مشاوره خانواده رایگان عطاملک

نسخه‌ی کامل: دختر نابینا و معشوقه اش
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
دختر نابینا و معشوقه اش




دختری بود نابینا
که از خودش تنفر داشت


که از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را


و با او چنین گفته بود


« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس حجله گاه تو خواهم شد »


***


و چنین شد که آمد آن روزی
که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را
رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست


***


دلداده به دیدنش آمد
و یاد آورد وعده دیرینش شد :
« بیا و با من عروسی کن
ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »


***


دختر برخود بلرزید
و به زمزمه با خود گفت :


« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »


دلداده اش هم نابینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسری با او نیست


***


دلداده رو به دیگر سو کرد
که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد گفت
 پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی
تکراری بود:atamalek (17):
تکراری بود ولی در عین حال که مطلب تکراری بود اما بازهم زیبا بود علی جان.:atamalek (17):اینم اعتبار تقدیم به تو
مرسی جالب بود....
ممنون دوستان عزیز