مشاوره خانواده رایگان عطاملک

نسخه‌ی کامل: شاطري كه كنار تنور روضه مي خواند
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
آن روز كه نواب را در صف مشتريان نانوايي ديد، با همان نگاه اول شيفته‌اش شد. همانطور كه تا كمر خم مي‌شد تا نان در تنور بگذارد، صورتش را از هرم آتش تنور بر‌گرداند‌ و نواب را نگاه ‌كرد. صدايش بلند بود و رسا.
هنگام اذان، كنار تنور شروع به اذان گفتن مي‌كرد. باقي اوقات، هنگام كار مداحي مي‌كرد. روضه پسر فاطمه را مي‌خواند و مردم اشك مي‌ريختند. نان را با ذكر «يا علي» در تنور مي‌گذاشت و با ذكر «يا حسين» بيرون مي‌آورد. نانش بركتي داشت كه هنوز از ذهن پيرمردهاي دولاب پاك نمي‌شود. نانوايي شاطر در محله غياثي بود. همه او را به شاطري مي‌شناختند كه پاي تنور روضه مي‌خواند.
بعدها نواب صفوي به او لقب شاطرالعلما را داد. روحاني نبود، ولي مسئله مي‌دانست و در محضر آيت‌الله برهان و خود نواب، شاگردي كرده ‌بود. از همان روز كه مجاهد راه حق در نانوايي حاج رجب با او رخ به رخ شد، مهر شاطري كه پاي تنور اذان مي‌گفت، بر دل نواب افتاد و شاطر، مداح فداييان اسلام شد.
سال 1324 بود. در جلسات فداييان شركت مي‌كرد و همراه با آنان مي‌جنگيد، در حالي كه او اول فقط يك نانواي ساده بود. نواب صفوي، مسافر بود. مدام از شهري به شهر ديگر در سفر بود؛ مشهد، نجف، شيراز و ... در تهران به محله غياثي آمده‌بود، زيرا مي‌دانست مردم مسلمان و آزاده‌اي دارد. حالا كه دولاب، مرشد رجب رضايي را هم داشت كه هم شاطرالعلماي نواب بود و هم به عضويت فداييان اسلام درآمده بود.

پناه نواب
شاطر، يكي از اتاق‌هاي خانه‌اش را به نواب، همسر و سه فرزندش داد تا حضور سادات، خانه‌اش را نوراني كند.
خانه‌اش مانند دلش بزرگ بود. رژيم مي‌دانست نواب در خانه شاطر است. نيمه شب با اسلحه وارد خانه او مي‌شدند تا نواب را دستگير كنند، اما خانه را كه خوب زير‌ و ‌رو مي‌كردند، هيچ نمي‌يافتند و مي‌رفتند. چند ‌بار مرشد رجب در اين تعقيب و گريزها دستگير شد. يك بار هم او را با دست‌هاي آردي و پيشبند و كلاه نانوايي براي بازپرسي به كلانتري بردند، اما محكم و استوار ايستاد و مخفيگاه نواب را لو نداد. خدا در همين سال‌ها به شاطر جوان، پسري بخشيد كه نواب، نام «مهدي» را برايش برگزيد، در گوشش اذان گفت و برايش دعا خواند. يك دختر و شش پسر، بعد از مهدي به دنيا آمدند كه يكي از آنها در سال‌هاي دفاع مقدس به خيل شهدا پيوست. شاطر، متولد 1292 بود و در 32 سالگي به دوست‌داران سيد‌مجتبي نواب صفوي در فداييان اسلام پيوست.
او در خانه بود كه افرادي از دربار براي ديدن نواب آمدند. در را به‌رويشان گشود و دانست كه آنها براي تطميع نواب آمده‌اند. دربار گمان كرده بود كه قيمت نواب، پست و مقام و يك كيف پر از اسكناس است. نمي‌دانست نواب جانش را با خدا معامله كرده و در اين راه، ابايي از دشمن ندارد و قرار است تا آخرين قطره خونش را در راه مبارزه با دشمن تقديم كند.
شاطر، سخنان نواب و گفته‌هاي مردان دربار را از اتاق مجاور مي‌شنيد. مرد مبارز مي‌گفت كه حاضر است تا آخر عمر خدمتگزار مردم باشد و اسلام پايدار بماند. وقتي ديد مأموران شاه، پول‌ها را به دربار برنمي‌گردانند، كيف پر از پول را گرفت و از پنجره بيرون انداخت. كيف باز شد و پول‌ها در حوض ريخت. خواهر شاطر و زن ميانسال ديگري كه در خانه بودند، پول‌ها را از آب گرفتند و به درباريان پس دادند. آنها اعتقاد داشتند اين پول‌ها ناپاك است. نواب به مال دنيا بي‌اعتنا بود. آن‌روز كه فقير به در خانه آمد، شاطر مي‌دانست كه اگر نواب بفهمد، همان دو قاليچه‌اي را كه مريدانش به سختي برايش تهيه كرده‌‌اند تا ديگر زير پاي همسر و فرزندانش روزنامه نباشد به فقير مي‌دهد كه دست آخر همين هم شد.

سال‌هاي بدون يار

نواب به دست شكنجه‌گران طاغوت در سال 1334 به شهادت رسيد، اما شهادت او، عامل جدايي شاطر از او نشد. روح شاطر، ديگر همراه روح نواب شده‌ بود. اين جسم نبود كه آنها را به هم مي‌رساند، بلكه دوستي ديرينه و نگاهي كه روزي در نانوايي شاطر به هم گره خورد، مرد انقلابي را به نواب وفادار مي‌كرد. آرامگاه نواب و چندتن از يارانش در گورستان مسگرآباد بود. رژيم تصميم گرفته ‌بود قبرستان را خراب كند و به جاي آن پارك بسازد. از‌ اين‌رو، مرشد رجب رضايي و تعدادي از فداييان اسلام، با اجازه مراجع تقليد و در يكي از ساعات شب، بدن نواب و همرزمانش را به قبرستان «وادي‌السلام» قم انتقال دادند و در آنجا دفن كردند. جسم نواب پس از سال‌ها برخلاف انتظار، سالم مانده ‌بود. مي‌گفتند اين از اثرات نماز شب‌ها و غسل‌هاي جمعه اين سيد مبارز بوده است.
شب احياي اول ماه رمضان سال 1372 بود. بعد از بازگشت از جلسه مداحان، سحري خورد و نماز صبح را اقامه‌ كرد. خوابيد، اما به خواب ابدي فرو رفت تا به نواب و شهيدش، حسن رضايي بپيوندد. از مرشد رجب رضايي، فرزنداني به جاي مانده است كه حاج مهدي و حاج حسين رضايي از مداحان اهل بيت (ع) و قاريان قرآن كريم هستند. حاج مهدي رضايي نيز يكي از اعضاي مركزي خانه مداحان و عضو هيأت مديره جامعه مداحان تهران است.