مشاوره خانواده رایگان عطاملک
خاطرات یک دختر کچل - نسخه‌ی قابل چاپ

+- مشاوره خانواده رایگان عطاملک (https://atamalek.ir)
+-- انجمن: حیات طیبه (https://atamalek.ir/forum-15.html)
+--- انجمن: شکرستان (https://atamalek.ir/forum-8.html)
+---- انجمن: خنده بازار (https://atamalek.ir/forum-55.html)
+---- موضوع: خاطرات یک دختر کچل (/thread-920.html)

صفحه‌ها: 1 2


خاطرات یک دختر کچل - ADMIN - ۱۳۹۰-۸-۱۶

جدیدترین خاطرات کچلی دختران
دخترانی که توسط همسرشان، مادرشان، دوستشان یا یکی از اقوام کچل شدند

يادداشت هاي يك دختر ترشيده

سلام. شاید به نظر مسخره بیاد ولی می خوام خاطرات کچل بودنم رو اینجا  بنویسم شاید واسه یکی جالب بود آخه هر دختری این شانسو پیدا نمیکنه که کچلی  رو تجربه کنه!
+ 10 داستان از بقیه دخترایی که کچل کردند یا توسط دیگران کچل شدند.
می خوام از اول اول شروع کنم:
میشه تو زندگیم دوس داشتم واسه یک بارم که شده کچل کنم! به نظر من آدم باید  هر کاریو تو زندگیش امتحان کنه(با اینکه اصلاً اهل ریسک نیستم)
من موهای خیلی خیلی لخت و مشکیو خوشگلی داشتم ولی ایرادش اینجا بود که تار موهام نازک بود خب اینم یه دلیل خوب واسه کچل کردن!
حالا چی شد که اینکارو کردم؟
یه شب هم به خاطر فشار عصبی (وقتی خیلی خیلی عصبی میشم یا موهام رو کوتاه  میکنم یا ناخونام رو.ولی ناخونام خیلی بلند بود دلم نیومد. تو عمرم فقط فک  کنم 3 بار خیلی عصبی شدم چون من آدم خیلی آرومیم!) و هم اینکه از کم پشتیه  موهام کلافه شده بودم تصمیم گرفتم موهام رو کوتاه کنم.ساعت 12 شب بود و  هرکی تو اتاق خودش بود منم قیچی آشپزخونه رو ورداشتم و جلو آیینه شروع کردم  به کوتاه کردن موهام. موهام تا وسطای کمرم بود. هر تیکه ای که کوتاه می  کردم احساس سبکی میکردم.
و اما مدل های موهام!
اول تا رو شونم کوتاه کردم خوب بود بهم میومد . بعد گفتم حالا که دارم  اینکارو می کنم بزار یه عالمه مدل رو ش پیاده کنم! یه ور موهام رو کاملاً  کوتاه کردم و یه ورش بلند بود خیلی باحال بود یه جورایی شبیه موهای rihanna  شده بود گفتم خب میزارم همین بمونه ولی باز دلم خواست کوتاه کنم. دلو زدم  به دریا و موهام رو یک سانتی کوتاه کردم! ناگفته نمونه که حین کوتاه کردن  موهام یه خورده گریه هم کردم!:icon_pf (30):
یه مشکل پیش اومد...
گفتم من که دیگه اینطوری بیرون نمی رم و جلو کسی واینمستم و باید پستیژ(کلاه گیس!) بخرم خب کچل میکنم!
قیچیو ورداشتم که از تهه ته بزنم که یهو مامانم از اتاق اومد بیرون وقتی  منو دید با چشمای خواب آلود قد 30 پانیه هنگ کرده بود!(چقدر خندیدم) منتظر  بهونه هم که بود و شروع کرد: مگه بزرگتر نداری . چقدر سر خود شدی چرا بی  اجازه اینکارو کردیو..... کل غر دیگه!
یکی از خواهرام خونه نبود رفتم به اون یکی نشون دادم اونم کپ کرده بود.  گفتم می خوام کچل کنم گفت دیوونه شدی مگه!این خواهرم مخالف بود.
به دوس پسرم گفتم چون کوماهی کوتاه رو دوس داره خوشحال شد ولی وقتی گفتم می  خوام کچل کنم گفت می کشمت! ولی وقتی توضیح دادم که اصلاً قرار نیس که تو  کچلیم رو ببینی راضی شد!
و اما حقه!
مامانم رفت بخوابه رفتم گفتم می خوام کچل کنم داد زد گفت مگه دیوونه شدی؟  ینی چی؟ منم دیدیم امشب صلاح نیس. قد یه دایره کوچیک وسط سرمو جایی که کسی  نبینه کچل کردم می خواستم ببینم چجوری میشه؟ موهام در میاد؟
