گفتگوی لیلی و مجنون ( از دستش ندین) ! - نسخهی قابل چاپ +- مشاوره خانواده آنلاین رایگان عطاملک (https://atamalek.ir) +-- انجمن: حیات طیبه (https://atamalek.ir/forum-15.html) +--- انجمن: هنر (https://atamalek.ir/forum-119.html) +---- انجمن: کتاب | رمان | ادبیات (https://atamalek.ir/forum-31.html) +---- موضوع: گفتگوی لیلی و مجنون ( از دستش ندین) ! (/thread-2816.html) |
گفتگوی لیلی و مجنون ( از دستش ندین) ! - hamraz - ۱۳۹۱-۶-۱۲ لیلی گفت : موهایم مشکی است،مثل شب،حلقه حلقه و مواج ! دلت توی های موی مواج من است . . نمی خواهی دلت را آزاد کنی ؟ مجنون دست کشید به شاخه های آشفته ی بید و گفت : نه نمی خواهم ! گیسوی مواج لیلی را نمی خواهم دلم را هم . . لیلی گفت: چشم هایم جام شیشه ای عسل است ، شیرین ! نمی خواهی عکست را توی جام عسل ببینی ؟ شیرینی لیلی ؟ مجنون چشم هایش را بست و گفت: هزار سال است عکسم ته جام شوکران است،تلخ.. تلخی مجنون را تاب می آوری؟ لیلی گفت:لبخندم خرمای رسیده ی نخلستان است، خرما طعم تنهایی ات را عوض می کند نمیخواهی خرما بچینی ؟ مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت : من خار را دوست تر می دارم . . لیلی گفت: دست هایم پلی است که مرا به تو می رساند . . بیا و از این پل بگذر ! مجنون گفت : اما من از این پل گذشته ام . . . کسی که می پرد دیگر به پل نیازی ندارد ! لیلی گفت: قلبم اسب سرکش عربی است بی سوار و بی افسار عنانش را خدا بریده این اسب را با خودت می بری ؟ مجنون هیچ نگفت . . لیلی که نگاه کرد مجنون دیگر نبود ! تنها شیهه ی اسبی بود و رد پایی بر شن . . . لیلی دست بر سینه اش گذاشت . . صدای تاختن می آمد . . . .!
|