مشاوره خانواده آنلاین رایگان عطاملک
متن کتاب عارفانه + کتاب صوتی - نسخه‌ی قابل چاپ

+- مشاوره خانواده آنلاین رایگان عطاملک (https://atamalek.ir)
+-- انجمن: فجازی (https://atamalek.ir/forum-41.html)
+--- انجمن: قرارگاه فرهنگی افسران آتش به اختیار (https://atamalek.ir/forum-107.html)
+---- انجمن: تولیدات نرم افزاری و چندرسانه‌ای (https://atamalek.ir/forum-108.html)
+---- موضوع: متن کتاب عارفانه + کتاب صوتی (/thread-11381.html)



متن کتاب عارفانه + کتاب صوتی - ADMIN - ۱۳۹۹-۶-۲۵

قسمتی از متن بسیار جذاب کتاب عارفانه


دانلود و پخش آنلاین کتاب صوتی عارفانه
کتاب صوتی عارفانه


(زندگی نامه و خاطرات عارف شهید احمدعلی نیری)
تابستان ۶۴
… اینها شرایطی را پدید آورد که یکی از بیادماندنی ترین ایام عمر من شد. حاضرم هرچه خدا می خواهد بدهم و یک بار دیگر آن ایام نورانی تکرار شود. ما بعد از خوردن سحری به مسجد می آمدیم و بعد از نماز با احمد آقا قرآن می خواندیم. آن موقع من و ایشان تنها بودیم. بسیاری از نصیحت های ایشان مربوط به آن سحرهای نورانی بود.
در ایام تابستان و اوایل پاییز ۱۳۶۴ حال و روز احمد آقا بسیار تغییر کرده بود. نمازهای او از قبل عجیب تر شده بود. در زمان اقامه ی نماز جماعت صورتش از اشک خیس می شد. بدنش به شدت می لرزید.
مانند پرنده ای شده بود که دیگر توان ماندن در قفس دنیا را نداشت.
من با خودم می گفتم: بعد از این احمد آقا چگونه می خواهد زندگی کند؟
در همان ایام وقتی درباره ی کرامات و مشاهده ی اعمال افراد و … صحبت می کردم کمتر جواب می داد و می گفت: برای کسی که می خواهد به سوی خدا حرکت کند این مسائل سنگریزه های راه است!
یا مثال می زد که خداوند به برخی از سالکان طریق و انسانهای وارسته عنایاتی مانند چشم برزخی و یا طی الارض عطا می کرد.
اما آن ها با تضرع از خداوند خواستند که این مسائل را از آنها بگیرد! چون اینها نشانه ی کمال انسان نیست!  احمد آقا می گفت: بزرگان ما علاقه دارند زندگی عادی مانند بقیه مردم داشته باشند.


دانلود و پخش آنلاین کتاب صوتی و جذاب پرونده فوق سری
کتاب صوتی پرونده فوق سری 2040+ پخش انلاین


یادم هست می گفت: همین طی الارض که برخی آرزوی آن را دارند از اولین کارهایی هست که یک مؤمن می تواند انجام دهد اما اهل سلوک همین را هم از خدا نمی خواهند!


RE: کتاب صوتی عارفانه - ADMIN - ۱۳۹۹-۶-۲۵

یادم هست احمد آقا عینکی شده بود. گفتم: خُب شما قرآن بیشتر بخوان. می گویند: هر کس قرآن بخواند مشکلات و درد چشمانش برطرف می شود. لبخندی زد و گفت: می دانم اگر به نیت شفای چشم خودم قرآن بخوانم، حتماً ضعف چشمانم برطرف می شود.
بعد ادامه داد: اما نمی خواهم به این نیت قرآن بخوانم! می خواهم زندگی ام روال عادی داشته باشد!
آن ایام نورانی خیلی زود سپری شد. با شروع پاییز مدارس باز شد و تابستان زیبای من به پایان رسید.
اما نمی دانستم این آخرین فرصت های من در کنار احمد آقاست…
کتاب عارفانه زندگینامه و خاطرات شهید احمد علی نیری
اردو
… برخی روزها به من توصیه می کرد: امشب جلسه ی حاج آقا یادت نره!
می گفت: کمال، امشب بیا یه خبرهایی هست.
شب هایی که او توصیه می کرد واقعاً حال و هوای جلسۀ آیت الله حق شناس دگرگون بود.
آن شب ها مجلس نورانیت عجیبی پیدا می کرد. نمی دانم احمد آقا چه می دید که اینگونه صحبت می کرد!
ما از بچگی با هم رفیق بودیم. در دوران کودکی با هم فوتبال بازی می کردیم. اما از وقتی که در مسجد فعالیت می کرد دیگر ندیدم فوتبال بازی کند. یکبار دیدم احمد آقا در جمع بچه های نوجوان قرار گرفته و مشغول بازی است.
فوتبال او حرف نداشت. دریبل های ریز می زد و هیچ کس نمی توانست توپ را از او بگیرد.
خیلی به بازی مسلط بود. از همه عبور می کرد اما وقتی به دروازه ی حریف می رسید توپ را پاس می داد به یکی از نوجوان ها تا او گل بزند!
احمد می رفت در تیم افرادی که هنوز با مسجد و بسیج رابطه ای نداشتند. از همان جا با آنها رفیق می شد و …
بعد از بازی گفتم احمد آقا شما کجا اینجا کجا؟!
گفت: یار نداشتند به من گفتند بیا بازی، من هم قبول کردم. بعد ادامه داد: فوتبال وسیله ی خوبیه برای جذب بچه ها بسوی مسجد.
بعد از بازی چند نفر از بچه های مسجد به من گفتند: ما نمی دونستیم که احمد آقا این قدر خوب بازی می کنه.
گفتم: من قبلاً بازی احمد آقا را دیده بودم. می دونستم خیلی حرفه ای بازی می کنه.
تازه برادرش هم که شهید شد بازیکن جوانان استقلال بوده. بعد به اونها گفتم: قدر این مربی را بدانید احمد آقا تو همه چیز استاده…