هرکی موهام رو میدید متاسفانه نگام میکرد! اینم بگم که خیلی پشیمون شده بودم آخه هیچ مدلی نمیموند.
فرداش با دختر خالم رفتم پستیژ خریدم و می خواستم برم آرایشگاه به موهام یه  مدلی بدم ینی از خیر کچلی گذشتم. فروشنده بهم گفت مگه کچلی مد شده که همه  می خوان کچل کنن؟ این یه جرقه شد تو ذهنم که دوباره تصمیممو جدی کرد. اینم  بگم یه پستیژ پیدا کردم عینه موهای خودم مشکیو لخت جالب اینجاست مدل جلوشم  عینه موهای خودم بود. رفتم خونه اون یکی خواهرم اومده بود موهام دیدم تعجب  کرد. گفتم می خوام کچل کنم موافقت کرد و به فکر یه حقه افتادیم!!!!
همه فک می کردن قراره برم آرایشگاه و موهمو کوتاه تر کنم. اون قسمت کچل  موهامو به مامانم نشون دادم گفتم من تا حالا ندیده بودمش امروز آرایشگر  نشونم داد و گفت داری کچلی می گیری تا ریشه موهات نسوخته باید کچل کنی  خواهرمم آبو تابش رو بیشتر کرد!:icon_pf (27):
بیچاره مامانم کلی ترسید البته بگم یه خورده شک کرد آخه خیلی تیزه گیر داده  بود که فردا بریم دکتر! گفتم آرایشگر گفته یه ویروسه و.... اگه خواهرم  نبود شاید موفق نمی شدم! انقدر رفتیم رو مخش تا گفت من نمی دونم هر کاری می  خوای بکن!
لحظه کچل کردن!
منم از خدا خواسته رفتم تو حموم و موهامو با قیچی از ته زدم. خدا وکیلی  خیلی بهم میومد تا حدی که خواهرم گفت بزار همینجوری بمونه! ولی من می  خواستم کامل بتراشم!ازونجایی که خواهرم خیلی دل و جرات داره قبول کرد این  کارو بکنه! و شروع کرد به تراشیدن با تیغ! یه قسمتو که تراشید وقتی دست  میزدم(آخه پشت سرم بود)واقعاً چندشم می شد. تاسی خیلی چندشه! خواهرم می گفت  داره فشارم میوفته!
نمی دونم تا حالا واستون پیش اومده که یه لحظه به خودتون بیاینو بگین من  کجام ؟چیکار دارم میکنم ؟ کارم درسته؟ همینطوری که خاهرم داشت میومد جلوتر  من این حس بهم دست داد. یه حس پشیمونی!ولی دیگه کار از کار گذشته بود!
روزای اول....
و عکس العملها..........
وقتی تموم شد و خودم رو تو آیینه دیدم تو دلم گفتم خدایا این منم؟ آخه 18  سال خودم رو با مو دیدم یهو خودمو کچل دیدم خواهرم هی می خندیدو من پشیمون  تر میشدم. خواهرم میگفت بریتنی هم یه بار کچل کرده(واسه دلداری) دوست خواهر  اونجا بود من نمی خواستم کسی منو ببینه ولی خواهرم دزدکی منو نشونش داد  کاملاً از قیافش معلوم بود حالش داره بهم می خوره کلی خواهرمو دعوا کردو  گفت تو چرا اینکارو کردی؟ بهم میگفت اگه موهات قهر کنه و دیگه در  نیاد؟خوشبختانه من به این چیزا اعتقاد ندارم.وقتی مامانم منو دید بهم چشم  غره رفت.
اون خواهرمم که مخالف بود تا دیدتم گفت چقدر زشت شدی شبیه جن شدی!
روزای اول.........
روزای اول یکی از سخت ترین روزای زندگیم بود. روز اول که کامل افسردگی  داشتم! واسه بیرون پستیژ میزاشتم ولی واسه سرکار چون پستیژم یه خورده جلفه  نمی زاشتمش مقنعه رو مومنی میذاشتم(خواهرم می گفت شبیه خواهرا شدی!) جلو  مامانم رو سری می ذاشتم تا چند روز اصلاً نگام نمی کرد! خواهرمم می گفت جلو  منم روسری بزار حالم بد میشه. داشتم فک می کردم چرا پسرا تاس میکنن کسی  این حرفا رو بهشون نمی زنه؟؟؟؟خوشبختانه بابام نمی دونه کچلم جلوش پستیژ می  زارم با اینکه می دونه موهام مصنوعیه ولی شخصیتش جوریه که به روم نمیاره!

