فیلم یه حبه قند - نسخهی قابل چاپ +- مشاوره خانواده رایگان عطاملک (https://atamalek.ir) +-- انجمن: حیات طیبه (https://atamalek.ir/forum-15.html) +--- انجمن: هنر (https://atamalek.ir/forum-119.html) +---- انجمن: سینما/ تلویزیون / مستند (https://atamalek.ir/forum-69.html) +---- موضوع: فیلم یه حبه قند (/thread-879.html) |
فیلم یه حبه قند - ADMIN - ۱۳۹۰-۸-۱۳ گفتوگو را از اینجا شروع کنیم که خیلیها «یه حبه قند» را در کارنامهتان با فیلم «به همین سادگی» مقایسه میکنند. شاید به دلیل نوع روایت و اینکه در آن فیلم هم قصه به شیوه کلاسیک نداشتیم. اما من بالشخصه معتقدم که «یه حبه قند» در امتداد ایپزودی است که در فیلم «فرش ایرانی» ساخته بودید و اصلا انگار همان اپیزود را بسط و گسترش دادهاید و نتیجهاش «یهحبه قند» شده است. من هم با نظر شما موافقم. در واقع تجربهای که ما در ایپزود «فرش ایرانی» کردیم که بیشتر درباره فضا و اتمسفری بود که یک خانواده سنتی در آن دور هم جمع شده بودند و دیداری تازه میکردند و احساساتشان را نسبت به یکدیگر میگفتند و ما به بهانه دوربینی که در دست دختر بچهای بود و خیلی هم ناشیانه از آن استفاده میکرد، فرشها و اتاقها و معماری را میدیدیم و بعضی وقتها هم تماشاگر روابط محبتآمیز بین اعضای خانواده بودیم. همان موقع که آن اپیزود را میساختیم این ایده در ذهن من و شادمهر راستین ایجاد شد که اصلا چرا این فضا تبدیل به یک فیلم سینمایی نشود؟بعد البته نشستیم و فکر کردیم که چه کنیم که فیلم فقط یک مجموعه تصاویر خاطرهانگیز و نوستالژیک نباشد بلکه دغدغههای امروزی را هم در آنجا بدهیم. هم فرم و هم تم فیلم به تدریج شکل گرفت و همپای هم رشد کرد و درنهایت شد «یه حبه قند». ولی بههر حال «یه حبه قند» به نوعی بیارتباط با «به همین سادگی» هم نیست. بخصوص از جهت فرم روایی که بیشتر متکی بر جزئیات است و کمتر از حادثه در آنها استفاده میشود و با بها دادن به موقعیتهای ریز داستانی و چیدمانی که این موقعیتها کنار هم قرار میگیرند، یک فضای داستانی ساخته میشود. مقدمه چنین فرمیدر ابتدا در «به همین سادگی» اتفاق افتاد و بعد با حذف شخصیت اصلی و تکثر در شخصیتهای اصلی در «یه حبه قند» شکل دیگری گرفت. اما من با نظر شما موافقم که «یه حبه قند» خیلی با آن اپیزود «فرش ایرانی» نزدیک است. در «فرش ایرانی» محور یا بهانه آن ماجراها فرش ایرانی است. در «یه حبه قند» قرار است محوریت داستان با چه باشد؟ بهانه در «یه حبه قند» عروسی «پسند»، آخرین دختر خانواده است که باعث شده همه اعضای خانواده دور هم جمع شوند. با اینکه پسند از نظر کمیت به اندازه بقیه شخصیتها در فیلم دیده میشود اما میشود گفت که محوریتر از بقیه است. هر جا هم که حضور ندارد حداقل دربارهاش حرف زده میشود. پس در واقع میشود گفت که هدف فیلم «یه حبه قند» نشان دادن دور هم جمع شدن یک خانواده است؟ هدف که نمیتوانم اسمش را بگذارم. ولی ظرفی که در واقع فیلم در آن شکل میگیرد همین است. هدف که میگویید شامل تم و لایههای پنهانتر فیلم میشود که میخواهد معنایی را با مخاطب فیلم به مشارکت بگذارد که من اصلا راجع به آن معانی حرف نخواهم زد. ظرف قصه ما جمع شدن یک خانواده با مایههای سنتی دور هم و به بهانه عروسی پسند است. بعضیها چون ساختار فیلنامهای مانند «یه حبه قند» را درک نمیکنند، این تصور برایشان پیش میآید که این فیلم بیشتر متکی بر اجراست تا فیلمنامه و شاید حتی دیالوگها و یکسری جزئیات را فیالبداهه بدانند. در حالی که بهنظرم «یه حبه قند» فیلمنامه خیلی دقیقی دارد فقط فیلمنامهاش با ساختارهای کلاسیک قابل تحلیل نیست. فیلمنامه «یه حبه قند» دقیقا مانند فرشی است که تار و پودش به تدریج در هم بافته میشوند تا درنهایت از در هم تنیدهشدن آنها فرش شکل بگیرد. برایمان بگویید که نقشه این فرش از کجا آمده است؟و گره اصلی فیلمنامه فیلم برایتان چه بوده است؟ من خیلی با نظر دوستانی که فکر میکنند «یه حبه قند» فیلمنامه ندارد یا بیشتر متکی بر اجراست موافق نیستم. البته آدمهایی که دستاندرکارند، کسانی که کارگردانی کردهاند و سینما را خوب میشناسند هرگز چنین حرفی نمیزنند چون متوجه میشوند که این میزان از جزئیات را کنار هم قرار دادن و در واقع در تار و پود قصه آنها را به هم بافتن و سر جای خودشان قرار دادن، کار بسیار دشواری است و بهنظرم اصولا نگارش فیلمنامهای مثل «یه حبه قند» بسیار دشوارتر از فیلمنامههای فیلمهایی است که الگوهای پیش ساخته دارند و ما آشنایی بیشتری با آنها داریم. این دشوار بودن به چند دلیل است: یکی اینکه به هر حال عرصه ناپیمودهتری است درحالی که وقتی شما الگوهای پیش ساخته دارید یعنی الگوهایی که یک درجهای از جذابیت را به شما تضمینمیدهند یعنی میگویند که اگر شما این نکته را رعایت کنید، این مقدار از رضایت تماشاگر را به دست خواهید آورد. وقتی شما آن الگوها را کنار میگذارید و الگوی جدیدی برای خودتان بنا میکنید و پیرنگ قصه را جدی نمیگیرید، دست به ریسکی در مقابل مخاطب میزنید و ممکن است مخاطبتان را از دست بدهید. یکی از دلایل دیگرش این است که دیگر چیزی که بتوانید ضعفهای خودتان را پشتش پنهان کنید، وجود ندارد. یعنی وقتی شما از الگوی پیش ساخته نقطه عطف اول و دوم و نقطه اوج و غیره پیروی میکنید، حوادث و لحظاتی در فیلم هست که بیننده را جذب خودش میکند و اجازه آنالیز فیلم را از او میگیرد و بعضی از ضعفها و کاستیهای فیلم در پس آن تعلیق پوشیده میشود. وقتی شما آن لحظات و حوادث را ندارید، طبعا همه جزئیات به چشم میآیند. ضمن اینکه طبعا وقتی فیلمی ادعا میکند که من فقط جزئیات هستم و به موقعیتهای ریز و معمولی میپردازم، هر ضعفی در باورپذیرکردن این لحظات به چشم خواهد آمد و کار بسیار دشوار میشود. این هم در مرحله نگارش صدق میکند و هم در مرحله اجرا. برخی از مخاطبان فیلم اما نتوانستهاند با این فیلمنامه ارتباط برقرار کنند. شنیدهایم که مخاطبان فیلم میگویند: فیلم خوبی بود، جزئیات خوبی داشت، بازیهای فوقالعادهای داشت اما قصه نداشت و