مشاوره خانواده آنلاین رایگان عطاملک

نسخه‌ی کامل: گفتگوی لیلی و مجنون ( از دستش ندین) !
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
لیلی گفت : موهایم مشکی است،مثل شب،حلقه حلقه و مواج !
دلت توی های موی مواج من است . .
نمی خواهی دلت را آزاد کنی ؟
مجنون دست کشید به شاخه های آشفته ی بید و گفت :
نه نمی خواهم ! گیسوی مواج لیلی را نمی خواهم
دلم را هم . .
لیلی گفت: چشم هایم جام شیشه ای عسل است ، شیرین !
نمی خواهی عکست را توی جام عسل ببینی ؟
شیرینی لیلی ؟
مجنون چشم هایش را بست و گفت: هزار سال است عکسم ته جام شوکران است،تلخ..
تلخی مجنون را تاب می آوری؟
لیلی گفت:لبخندم خرمای رسیده ی نخلستان است،
خرما طعم تنهایی ات را عوض می کند
نمیخواهی خرما بچینی ؟
مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت : من خار را دوست تر می دارم . .
لیلی گفت: دست هایم پلی است که مرا به تو می رساند . . بیا و از این پل بگذر !
مجنون گفت : اما من از این پل گذشته ام . . . کسی که می پرد دیگر به پل نیازی ندارد !
لیلی گفت: قلبم اسب سرکش عربی است
بی سوار و بی افسار
عنانش را خدا بریده
این اسب را با خودت می بری ؟
مجنون هیچ نگفت . .
لیلی که نگاه کرد مجنون دیگر نبود !
تنها شیهه ی اسبی بود و رد پایی بر شن . . .
لیلی دست بر سینه اش گذاشت . .
صدای تاختن می آمد . . . .!