موضوع زیر هم خیلی باحاله، حتما بخونیدش!
يادداشت هاي يك دختر ترشيده


RE: خاطرات یک دختر کچل - هادی - ۱۳۹۰-۱۱-۱۹

سلام فرزندان ایران سلام فرزندان جوین
جالب بود


RE: خاطرات یک دختر کچل - ADMIN - ۱۴۰۰-۳-۵

خاطره‌ای دیگر از کچل کردن دخترا، این دفعه توسط عمه وی!

من موهای پر و فری دارم که از بچگی برا شونه کشیدن شون مامان کلی دردسر داشت البته هنوز هم هست هاااااا . خلاصه کلاس سوم دبستان بودم یه روز عمه ام آمد خونه مون و گفت عمه فردا بیا برا مدرسه ات لباس بدوزم و منم در عالم بچگی خوشحال و شاد کله صبح بی اطلاع مامان و بابا رفتم خونه عمه، بی خبر از نقشه شوم عمه .

داشتیم بازی می کردیم که عمه گفت ، بیا برات موهات رو کوتاه کنم که راحت بشی، نشستن رو صندلی همان و ماشین نمره صفر رفتن تو موها همان، به 10 دقیقه نکشیده کل حیات شد مو و من کچل شدم مثل پسرها ( اما پسر ها از کچلی متنفرن بخصوص تو دوران مدرسه ) حالا یه دختر شیطون رو تصور کنین با کله کچل شده با نمره صفر که تا دیروز کلا روسری و مقنعه نمی پوشید حالا مجبوربود کل روز رو با مقنعه باشه .


نامه دختر کم توقع هم خواندنیه، روی لینک زیر کلیک کنید
نامه دختر كم توقع ايراني به همسرش!!


البته چشم تون روز بد نبینه بابا با عصبانیت رفت سراغ عمه که موهای خودش رو هم مثل موهای من با شماره صفر بزنه اما با وساطت عمه بزرگم ختم بخیر شد .
موهام هنوز هم فر و پر هست ولی الان عاشق شونم و بقول مامانم دیگه نیاز نیست برای فرکردن موهام برم آرایشگاه .
** گاهی دوباره دلم میخواد باز موهام رو بزنم و کچل بشم ولی این بار از اون لذت ببرم ***
شما تجربه کچل کردن رو دارین ؟؟؟ نظرتون چیه کچل کنم ؟؟
دریا رحیم پور


RE: خاطرات یک دختر کچل - ADMIN - ۱۴۰۰-۳-۵

کچل کردن توسط شوهر!