فیلمی که قصه نداشته باشد که فیلم نیست. البته من اظهارنظرهایی به این صراحت ندیدم. یادم میآید روزی که فیلمنامه را نوشته بودیم، بعضی از همکاران من که فیلمنامه را خوانده بودند میگفتند که فیلمنامه خوب، فیلمنامهای است که بعد از تمام شدن فیلم، تماشاگر بتواند قصهاش را در دو خط تعریف کند. خب ما با یک پیشآگاهی این مسیر را نرفتیم و فیلمنامهای را بنا نهادیم که از اول میدانستیم تماشاگر قادر به تعریف آن در دو خط نخواهد بود ولی احساس خوبی از آن خواهد داشت و خوشبختانه همین اتفاق هم افتاده. یعنی تماشاگران تا انتهای فیلم در در سالن مینشینند و میشود ابراز احساساتشان را در سالن دید و نهایتا هم احساس خوبی دارند و حتی بعضیها برای بار دوم و سوم میروند و فیلم را میبینند. بهنظر من این یک موفقیت برای فیلم است و آنچه در یک اثر هنری اهمیت دارد، این است که نقطه تماس خوبی با مخاطب داشته باشد. حالا اینکه از چه الگویی استفاده میکند تا به این نقطه تماس برسد، بهنظرم در درجه دوم اولویت قرار دارد. اینکه الگویی که ما انتخاب میکنیم، الگوی تکراری و کلیشهای نیست نمیتواند برای فیلم بار منفی داشته باشد. مهم این است که مخاطب با آن ارتباط برقرار کند. اینکه تماشاگر برخی از روابط را بین شخصیتها درک نمیکند یا چیزی از جزئیات را نمیگیرد، باز هم از نکاتی بود که ما از قبل به آن فکر کرده بودیم. تعدد شخصیتها، ریتم تند حرفهای کاراکترها که داخل حرف هم میپرند، لهجه و تعداد زیاد جزئیاتی که گاهی در لایههای مختلف روی هم قرار میگیرند، باعث شد فکر کنیم که آیا تماشاگری که عادت به این حجم از اطلاعات در یک پلان ندارد، جا نمیماند؟ همان موقع هم میدانستیم که خیلی از این اطلاعات ممکن است انتقال پیدا نکند. ولی فضا و اتمسفری که قرار است تماشاگر در آن قرار بگیرد، که باور کند اینها یک خانواده هستند، که با هم صمیمیاند و با هم سرخوشانه یک تصمیمی میگیرند و بعد به دلایلی مسیر این تصمیمشان عوض میشود؛ به مخاطب انتقال پیدا میکند. اینکه از برخی جزئیات جا میماند، خاصیتی است که پیشبینی میکردیم و در همان اپیزود «فرش ایرانی» هم بود که شما همه جزئیات فرش را که با هم نگاه نمیکنید بلکه یک کلیتی را میبینید. RE: فیلم یه حبه قند - ADMIN - ۱۳۹۰-۸-۱۳ حرفی که میزنم به معنای ارزشگذاری نیست ولی به هر حال تفاوتی که در «یه حبه قند» با «خیلی دور، خیلی نزدیک» یا حتی «به همین سادگی» میبینیم این است که در آن فیلمها ما یک قهرمان داشتیم، شخصیتی که روی آن مانور میدادیم. اینجا اما ما تعداد زیادی شخصیت داریم که روی هیچکدام از آنها خیلی مانور نمیدهیم و به همین دلیل هم از یک حدی بیشتر نمیشود به آنها نزدیک شد. چون هیچکدام قهرمانمان نمیشوند. دقیقا حرفتان درست است. «یه حبه قند» خیلی فیلم شخصیتمحوری نیست و همین هم تفاوت آن با کارهای قبلی من است. قرار است همه شخصیتهای این فیلم بار قصه را به دوش بکشند اما به هر حال این خطر وجود دارد که از یک حدی بیشتر نمیتوانیم به شخصیتها نزدیک شویم اما یک دستاورد هم دارد که بهنظرم این دستاورد هم تفاوت این فیلمم با فیلمهای قبلی است یعنی ما به جای کند و کاو در یک شخصیت، یک اجتماع کوچک را با هم میبینیم. مثل اینکه بخواهیم خیلی بزرگتر و از زاویه بازتر به این داستان نگاه کنیم… [b]اهالی سینما «یه حبهقند» را تحسین کردند[/B] ابراهیم حاتمیکیا: خیر ببینی آقا سیدرضای میرکریمی. کامات شیرین. اگر این حبه قندت نبود، یادمان میرفت کجایی هستیم و با کام تلخ در صف سفارت خرسنشان ایستاده بودیم تا از سرزمین همیشه آفتابمان به جبر همکار تلخمزاج، همه مهر دروغ بر پیشانی، متقاضی پناه به سرزمین همیشه ابری بگیریم. خیر ببینی برادر. تو با حبه قندی کام دودگرفتهمان را شُستی و به یادمان آوردی که ایرانی هستیم. نامیداریم و نشانی. ادبی داریم و آدابی که به وقت شادمانی بدانیم چه باید کنیم و به وقت عزا چه باید باشیم. سیّد عزیز، متوقع نباش که با این حبه قندت قادر به شیرین کردن کام جفامسلکان باشی. این تلخی به بلندای نسل این نهضت همچنان ادامهدار است، ولی بدان، این باران سیاه جفای غریبههای دوستنما، پایانی دارد. تو حوصله کن و مباد که شکایت به غریبه بری. تو شاگرد مکتب فردوسی و حافظی که نه کوچیدند و نه شوق ترک سرزمین به فرزندانشان دادند. این عصر وارونگی پایانی دارد برادر!» بهروز افخمی: برای دومین بار «یه حبه قند» را دیدم. دیروز برای دومین بار در یک هفته با پای خودم به سینما رفتم و «یه حبه قند» را دیدم و عجیب این است که میخواهم هر چه زودتر (شاید فردا) آن را برای سومین بار ببینم. من از این اخلاقها ندارم و در سی سال گذشته برای دیدن هیچ فیلم ایرانی بیش از یک بار به سینما نرفتهام. پیش از انقلاب هم فقط برای «قیصر» و «گوزنها» چند بار پول بلیت دادم و فقط همین دو فیلم را بیش از یک بار در سینما دیدم. اما آن وقتها چهارده سال و نوزده سال بیشتر نداشتم. حالا در پنجاه و پنج سالگی خودم هم حیران ماندهام که چرا این جوری شدهام و سر پیری عشق «یه حبه قند» به دلم افتاده است. راستی که این فیلم جان ما را جلا داد. نشان ما داد که حتی در روزهای افسوس و در این زمانه عسرت هنوز میشود فیلمهای بزرگ و ماندگار ساخت. هنوز میشود فیلمهایی ساخت که قدر سینما را بدانند و لیاقت آن پرده بزرگ سفید را داشته باشند. امسال البته فیلمهای ایرانی خوب و دیدنی کم نبودهاند. من از میان چهار پنج فیلمیکه امسال دیدهام «مرهم» و «اینجا بدون من» را دوست داشتم اما این «یه حبه قند» پدر سوخته چیز دیگری است. این فیلم را حتما باید در سینما ببینید. نمیخواهم چیزی از داستان یا جزئیات فیلم تعریف کنم چون میترسم برای شما لذت و حیرت تماشای فیلم لطمه بخورد. چرا باید به تماشای «یهحبهقند» رفت؟ میزانسن ایرانی حسین گودرزی: از همان زمانی که میرکریمیاپیزودی از فیلم «فرش ایرانی» را ساخت، میشد حدس زد که وی سوای آن نگاه مولف گونهای که دارد، دغدغهای تکنیکی و فرمینیز در درونش شکل گرفته و میخواهد به یک بیان درجه یک بومیو البته شخصی دست پیدا کند. «یه حبه قند» ویترین تلاش چند ساله میرکریمیدر به دست آوردن این زبان متجانس با دغدغههای فکریاش است. این موضوع نشان میدهد که وی کم کم در حال تبدیل شدن به یک سینماگر مولف درجه یک است که اگر از هر کسی و هر جایی وام میگیرد، اما بیان و اعتقاد خودش را دارد. از این موضوع به این راحتیها نمیتوان عبور کرد و حیف است که فقط به این بپردازیم که فیلم «یه حبه قند» چقدر جزئیات دارد و ما چقدر از آن را درک کردهایم. ما تعداد انگشت شماری سینماگر داریم که آنچنان به نگاه و دغدغههایشان ایمان داشتهاند که سعی کردهاند خودشان ابزار و لوازم بیانش را هم خلق کنند. افرادی چون بیضایی، علی حاتمی، مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی. حتی فیلمساز توانمندی چون ابراهیم حاتمیکیا که در مهمترین اثرش یعنی آژانس شیشهای مهارت خود را در طراحی دکوپاژ و میزانسنهای دشوار مبتنی بر شرایط محدود فیزیکی و نیز اقتضائات فیلمنامه نشان داد هم به یک زبان دلخواه برای استفاده در سایر آثارش نرسید. ضمن آنکه این گونه از آثار به نوعی دارای ریشههای اتنوگرافی یا قوم نگاری نیز هستند. هرچند که شاید خیلیها خرده بگیرند که این واژه اتنوگرافی را فقط باید در دنیای مستند جستوجو کرد و نه سینمای داستانی، اما حقیقتا این نوع آثار چه آگاهانه و چه ناخودآگاه کارکردی اینچنینی نیز دارند. فیلم را اگر با این دید ببینیم و ایده آن را از این زاویه استخراج کنیم، فیلمیتحسینبرانگیز است که چقدر زیبایی شناسانه دو بخش مهم فرهنگی یک سرزمین شرقی را در چیزی حدود دو ساعت کالبدشکافی میکند. فیلم در اوج نمایش پرجزئیات فرهنگ وصال و مقدمات آن، به وسیله یک اتفاق بینهایت ساده ۱۸۰ درجه تغییر زاویه داده و به نمایش فرهنگ عزا و یا بهتر بگویم فرهنگ مراسم ورود یک انسان به عالمیدیگر میپردازد. که آن اتفاق و ساده بودنش نیز باز هم ریشه فرهنگی عمیقی دارد. اگر دقایقی پای صحبتهای پدربزرگها و مادربزرگهایمان بنشینیم و دیدگاهشان را نسبت به مسئله مرگ بشنویم که چگونه آماده و راحت در استقبالش هستند، آن وقت پی خواهیم برد که انتخاب میرکریمیبرای عنصر دراماتیکی که حکم ویرگولی بین جشن عروسی پسند تا عزای دایی را دارد چقدر هوشمندانه است. مرگ بر اثر یک حبه قند. به همین سادگی و دقیقا برخاسته از اعتقادات بومیمان. به این دلیل است که میتوان روی وجه اتنوگرافی و کارکردهای فرا سینمایی این گونه آثار هم بحث کرد. البته اساسا تمامیت سینمای یک کشور که شامل تمام آثار خوب و بد آن با هر موضوع و در هر ژانری میشود را میتوان ثبت دقیق فرهنگی و لحظه به لحظه یک سرزمین دانست. اما در برخی از آثار، ویژگیهایی وجود دارد که در این زمینه آنها را متمایز میکند و خاصیتی فراسینمایی نیز به آنها میبخشد. مثل فیلم «مادر» اثر مرحوم حاتمیکه مقدمه چینیهای مادر خانواده برای مراسم ختم خودش به خودی خود ثبت یک تفکر عمیق بومیبه حساب میآید که واقعا مشخص نیست چند سال بعد خبری از آن باشد. و همینطور فیلمهایی نظیر «اجاره نشینها» یا «مهمان مامان» از داریوش مهرجویی. البته اشاره به اهمیت این موضوع، مبنی بر نبود لیاقتهای صرفا سینمایی و دراماتیک فیلم یه حبهقند نیست. اتفاقا این اثر به لحاظ غنای سینمایی هم اثر بسیار مهمیدر سینمای ما به شمار میآید. فیلم پر است از ایماژهای درخشانی که هیچگونه خودنمایی هنری و روشنفکرانهای نمیکنند. همین که فیلمساز، بر خلاف تصور رایج به سمت نماد پردازیهای من درآوردی و خیال بافانه نرفته و در ذهنش از در و دیوار و تخته و آب، نماد دنیای مدرن و اضمحلال انسان و تنهایی و مرگ و نیستی نساخته یعنی با یک فیلمساز روشنفکر به معنای حقیقیتری طرفیم. اتفاقا میرکریمیدرباره این مسائل خیلی مستقیم حرف زده و دست به این گونه حرکات ظاهرا هنری نزده است. مثلا مستقیما به گوشی موبایل آی-فون یا رادیوی دایی اشاره میکند و لقمه را دور سرش نمیپیچد. بیان سر راستی دارد و حرف اصلیاش را ساده و بیتکلف میزند. اما در لحظاتی از ایماژهای فوق العادهای استفاده میکند که هیچ ربطی به نماد و نماد پردازی ندارند. به یاد بیاورید اسلوموشن درخشانی را که پسند در حال تاب سواری است و دستش به سیبهای درخت نمیرسد. چقدر ایده تصویری درخشانی است برای نمایش چکیده کل داستان در چند ثانیه. فیلم از این گونه ایماژهای درخشان کم ندارد. وجود این رگههای خردمندانه فیلم را به یک اثر چند وجهی تبدیل میکند که دایره وسیعی از مخاطب را با بهرههای هوشی و فکری متفاوتی در برمیگیرد. درک میرکریمیاز سینمای اجتماعی و کلا سینمای مسئله دار درک درستی است. سینمای ما را مرض بدی فرا گرفته که اگر دیدگاه اجتماعی و نگاه چالش برانگیزی چه به لحاظ فکری و چه به لحاظ هنری داریم باید مخاطبمان هم خاص باشد. تناقض از این بزرگتر؟ فیلم اجتماعی برای مخاطبان خاص. همین الان اگر کانالهای تلویزیون را بالا و پایین کنید و تبلیغات فیلم مرگ کسب و کار من است را ببینید جملهای با این مضمون میشنوید که اگر انتظار سرگرمیو تفریح را دارید سراغ این فیلم نیایید. در روزگاری که فیلمساز ما تماشاگرش را انتخاب میکند و به عذاب آور بودن فیلمش افتخار میکند باید هم از دیدن فیلم یه حبه قند به این اندازه خوشحال باشیم. اگرچه «یه حبه قند» یک فیلم صرفا اجتماعی با عناصر آشنای آن نوع سینما نیست اما نگاه کنید که چقدر نسبت به مخاطب هوشمندانه عمل میکند. فیلم در هر لایه و طبقهاش میتواند مخاطب داشته باشد. به هرحال تلاش میرکریمیبرای خلق یک زبان شخصی مناسب جهت بیان نگاه منحصر به فردش تلاش موفقیت آمیزی بوده است. اما آن چیزی که سرنوشت این فیلمساز برای ماندن در همین حد ( که البته حد کمیهم نیست ) و یا تبدیل شدن به یک کارگردان بسیار مهم در تاریخ سینمای این کشور را تعیین میکند اثر بعدی او و یا دقیقتر بگویم آثار بعدی اوست. پس باید صبرکنیم و ببینیم این زبان در آثار بعدی وی چه کارکردی را دارد و تا چه میزان توانمند است. RE: فیلم یه حبه قند - ADMIN - ۱۳۹۰-۸-۱۳ فرهاد اصلانی از روحانی یه حبه قند میگوید سکوت فیلم را دوست دارم به نظر میرسد در فیلم یه حبه قند همه نقشها نقش مکمل هستند و شما هم به نظر میرسد از بازیگرانی هستید که جانی به نقشهای مکمل میدهید و حتی برای نقش مکمل کاندیدای جشنواره فجر شدید. برایتان در انتخاب یک نقش چه فاکتورهایی مهم است؟ هیچ وقت فکر نمیکنم که نقش مکمل است یا نقش اصلی بلکه بیشتر برایم خود قصه و کارگردان مهم است. در واقع فیلمنامه اولین شاخصه ای است که به آن فکر میکنم. اگر این شاخصه و کارگردان فیلم را بپسندم دیگر برایم مهم نیست چه نقشی دارم. هر کمکی از دستم بر بیاید در راستای بهبود کار انجام میدهم و دنبال منافع شخصی نیستم و درباره نقش چه کوچک باشد چه بزرگ حتما خیلی تحقیق میکنم و زیاد فکر میکنم و در موقع تصویربرداری هم کاملا تابع شرایط فیلم هستم. و همه اینها در یه حبه قند جمع بود؟ طی دو سال گذشته خیلی پیشنهادها داشتم اما به گمانم اکثرا فیلمنامهها سطحی به شرایط جامعه پرداخته بودند و به شکل رادیکال تحت شرایط اجتماعی روز بودند. اما قصه میرکریمیرا بسیار دوست داشتم و پیشنهاد میرکریمیکه با هم بودن و دور هم بودن را میداد میپسندیدم. اینکه در اتفاقات خوب و بد کنار هم سر یک سفره باشیم را دوست داشتم. اینکه خانواده در اتفاقات تلخ دور هم مینشینند و در سکوت کنار هم شام میخورند را دوست داشتم. این سکوت را دوست داشتم و فکر میکنم بهترین پیشنهاد است. از طرف دیگر به میرکریمیاعتقاد زیادی داشتم و فیلمنامه این کار واقعا مثل همان فرشی است که خود میرکریمیفیلم را به آن تشبیه کرده است. کلیتی دارد که کاملا ایرانی است. نقش شما نقش خاصی است . با اینکه همه نقشها به یک اندازه در کار پرداخت شده اند اما نقش روحانی هم به واسطه خود شخصیت خاص میشود و هم به این جهت که خورده داستانی که او دارد هم مشخص تر در فیلم مطرح میشود. واقعیت این است که روحانی طبقه موثر جامعه معاصر ما در ایران است که سینما هم باید به آن توجه کند و روی آن کار کند. در این زمینه هم میرکریمیپیشقراول بوده است با ساخت فیلم زیر نور ماه و بعد فیلمهای دیگری ساخته شد مثل مارمولک و طلا و مس. نگاه میرکریمیبه روحانی یک نگاه واقعی است نه نگاه تلویزیون که بین جامعه و روحانی انگار فاصله ای میگذارد. میرکریمیطبقه روحانی را خوب میشناسد.روحانیها در فیلم او پایشان روی زمین است و دغدغههایی از جنس روزمرگی ما دارد. من برای ساختن این نقش تا قم رفتم. بارها هم رفتم و حتی لباسم را خودم بردم جایی که خیاطش برای سیاسیون لباس میدوزد،لباسم را دوخت. یعنی بازی کردن این نقش برایم مهم بود. قاعدتا نیمه دوم فیلم که بخش مرگ است که شروع میشود روحانی به واسطه بیماری خودش تلنگری خورده و اظطرابی دارد که نمیتواند پنهانش کند. او گوشهگیرتر میشود و خب کارگردان هم روی شخصیت پردازیها به شکل هوشمندانهای کار کرده مثلا آن پلانی که روی پشتبام از بالا روحانی را میگیرد. این نکات است که فیلم را از مستند جدا میکند. برای او جزئیات مهم است و اگر ما هم اهل جزئی نگاه کردن باشیم همه کاراکترها یک قصه کوچولویی دارند. بیشترین تاثیر در باورپذیری نقشهایی که ایفا میکنید را سابقه تئاتریتان داشته یا تنوع کار در عرصههای مختلف یا این انرژی که میگویید برای کار میگذارید و کلی برایش تحقیق میکنید؟ همه اینها میتواند باشد و نباشد. همه چیز نقش داشته از سابقه تئاتری تا کار کردن با ۸۰ درصد کارگردانان سینما و تئاتر و تلویزیون که باعث شده از هر کدام چیزی یاد بگیرم. از طرف دیگر من همواره میان مردم هستم و رابطه ام را با آنها قطع نکرده ام. برای کارهایم هم تحقیق میکنم و در نهایت دلم را برای کار میگذارم. اگر کارگردان خوب باشد و گروه هم هدفمند حتما من با تمام توانم هستم. تا به اینجا بازتاب فیلم در جامعه را چطور ارزیابی میکنید؟ اهل فن و اهالی سینما که فیلم را دوست داشتند و سخاوتمندانه درباره اش نظر دادند و حتی مخالفین یا منتقدین هم خیلی محترم درباره اش صحبت کرده اند. به نظر شما این همه واکنش مثبت نسبت به این فیلم از کجا نشأت میگیرد؟ به زعم من اینطوری است که فیلم خیلی ایرانی است و همه سابقه ذهنی از آن دارند و مشترکاتی. خیلی از صحنهها و حسهایش را تجربه کرده اند. اصلا این شبه مستند بودن دلیل موفقیت کار است و خیلیها این وجه را دوست دارند و خیلیها میزانسنها و کارگردانی یا بازیها و… به هر حال به نظرم جنبههای زیادی هست که میتواند باعث دوست داشته شدن اثر توسط دیگران شود. فیلم را میتوان از منظرهای مختلفی تحلیل کرد و حتی از منظر سیاسی. شما کدام زاویه تحلیل را بیشتر میپسندید؟ بله موافقم که فیلم زاویه تحلیلهای مختلفی را شامل میشود و به نظرم بستگی دارد با چه ذهنیتی به سراغ اثر بروید. اگر با ذهن سیاسی بروید تحلیلهایی پیدا میکنید و یا ذهن روانشناسانه یا اجتماعی و…خوبی فیلم در همین است. شما که با کارگردانهای زیادی کار کرده اید ویژگی میرکریمیرا در چه میدانید؟ فکر میکنم میرکریمیدر دسته بندی کارگردانهایی که به روز هستند و سیاسی اجتماعی جامعه را نقد میکنند نگاه روشن بین و رو به جلویی دارد و اعتمادبهنفس بالایی هم دارد و در تجربه کردن نترس است. در واقع خودش هم میگوید آنچه در ذهنم به نظر نمیتوان بسازم را دنبال میکنم و سراغ ساختن آن میروم. جدیدا در پل چوبی مهدی کرم پور حضور یافتهاید. چه نقشی در این فیلم دارید و به این فیلم هم مثل یه حبه قند ایمان دارید؟ من بعد از ششماه که از سال گذشت و برای پذیرفتن هیچ نقشی به نتیجه نرسیدم این کار را قبول کردم و بله دوستش دارم و نقش بسیار متفاوت با گریم خاصی در این کار دارم. اساسا هم از تکراری بازی کردن پرهیز میکنم. انصافا هم حضور در پل چوبی ارزشش را داشت.حتی من مجبور شدم به گریم خاصی تن بدهم که زندگی روزمره ام را دچار مشکل کرده و بچه خودم هم من را اینطوری دوست ندارد و مجبورم کلاه به سر بزارم اما میارزید که در این کار حضور داشته باشم . پس امسال کلا پرکار هستید در جشنواره چون کار خرس را هم احتمالا در جشنواره خواهید داشت. بله امسال کار خرس آقای معصومیرا دارم که کار دشواری بود و نتیجه خوبی داشت و در مجموعه قصههای کوتاهی که خانم بنی اعتماد کارگردانی کردند در چند قسمت هستم و کار کردن دوباره با خانم بنی اعتماد بسیار لذت بخش بود . ضمنا فیلم آقای جیرانی هم که مشکل ممیزی داشت گویا مشکلش حل میشود و … بله سال پرکاری است. در نهایت در چند جمله اگر بخواهید حستان را به فیلم بگویید؟ الان که هشتماه از این فیلم گذشته و اساسا هر چه بیشتر از فیلم فاصله میگیرم بیشتر دوستش دارم و از معدود کارهایی است که خودم هم با فاصله گرفتن ازش همچنان از کارم راضی هستم و نمیگویم کاش این کار را کرده بودم ما نمیخواهیم تکتک این شخصیتها را بشناسیم بلکه میخواهیم نگاهی از دورتر داشته باشیم برای اینکه نتیجهای که فیلم میخواهد بگیرد و حرفی که میخواهد بزند، به کل اجتماع این آدمها و به سرنوشت مجموعهشان مربوط میشود. در «یه حبه قند» بهنظر میرسد که تصمیم برای پسند گرفته میشود اما واقعیت این است که این تصمیم برای همه اعضای خانواده گرفته میشود و در طول قصه هم میبینیم که خیلی از اعضای خانواده که از این وصلت خوشحالند، گویا به آرزویی که برای زندگی خودشان داشتهاند و محقق نشده بوده، رسیدهاند. پس این یک تصمیم جمعی است. با اینکه یک نفر قرار است از این خانه برود اما کل خانه تحتتاثیر قرار میگیرند. RE: فیلم یه حبه قند - ADMIN - ۱۳۹۰-۸-۱۳ این سوال برای خودم خیلی مهم است. به عنوان فیلمساز و نویسنده و کارگردان اثر نسبت به شخصیت دایی چه احساسی دارید؟ او را از آن پیرهای فرزانهای میبینید که مسائلی را میبینند که دیگران قادر به درک آن نیستند؟نسبت به او حس یک دانای کل دارید؟ همیشه وقتی یک پیرمرد را در فیلم داریم که با جمع مخالف است یا به هرحال نظر متفاوتی دارد، این احساس به وجود میآید که او مثلا یک پیر دانا یا پیر فرزانه است. من تمام کلیشهای را که میتوانست دایی را تبدیل به چنین شخصیتی کند، از او گرفتم. اتفاقا پیرترین و جوانترین افراد خانواده، یعنی پسند و دایی، بهنظرم یک دیدگاه دارند و خیلی هم شبیه هم هستند. هر دویشان هم سکوت ویژهای دارند. سکوتی توام با وقار انگار آیندهای را پیشبینی میکنند و یا حتی چیزهایی را بیشتر از دیگران میفهمند. این دو منتظرند که همه چیز سیر طبیعی و واقعی خودش را طی کند و اگر قرار است زایمانی اتفاق بیفتد در بستر طبیعی خودش صورت بگیرد. به همین دلیل اعتراضاتشان را در کلام نمیآورند. رفتارهایشان قطعا با یکدیگر متفاوت است. دایی چون دورههای مختلفی در زندگیاش طی کرده، دیگر حوصله ندارد و حداقل در رفتارهای بیرونی خودش یک سختگیری و غرولندی دارد که این مربوط به سن و سالش است و پسند درست برعکس دایی در رفتارهای بیرونیاش لبخند و مهر و عطوفت نسبت به دیگران را دارد ولی در تنهاییاش این غم را دارد. این اختلاف هم مربوط به سنشان میشود اما انگار جفتشان بیشتر از بقیه میفهمند. یکجور نارضایتی در عمق نگاهشان هست. پس یعنی شما این دو شخصیت و تصمیمشان را تایید میکنید؟ من دوستشان دارم. آنها را تایید نمیکنم ولی دوستشان دارم. این رازداری و این تسلیم زمان حال بودن، این سکوتی که پر از معناست، این لحظات و کنشهایشان را دوست دارم. خودتان هم این حس را دارید که «یه حبه قند» اوج قدرت کارگردانی شما در کارنامه کاریتان است؟اینکه در میزانسنهای شلوغ، در دکوپاژ، در ریتم به پختگی رسیدهاید؟ شاید بخاطر اینکه من بیشتر از بقیه فیلمهایم از «یه حبه قند» میترسیدم که بتوانم مهارش کنم و فیلم خوبی از آن دربیاورم، بیشتر رویش وقت گذاشتم و وسواس به خرج دادم. به همین دلیل الان وقتی فیلم را میبینم، لحظات کمی در فیلم وجود دارد که چشمانم را میبندم یا فکر میکنم که میشد بهتر از این باشد. در حالی که در فیلمهای قبلی خیلی سکانسها بودند که حتی ترجیح میدادم برای آن چند لحظه از سالن بیرون بروم و فکر میکردم ای کاش یک چیزهایی را در این سکانسها رعایت میکردم تا نتیجه بهتر از کار دربیاید اما در «یه حبه قند» پلانهای اینچنینی خیلی کم هستند. در این فیلم تا جایی که میتوانستم و دانشم به من اجازه میداد و همکارانم به من انرژی میدادند و کارشان را انجام میدادند، به پختگی لازم رسیدهایم. طبیعی است که البته دنبال این هستم که در کار بعدی و در مسیر کمالگرایی که هر هنرمندی دارد، ایرادات را بیشتر رفع کنم. تیم «یه حبه قند» کلا گروه حرفهای و خوبی بودهاند. اما یکی از تاثیرگذارترین دستاندرکاران فیلم که حضورش کاملا روی پرده چشمگیر است حمید خضوعی ابیانه است که «یه حبه قند» پنجمین همکاریاش با شما محسوب میشود. البته موسیقی آقای علیقلی هم بسیار گوشنواز بود. اما نور و قاب و کار خضوعیابیانه آنقدر ویژه است که حتی مخاطبان عامی که در سالن نشستهاند هم از قدرتش حیرت میکنند. احساس میکنم با خضوعی ابیانه به یک بیان مشترک رسیدهاید که کاملا میتوانید ذهنیات یکدیگر را به عینیت درآورید. البته طراحی صحنه و لباس محسن شاهابراهیمی را هم باید اضافه کنید. در مورد خضوعی ابیانه دقیقا همینطور است که میگویید. همکاری من و خضوعیابیانه فقط به این ۵ کار محدود نمیشود بلکه سال ۶۶ در اولین فیلم کوتاهی که من ساختم، با هم همکاری داشتیم. فکر کنم اولین کار ایشان هم بود. و بعد از آن هم یکی، دو تا کار کوتاه و یک مجموعه مستند ورزشی با هم کار کردیم. سابقه آشنایی کلا یک ادبیات مشترکی را بین ما به وجود آورده است که دیگر با کد با هم حرف میزنیم. ویژگی دیگری که حمید خضوعی دارد و باعث میشود به هم نزدیکتر شویم، این است که ما هر کاری را شروع میکنیم احساس میکنیم کار اولمان است و دنبال یادگیری هستیم. هرگز از موضعی که چیزی بلدم و حالا باید خودم را تکرار کنم، وارد نمیشویم. بلکه دنبال کشف یک کار جدید و یک تجربه جدید هستیم. حمید خضوعی دائم در حال مطالعه است. از چند ماه قبل از فیلمبرداری و چند ماه بعد از فیلمبرداری درگیر کار است. هیچ کپیای از فیلم بدون نظارت حمید خضوعی چاپ نمیشود. و وقتی که برای لابراتوار و اتالوناژ میگذرد، فوقالعاده است. حتی من گاهی در مراحل مونتاژ هم از وی درخواست میکنم که بیاید و روی کار نظارت