رو بردیم تو حیاط که یهو یکی از آشناها اومد در خونه ، شیشه عقب ماشینش رو شکسته بودن ، گفت شب ماشینم اینجا باشه تو پارکینگ شما تا جاش امن باشه ، ماشین رو به زور تو حیاط جا دادیم و رفت.
امیر حسین رو هم میشناخت. با خودم گفتم شاید تو دلش مشکوک بشه که چرا این وقت شب این بچه رو آورده خونشون ... حق هم داشت که مشکوک بشه ، این بار چندمی بود که در شرایط قرار می گرفتم که تهمت بر انگیز بود.
حالا من و امیر حسین مونده بودیم تو حیاط ، خودم هم دوست نداشتم ببرمش تو خونه ، چون دیر وقت بود و هم خانواده خواب بودن ، و هم اینکه زمینه برای حرف و حدیث آماده تر میشد.
دو تا صندلی آوردم و تو حیاط نشستیم. یه پذیرایی ساده هم براش آوردم. باهم کمی تعریف کردیم . یک ساعتی که کذشت زنگ زدم به پدرش ، هنوز داخل روستا بودن و روستاشون تا اینجا یک بیش از یک ساعت راه بود.
شاید باورتون نشه ولی نصف شب دستکش بوکس پوشیده بودم و تو حیاط تمرین می کردم و امیر حسین هم نگاه می کرد چون هیچ راه حل دیگه ای برای گذروندن وقت به ذهنم نرسید.
هر از گاهی به پدرش زنگ می زدم تا بلکه زودتر بیان. تا حدود ساعت سه نصفه شب امیر حسبن خونه ما بود و ساعت سه پدر و مادرش اومدن دنبالش ، کلی تشکر کردن و معذرت خواهی کردن. و من هم یه نفس راحت کشیدم و رفتم خونه.
البته قبلا هم تو اردوی قم و جمکران و تو یکی از برنامه های سالن فوتسال15در شرایط مشابه این قرارا گرفته بودم
واقعا نباید زود قضاوت کرد ، تهمت زدن خیلی راحته و گرنه به هر کس که بچه ده ساله رو نصف شب تو خونه مربی قرآنش ببینه هزار جور فکر و خیال ناجور میکنه.
 خصوصا با این قضایایی که در مورد سعید طوسی مطرح کردن و ذهن مردم رو آلوده کردن حتی خود من اگه هر کس دیگه ای رو تو این شرایط می دیدیم ممکن بود دربارش فکر ناجور بکنم.
برای عاقبت به خیری ما و بچه ها دعا کنید.
التماس دعا