RE: کتاب صوتی عارفانه - ADMIN - ۱۳۹۹-۶-۲۵

اعزام
… در آن لحظات احمد آقا جلوی چشمان من به شهادت رسید.
و من همان موقع حیرت زده از خواب پریدم. تا چند دقیقه بدنم می لرزید.
روز بعد در مسجد احمد آقا را دیدم. خوابم را برای ایشان تعریف کردم. او هم لبخندی زد و گفت: به شما خبر می دهم که خوابت رؤیای صادقه بوده یا نه!
پاییز سال ۱۳۶۴ بود. تغییر در رفتار و اعمال احمد آقا بیشتر حس می شد. نمازهای ایشان همگی معراج شده بود. یادم هست یکبار بعد از نماز به ایشان گفتم: علت این همه لرزش شما در نماز چیست؟
می خواهید برویم دکتر؟ گفت: نه، چیزی نیست.
اما من می دانستم چرا اینگونه است. در روایات خوانده ایم که ائمه ی ما در موقع نماز و زمانی که در پیشگاه با عظمت حضرت حق قرار می گرفتند اینگونه بر خود می لرزیدند.
این حالات برای کسی که درک کند وجود بی مقدارش، اجازه یافته با خالق آسمانها و زمین صحبت کند طبیعی است. این ما هستیم که در نماز و عبادات معرفت لازم را نداریم.
خلاصه روال برنامه های ما ادامه داشت تا اینکه یک شب به مسجد آمد و بعد از نماز همه ی ما را جمع کرد.
بعد از بچه ها خداحافظی کرد و گفت: ان شاءالله فردا راهی جبهه هستم. احد آقا از ما حلالیت طلبید و از اهل مسجد خداحافظی کرد.
بعد هم به ما چند نفری که بیشتر از بقیه با ایشان بودیم گفت: این آخرین دیدار ما و شماست. من دیگر از جبهه برنمی گردم!
دست آخر هم به من نگاهی کرد و گفت: خواب شما عین واقعیت بود.
نمی دانم چرا، اما من و آن بچه ها خیلی عادی بودیم. فکر می کردیم حتما به مرخصی خواهد آمد. فکر می کردیم اگر احمد آقا هم برود یکی مثل ایشان پیدا می شود. نمی دانم چرا هیچ عکس العملی از ما سرنزد. ما خیلی راحت از ایشان خداحافظی کردیم و حلالیت طلبیدیم …
قیمت کتاب عارفانه با تخفیف ۳۰ درصد:   ۷۷۰۰ تومان