داشته باشد. چند ماه قبل از فیلمبرداری همیشه کارمان این است که یکسری فیلم را که حس میکنیم فضای تصویریاش به کار نزدیک است، با هم ببینیم و آنالیز کنیم و درباره جنس فیلمبرداری و نورش با هم حرف بزنیم. در واقع اول لحن تصویری فیلم را با هم پیدا میکنیم و بعد دیگر در طول فیلم به هم تذکر میدهیم که از آن قاعده و چارچوبی که با هم تعیین کردیم خارج نشویم. به همین دلیل هم یکدستی خوبی بین ما هست. او میداند که من چطور میخواهم با فیلم برخورد کنم و برخی اوقات حتی ممکن است مرا کنترل کند. من هم میدانم که از حمید خضوعی چه چیزی باید بخواهم و از این جهت خیلی به او اعتماد دارم. در مورد «یه حبه قند» من تجربه بسیار شیرینی با محسن شاه ابراهیمی داشتم. او توانست اعتماد مرا جلب کند برای اینکه فیلم را در دکور کار کنیم. دکوری که محسن ساخت، فوقالعاده زیباست. من تقریبا هرجا، چه در ایران و چه در ژاپن و کره جنوبی که نمایش داشتهایم، گفتهام این دکور است، همه تعجب کردهاند و در چیدمان آکسسوار و طراحی لباس و کلا فضاسازی و رفتن به سمت یک رنگ مناسب در فیلم، هم حمید و هم محسن شاهابراهیمی کمکهای بزرگی بودند. شما کارگردانی هستید که سوژههای خیلی متنوعی کار کردهاید، در ژانرهای مختلف. خیلی تجربهگرا هستید. دوست ندارید که یک سبک خاص داشته باشید که آثارتان را از روی مضمون و فرم مشترک بشود شناخت و تبدیل به یک کارگردان به اصطلاح مولف شوید؟ هر ویژگی مشترکی که قرار است در آثار من باشد، باید به صورت ناخودآگاه اتفاق بیفتد. اینکه تصمیم بگیرم که فیلمساز خاصی بشوم یا مثلا چیزی را که در فیلمهایم قبلیام بوده حالا در فیلمهای جدیدم بگذارم تا امضای خودم را داشته باشم، من از این اداها خوشم نمیآید. یعنی فکر میکنم آنجا با یک عدم صداقتی مواجه میشویم که از فیلم هم بیرون میزند و من آن نکته مثبت فیلمهایم را که شاید همان دوری از تکلف باشد، از دست میدهم. فکر میکنم اگر دقت کنید یک چیزهای مشترکی در فیلمهایم هست. یک ویژگیهایی که وقتی فیلمها را نگاه میکنیم متوجه بشویم که خب، اینها متعلق به یک فیلمساز است. اما من آنها را نکاشتم. بلکه ناخواسته و غیرارادی خودشان را نشان دادهاند. من فقط کار خودم را انجام دادهام. بعضی وقتها کاملا با غرور و خودخواهی احساس میکنم که زمان کمی دارم و حیف است که اسیر توقع مخاطبان بشوم و دوست دارم که تجربیات جدیدی بکنم و به هر کار خوبی غبطه میخورم. هر کار خوبی که باشد نه فقط سینما، بلکه تئاتر، موسیقی و همیشه دوست دارم که این کارهای خوب مال من باشد و این خودخواهی باعث میشود که به خودم اجازه ندهم که هر کاری را انجام دهم. من خیلی فیلمها را در ذهن خودم میسازم و بعد کنارشان میگذارم. چون احساس میکنم که تجربه جدیدی برایم نیست و قبلا که این کار را در فیلمهای قبلیام انجام دادهام. آقای میرکریمی بهنظرم در وجودتان یک بلندپروازی هم دارید . دوست دارید که فیلمهای BIG PRODUCTION با هزینههای تولید زیاد هم کار کنید؟ بله من چند سال است که دنبال یک کار جدی در مورد شاهنامه هستم و دوست داشتم که آن را بسازم و بعد «یه حبه قند»را. خیلی هم روی این موضوع کار کردم. یعنی از روشهای مهندسی معکوس استفاده کردم و نشستم فیلمهای تاریخی اینچنینی را دیدم و آنالیز کردم. جزء به جزء پلانهایش را بررسی کردم و مقالاتی در ارتباط با تولید فیلمهای پرهزینه و بزرگ خواندم. یک سفر مقدماتی به هند رفتم چون دوست داشتم این فیلم به صورت یک تولید مشترک با آنها باشد. هند در خیلی از زمینههای تخصصی ظرفیتهای بالایی دارد و قرارهایی هم گذاشتیم آنجا ولی متاسفانه حمایتی از داخل کشور صورت نگرفت. خیلی صریح بگویم که در ایران مسئولان فرهنگی دوست ندارند که درباره شاهنامه کاری انجام شود. نمیدانم که این تفکر غلط از کجا میآید؟و چرا هنوز به این عقلانیت نرسیدهایم که داشتن یک اسطوره قوی که هویت ما را قوام ببخشد و بسیاری از مشکلات امروزی ما را میتواند مرتفع کند. متاسفم که ما همیشه در حوزه فرهنگ تدافعی عمل میکنیم. یعنی صبر میکنیم تا ببینیم دیگران چه میکنند بعد ما دنبال کار آنها میرویم. و احتمالا به زودی شاهد خواهیم بود که شاهنامه راهالیوودیها با تفسیر و تعبیر خودشان میسازند و ما همچنان دستمان خالی باشد. راستی اینکه دایی با یه حبه قند بمیرد بخشی از قصه است یا نمادپردازی؟ البته من جور دیگری به این ماجرا نگاه میکنم. من معتقدم که هر اتفاق کوچکی حتی نشانهای پشتش دارد. یعنی هیچ چیز بیمعنایی وجود ندارد. اگر حتی بخشی از آن را هم من کشف نکرده باشم و ناخودآگاه در فیلم قرار گرفته، بیننده باید کشف کند. نه تنها هر جزئی خودش میتواند یک معنای خاص داشته باشد بلکه چیدمان اجزا هم کنار هم میتواند مفاهیم جدیدی را شکل بدهد. من به این دوپارگی اعتقاد ندارم یا حداقل دوست نداشتم که این اتفاق بیفتد. ولی فکر میکنم بخش آشنایی یعنی همان بخش اول به دلیل تعداد پرسوناژ و لحن غیرمتعارفی که نسبت به الگوهای مشخص قصهگویی دارد، تماشاگر به تدریج در جهان قصه قرار میگیرد و از زمانی که با آن خانواده احساس خویشی میکند دیگر روابط و جزئیات برایش بامعنا میشود. اگر برای بار دوم فیلم را ببینید متوجه میشوید که همه آن چیزهایی که به شکل نماد در قسمت دوم هست، در بخش اول هم نشانههایش آمده. اینکه در نهایت قاسم میآید و دامادی که خارج از کشور است به نوعی طرد میشود، این تفکر شما نسبت به این قضیه است که آدم خارجی ممکن است تهدیدی برای خانواده محسوب شود و اگر یکی از خودمان باشد همیشه بهتر است؟ من که نظر خودم را دقیق نخواهم گفت. اما چیزی که در فیلم به دنبال آن هستیم این است که ۴۰ روز صبر کنیم. در این ۴۰ روز چند معنا نهفته است: یکی اینکه عجله نکنیم. زود تصمیم نگیریم. اول ظرفیتهای خودمان را بسنجیم. کسی که خودش را نشناخته نمیتواند نسبت درستی با جهان پیرامون خودش برقرار کند. این خودشناسی گام اول است. حالا این خودشناسی زمانی فردی است و زمانی هم جمعی. ما وقتی هویت جمعی خودمان را کاملا نشناختهایم و هنوز نمیدانیم کی هستیم، در حدی که از آمدن آن همه جمعیت به تشییع جنازه دایی متعجب میشوند، یعنی حتی نمیدانند که چقدر مقبولیت دارند و بعد از آن تازه فکر میکنند که کسی هستند و میگویند: «ما دهانمان باز ماند،حتی وزیریها هم تعجب کرده بودند»، پس تازه به یک جور خودشناسی میرسند. تازه متوجه میشوند که داشتههایی دارند که با آن میشود به یک خودباوری رسید. من میگویم که قبل از اینکه خودمان را بشناسیم، حق نداریم انتخاب کنیم. یعنی هر انتخابی در آن صورت میتواند غلط باشد. RE: فیلم یه حبه قند - ADMIN - ۱۳۹۰-۸-۱۳ افشینهاشمی: میرکریمیمیخواست نمایش «یه حبه قند» را هم اجرا کند افشینهاشمی با اینکه بازیگر جوانی است اما تجربه دریافت سیمرغ جشنواره فجر را دارد. اولین همکاری او با میرکریمی در فیلم خیلی دور خیلی نزدیک بود و حالا او پس از سالها تجربه و حضور در عرصه تئاتر که شاید جایگاه اصلی او باشد در فیلم یه حبه قند به عنوان مشاور کارگردان در امور بازیگری حضور دارد. با او درباره یه حبه قند و کار او در این فیلم حرف زدیم. دیدن یه حبه قند شاید بتواند در بخشهایی حس دیدن یک نمایش را به آدم منتقل کند. به نظرت این یک نمونه نادر از چنین تجربه ای است؟ خصوصا اینکه همه بازیگران آن بازیگرانی باسابقه تئاتری هستند. من میتوانم در همین مقطع به فیلم نگاه کنم و جواب سوال شما مستلزم یک تحقیق است که شاید طی آن تحقیق ۱۰ فیلم پیدا کنیم یا هیچی پیدا نکنیم. شاید شنیدنش برایتان جالب باشد که آقای میرکریمیتصمیم داشت همزمان با اکران فیلم نمایش آن را هم روی صحنه بیاورد . یعنی من شروع به دراماتوژی آن برای صحنه هم کردم. پس چرا اتفاق نیافتاد؟ کار اکران و پخش فیلم آنقدر سنگین شد که عملا امکانش نبود. ایده این اتفاق از کجا آمد؟ ایده اجرایی متعلق به خود میرکریمیبود. شاید بخواهد بعدا اجرایش کند پس چیزی درباره اش نمیگویم اما در جواب سوال اول باید بگویم شاید چیزی که باعث میشود این کار حس دیدن نمایش را هم القا کند به خاطر شکل کار باشد. اینکه هر سکانس مثل تمرین صحنههای تئاتر با بازیگران تمرین میشد. هر سکانس یک صحنه کامل بود که باید تمرین میکردیم. بعضی مواقع مجبور بودیم ۴ یا ۵ سکانس را با هم تمرین کنیم چرا که در هم تنیده بودند و در پس زمینه یک سکانس در یک اتاق، اتفاقات اتاق دیگر هم دیده میشد.بعد به فراخور این تمرینها حتی متن جرح و تعدیل میشد. به نظر شما اگر دراین فیلم قرار بود چهرههای صرفا سینمایی هم حضور داشته باشند خللی در فیلم به وجود میآمد؟ از دو منظر میتوان به این قضیه نگاه کرد. بازیگران تئاتر یاد گرفته اند جزئی از یک کل باشند و این دقیقا اندیشه یه حبه قند است پس بازیگران تئاتر این را بلد هستند البته از این منظر اگر بازیگر ستاره ای به آن معنا که گفتید در فیلم حضور داشت و این جزئی از کل بودن را درک میکرد و اینکه در این فیلم قرار است به اندازه بقیه دیده شود یا به اندازه نقشش مشکلی پیش نمیآمد. اما از منظر دیگر مشکل پیش میآمد و آن از نظر مخاطب بود.چرا که او دوست دارد بازیگری که محبوبش است یا به نظرش ستاره است را بیشتر در فیلم ببیند.مگر این فرمول را به کار میبردیم که همه نقشها را ستارهها بازی کنند که خب ما فیلمهایی داشتیم که از این الگو طبعیت کردند اما شکست تجاری خوردند. در دوره ای در سینمای ما بازیگردان در کنار کارگردان در تیتراژ فیلمها ظاهر شد. الان با این عنوان کمتر برخورد میکنیم. در یه حبه قند اما اسم شما به عنوان مشاور کارگردان در امور بازیگری قید شده. این سمت دقیقا یعنی چی؟ یعنی شخصی که میداند کارگردان دقیقا چه میخواهد و بهشکل یک کاتالیزور ظاهر میشود تا به فرآیند به نتیجه رسیدن سرعت ببخشد. این یعنی اینکه تو مولف بازیها نیستی بلکه میدانی سلیقه و اندیشه کارگردان چیست و آنقدر با او حرف زدهای و کنکاش کرده ای که به سلیقه مشترک رسیده اید و در اینجا هر آنچه درباره بازیگری کار وجود دارد را بهعنوان کمک اندیشه کارگردان سامان میدهی.حالا چه در مرحله انتخاب بازیگران باشد چه دورخوانیها و… بعد هم اینکه کارگردان شاید جاهایی با تردیدهایی مواجه باشد و به علت وجود گزینههای زیاد مجبور به انتخاب باشد. اینجاست که تو سعی میکنی کمک کنی تا بر تردیدهایش فائق بیاید. اصلا اینهمه همکاری نزدیک با میرکریمیچطور اتفاق افتاد؟ به هرحال اینکه شما را به عنوان مشاور انتخاب کرده یعنی یک اعتماد زیاد. همکاری من با آقای میرکریمیبه فیلم خیلی دور خیلی نزدیک باز میگردد. بعد از آن من سر اجرای هتل ایران بودم. از ایشان دعوت کردم کار را دیدند و بعد مخاطب نمایشهای من شدند و کم کم مخاطب جدی تئاتر شدند و با هم به دیدن نمایشها میرفتیم. بعد با گنجینه بازیگران تئاتر آشنا شدند. یادم هست یکبار رفتیم یک کار از علی سرابی دیدیم و هفته بعد یک کار دیگر با یک نقش بسیار متفاوت و چه چیز برای یک کارگردان بهتر از این است که بازیگرانی را ببیند که در لحظه میتوانند نقش عوض کنند. و سوال آخرم اینکه بهعنوان یک بازیگر جوان اگر بخواهد از تجربه همکاری با بازیگری مثل سعید پورصمیمیبگوید چه میگوید؟ او یکی از دقیق ترین بازیگرانی است که دیده ام. دقت و احساس مسئولیت انگار با خون این نسل عجین شده است. من با علی نصیریان هم کار کرده ام و این را حس کرده ام. [b]چهار نکته درباره «یه حبه قند» آخرین ساخته سیدرضا میرکریمی[/B] امیر عباس صباغ- ایده جذاباپیزود «خاطره، خاطره…» در مستند «فرش ایرانی» که غیرسفارشیترین محصول سفارشی سینمایی ایران بود (به طوری که پانزده کارگردان که به سختی میتوان نقطه اشتراکی میان آثار و اندیشههایشان پیدا کرد از مجتبی راعی و مجید مجیدی گرفته تا عباس کیارستمیو جعفر پناهی هریک از نگاه خود به موضوع فرش ایرانی پرداختند) و دخترک خردسالاش را به خاطر آورید که به جای فیلمبرداری از اعضای خانواده خود، سرخوشانه و ناخواسته مشغول فیلمبرداری از زمین و نقش فرشها شده بود. این ایده بازیگوشانه میرکریمیدر «یه حبه قند» بطور کامل به عمل تبدیل میشود و او با همان نگاه سرخوشانه که به فرش ایرانی پرداخته بود، اینبار سراغ یک خانواده ایرانی رفته و ما بعد از سالها مواجه با فیلمسازی که معمولا به فیلمنامههای شخصیت محور علاقه زیادی نشان میدهد و فیلمهای موفقاش اغلب با تمرکز روی یک کاراکتر پیش میروند (سفر دکتر عالم در «خیلی دور، خیلی نزدیک» و رسیدن به عمق معنای کلماتی چون زندگی، خدا و ایمان یا پرداخت به درونیات زندگی روزمره و تنهاییهای طاهره در «به همین سادگی» یا شک و تردیدهای سیدحسن در پوشیدن یا نپوشیدن لباس روحانیت در «زیر نور ماه») با فیلمیمواجهایم که یک خانواده پرجمعیت، شخصیت اصلی آن است. در اینجا دیگر سراغی از پرداخت دقیق و موشکافانه به یک کاراکتر بخصوص نیست، هر چه هست جزئیات بیشماری است که هر کدام تصویر پازل گونه یک خانواده ایرانی نیمه سنتی- نیمه مدرن را کامل میکند، در «یک حبه قند» چیزی به نام قصه به آن مفهوم جا افتاده و معمولش، وجود ندارد و مانند آثار امپرسیونیستی فیلمساز تمام تلاشاش روی دریافت آنی و ثبت عالم واقعیت در لحظهای گذرا و ناپایدار بوده است. لحظاتی که هر کدام از ما زیاد یا کم در آن قرار گرفتهایم و تجربهاش کردهایم. ریتم کند «یه حبه قند» به سفره بلند بالایی میماند که در آن همه چیز الا یک چیز یافت میشود، کارگردانی فوق العاده میرکریمی، تدوین و فیلمبرداری خوب، بازیهای بهیاد ماندنی بازیگران (و نابازیگران) فیلم که همگی کنار هم به خوبی توانستهاند کاراکتر یک خانواده ایرانی را به تصویر بکشند و ساختار سه گانه و مدرن فیلمنامه، زینت بخش این سفرهاند که نبود یک ریتم مناسب و پرکشش، تحمل آن را برای عموم تماشاگران دشوار میکند و از اواسط فیلم به بعد حوصله تماشاگری که با جمله تبلیغاتی جذاب «پیشکش به خانوادههای ایرانی» بلیت «یه حبه قند» را خریده، سر میرود و عمر فیلمبرداری خوش آب و رنگ، تصاویر کارت پستالی، میزانسنهای دقیق و دکوپاژهای بینقص به پایان میرسد و اینجاست که تماشاگر در انتظار قصهای است که خبری از آن نیست. با مرگ کمیک دایی و تلاش مضاعف فیلمساز در انتقال مفاهیم مدنظرش (از جدال سنت و مدرنیته گرفته تا پرداخت به مفاهیمیچون مرگ و زندگی) فیلم به شدت از حال و هوای نیمه اول خود دور شده و کارگردانی با شکوه میرکریمیتحت تاثیر محتوای فیلمنامه قرار میگیرد و فیلمنامهای که ساختار قابل تحسین و بدیع آن از نقاط قوت فیلم محسوب میشود، به این خاطر که حرف تازهای برای گفتن ندارد برای مخاطبی که نیمه اول این فیلمِ بیداستان را تاب آورده، ملال آور میشود و این همان فرق کلیدی «یه حبه قند» با «به همین سادگی» است. در «به همین سادگی» تماشاگری که دقایق ابتدایی فیلم مجذوبش کرده، تا انتها با فیلم و کاراکتر اصلی آن پیش میرود، اما در «یه حبه قند» این اتفاق نمیافتد و فیلم بهرغم همه برتریهای فنی و تکنیکی که نسبت به فیلم قبلی میرکریمیدارد، موفق نمیشود که همه مخاطبین اش را (که به نسبت «به همین سادگی» وسعت بیشتری دارد و کل خانوادههای ایرانی را شامل میشود) تا پایان فیلم همراه خود کند. جزئیات لازم – جزئیات نالازم تا به امروز هر یادداشتی که درباره «یه حبه قند» نوشته شده، به پرداخت فیلمنامه به جرئیات و داستانکهای فراوانی این فیلمِ بیداستان! اشاره شده است. اما همه این جزئیات و داستانهای کوچکی که در دل فیلم گنجانده شده، به فیلم کمک نکرده است، برای مثال خبردار شدن ناصر از اینکه سرطان دارد یا ماجرای گنج و کندن زمین که تنها کارکردش در فیلم بالا بردن زمان آن است، آنچنان کارکردی در روند فیلم ندارد، از طرف دیگر از جزئیات فوق العاده فیلم میتوان به سکانس هوشمندانه آغازین فیلم اشاره کرد، آنجا که دایی (سعید پورصمیمی) که مخالف ازدواج است مشغول خرد کردن قندهایی است که در انتهای فیلم و بعد از مرگ او خورده میشود و یا پرداخت به کاراکتر «پسند» که یکی از ملموسترین کاراکترهای دختر ایرانی در سینمای ایران است (از تک تک نگاههای آرام و نجیبانهاش تا تن دادن به مصلحتی که باب میلش نیست و سکوتی که یک راز را فریاد میزند) و بالاخره تناقضی که در دیده نشدن تعمدی پسند در بیشتر دقایق فیلم به چشم میخورد و گاهی به کل از یاد میبریم که این دورهم جمع شدن بهخاطر عروسی اوست در کنار ساختن یک خانه باغ قدیمیبا بهترین فضاسازیهای ممکن از بازی بچهها با قورباغه و مرغ و خروس تا وز وز زنبورها موقع صحبت کردن باجناقها با هم بهعلاوه سکانس دلنشین تاب خوردن پسند همه و همه به باورپذیرکردن و جان بخشیدن به تصاویر کمک میکند. ذوب کردن فضای منجمد موجود طی روزهای اخیر نظرات و تحلیلهای عجیب و غریبی روی مضمون فیلم شده است و افراد هر کدام از نگاه خود به فیلم پرداختهاند، یکی داماد خارجی را نماد ورود غرب و فرهنگ بیگانه به محیط سنتی خانه تعبیر کرده و اینگونه استدلال کرده که کارگردان شیفته غرب شده، دیگری مرگ دایی را مرگ سنتها تعبیر کرده و یکی دیگر آلزایمر خاله بزرگ و فراموشی تعداد رکعات نماز را نشانهای از ناکارآمدی سنتها در جامعه دانسته و یک نفر هم بدون اینکه فیلم را ببیند، بر اساس شنیدهها اعلام کرده که فیلم بدی است!!! جدای از همه این نشانه شناسیهای افشاگرانه!، همین که میرکریمینشان داد که راه ساختن یک فیلم خوب (یا به تعبیر عدهای شاهکار) فقط افزودن تلخی بیپایان و کاستن خوشی نیست (خب معلوم است منظورم دو فیلم آخر فرهادی است که «جدایی نادر از سیمین»اش در همان حال و هوای «درباره الی» است منهای شور و حال نیمه اول آن، که در نهایت این نگاه مورد توجه بسیاری از منتقدان قرار گرفت) خودش بزرگترین حسن فیلم است. اینکه میتوان از با هم بودن و جشن و شادی گفت و فیلم خوب ساخت، میتوان مردمان یک سرزمین را با وجود همه اختلافات، قهر و آشتیها، عقاید مختلف افراد و دیگر مسائل اینچنینی که فیلمنامه به آنها نیز به خوبی اشاره میکند، خندان و سرخوش (رقص جعفر در بدو ورود، خندههای بیپایان چهار خواهر پسند هنگام آماده شدن برای مراسم، دویدنهای سبک بالانه دخترکان خردسال و…) به تصویر کشید، آن طور که تماشاگر وقتی از سالن بیرون میآید، آنچه در ذهنش از فیلم میماند تصویری شبیه عکس همین یادداشت باشد فیلم یه حبه قند |