RE: کتاب صوتی عارفانه - ADMIN - ۱۳۹۹-۶-۲۵

در بخشی از این کتاب می خوانیم:
مدارا با بچه ها در سنین نوجوانی، همراهی با آن ها و عدم تنبیه، از اصول اولیه تربیت است. احمد آقا که از شانزده سالگی قدم به وادی تربیت نهاد. او بدون استاد تمام این اصول را به خوبی رعایت می کرد.
شاید بتوان گفت: هیچ کدام از نوجوانان و جوانان آنجا مثل احمد آقا اهل سکوت و معنویت نبودند. نوع شیطنت های آن ها هم عجیب بود. در مسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم رضایی که بسیار انسان وارسته و ساده ای بود. او بینایی چشمش ضعیف بود. برای همین بارها دیده بودم که احمد آقا در نظافت مسجد کمکش می کرد. اما بچه ها تا می توانستند او را اذیت می کردند!
یک بار بچه ها رفته بودند به سراغ انباری مسجد. دیدند در آنجا یک تابوت وجود دارد. یکی از همان بچه های مسجد گفت: من می خوابم توی تابوت و یک پارچه می اندازم روی بدنم. شما بروید خادم مسجد را بیاورید و بگویید انباری مسجد «جن و روح» داره!
بچه ها رفتند سراغ خادم مسجد و او را به انباری آوردند. حسابی هم او را ترساندند که مواظب باش اینجا...
وقتی میرزا ابوالقاسم با بچه ها به جلوی انباری رسید آن پسر که داخل تابوت بود شروع کرد به تکان دادن پارچه! اولین نفری که فرار کرد خادم مسجد بود. خلاصه بچه ها حسابی مسجد را ریختند به هم!
یا اینکه یکی دیگر از بچه ها سوسک را توی دست می گرفت و با دیگران دست می داد و سوسک را در دست طرف رها می کرد و...
چقدر مردم به خاطر کارهای بچه ها به احمد آقا گله می کردند. اما او با صبر و تحمل با بچه ها صحبت می کرد.
مشخصات کتاب:
کتاب عارفانه
دسته بندی دفاع مقدس
تعداد صفحات ۱۶۰ صفحه
شابک ۹۷۸-۶۰۰-۷۸۴۱-۲۶-۶‬
تاریخ انتشار ۱۳۹۵


RE: کتاب صوتی عارفانه - ADMIN - ۱۳۹۹-۶-۲۵

قسمتی از کتاب صوتی عارفانه
https://www.aparat.com/v/iv7bK/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%B9%D8%A7%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86%D9%87


RE: کتاب صوتی عارفانه - ADMIN - ۱۳۹۹-۶-۲۵

آیت الله حق شناس، در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی داشتند بین دو نماز، سخنرانی شان را به این شهید بزرگوار اختصاص داده و با آهی از حسرت که در فراق احمد بود، بیان داشتند: "این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم. از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که (از برزخ و…) می گویند حق است. از شب اول قبر و سوال و… اما من را بی حساب و کتاب بردند.

رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!"

سپس در همان شب ایشان به همراه چند نفر از دوستان به سمت منزل احمدآقا که در ضلع شمالی مسجد امین الدوله در چهار راه مولوی بود، رهسپار شدند.

در منزل این شهید بزرگوار رو به برادرش اظهار داشتند: "من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است. اما نه روی زمین! بلکه بین زمین و آسمان مشغول تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است.

بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت تا زنده ام به کسی حرفی نزنید...."


RE: کتاب صوتی عارفانه - ADMIN - ۱۳۹۹-۶-۲۵

فهرست
احمد آقا
تویی که نمی شناختمت
آن روزها
مدرسه
امتحان
تحول
روش زندگی
عنایت اهل بیت
معراج
بسیج
مربی فرهنگی
دعای ندبه
نماز جمعه
ارد و
بچه های مسجد
آیت الحق
آیینه ورزان
دو حاجت
اخلاص
شناخت
جمال
مفقودالاثر
عارفانه
عمل عرفانی
دیدار یار
محُرم
سپاه پاسداران
موتور
تابستان
ویژگی ها
اعزام
گردان سلمان
دوکوهه
صبحانه فانوسی
آخرین حماسه
شهادت
دوران جهاد
خبر شهادت
بوی خوش
هدایت
دارالشفاء
وصیتنامه
یادی از برادر
نامه
ضمائم و تصاویر

کتاب صوتی پایی که جا ماند
کتاب صوتی پایی که جا ماند


RE: کتاب صوتی عارفانه - ADMIN - ۱۳۹۹-۶-۲۵

شده است. این کتاب خاطرات این شهید را در دوران جنگ تحمیلی روایت می‌کند. در توضیحات پشت جلد این کتاب سخنانی از امام خمینی (ره) درج شده است: «ما خودمان حجاب هستیم. بین خودمان و وجه الله. اگر چنانچه کسی فی سبیل‌الله  و در راه خدا این حجاب را شکست و آن‌چه را که داشت که عبارت از حیات خودش بود، تقدیم کرد، این مبدا همه‌ی حجاب‌ها را شکسته است. خود را شکسته است و هرچه داشته است را در طبق اخلاص گذاشته و تقدیم کرده است. ما برای درک کامل ارزش و راه شهیدانمان، فاصله‌ای طولانی را باید بپیماییم و در گذر زمان‌ و تاریخ انقلاب و آیندگان آن را جستجو نماییم. اساسا جهاد واقعی و شهادت در راه خدا جز با مقدمه‌ای از اخلاص‌ها و توجه‌ها و جز با حرکت به سمت انقطاع الی الله حاصل نمی‌شود. شهدا علاوه بر مقامات رفیع معنوی، که زبان‌ها و قلم‌ها از توصیف آن و چشم و دل‌ها از مشاهده آن ناتوانند مشعل‌دار پیروزی و استقلال ملتند و حق بزرگ آنان برگردن ملت، بسی عظیم است.» این کتاب را نشر «شهید ابراهیم هادی» منتشر کرده است.