نشستم روی صندلی وسط حمام و کمی بعد، او اولین دسته‌ی موها را روی زمین ریخت. نمیدانم دقیقا چه احساسی داشتم. خودم خواسته بودم اما دلم با تک‌تک تارها فرو میریخت. انگار او هم دلش سوخته بود. همش میگفت آخییی عزیزم... گفتم داستان موهامو مینویسی؟ گفت آخه خیلی غمگین میشه. با این حال هر دوتامان مدل جدیدم را دوست داشتیم. ماشین اصلاح، تمام سرم را دور زده بود و نشسته بود کناری و تماشا میکرد. همسرم همه‌ی موهایم را از روی زمین جمع کرد. نگاهم کرد و خندید:‌ بانمک شدی! گفتم واقعا؟ گفت آره بهت میاد. میخوای منم موهامو بزنم؟ خندیدم و سر تکان دادم. زیرپوشش را درآورد و ایستاد جلوی آینه. وقتی کارمان تمام شد ساعت پنج صبح بود. 
عکسم را برای دوستان فرستادم و کلی فحش خوردم! فقط یکی از بچه‌ها گفت زنی که موهاشو میزنه شجاعه. راستش دقیقا نمیدانم چرا اینکار را کردم! همیشه از قدیم میگفتم اگر یه بار از تهِ ته بزنم چی؟ او فقط میخندید. اما اینبار که داشتم میگفتم موهام موخوره شده و کاش وقت میشد برم آرایشگاه یکمی کوتاه کنم و اصلا کاش از ته میزدم... گفت پاشو بریم بزنم برات! گفتم الان؟ گفت آره یه بار این حرفتو عملی کن. گفتم اگر بد بشم چی؟ گفت عیب نداره دوباره بلند میشه. گفتم آخه... گفت آخه نداره Smile
فردای آن روز خانواده‌ام آمدند. بعد هم که با هم رفتیم تهران. و من مدام با واکنش تعجب زیاد رو‌به‌رو میشوم!‌ خودم هم هنوز وقتی بی‌هوا توی آینه نگاه میکنم متعجب میشوم.
این هم بخشی از من!


RE: خاطرات یک دختر کچل - ADMIN - ۱۴۰۰-۷-۲۰

در داستان کچل کردن امروز خاطره یک خانم که موهاش از روسری بیرون زده بود توسط شوهرش رو میخونید
اوایل ازدواجمون بود که از شهرستان به تهران اومده بودیم اون موقع مثل الان نبود که موی دخترا و اینجوری بیرون باشه شوهرم همش به من میگفت تنها بیرون نرم موهامو کسی نبینه وازاین حرفا ولی من شه بودم وخیلی موهامو جمع وجور نمیکردم واز روسری بیرون میومد یه روز شوهرم گفت اگه یه بار دیگه موهات بیفته بیرون از ته قیچیش میکنم ولی من این حرف شوهرمو جدی نگرفتم تا اینکه یه روز که از سر کا اومد دم درمون با همسایه ها منو دید که موهام از روسریم بیرونه با هم رفتیم تو وقتی رسیدیم تو اتاق دیدم شوهرم قیچی را برداشت و تا خواستم چیزی بگنجانی سرمو قیچی کرد وگفت بهت گفته بودم موهات نباید بیاد بیرون ومن گریه میکردم گفت همین الان برو بده موهاتو درست کنن تواینه نگاه کردم دیدم جلوی موهام از ته خالی شده گفتم من روم نمیشه برم آرایشگاه شوهرم گفت پس خودم برات میزنم برو یه  شونه بیار رفتم آوردم با ناراحتی دادم دستش یه چهارپایه از تو حموم آورد گذاشت وسط آشپزخونه نشتم چادرم رو بست دور گردنم شونه رو گذاشت لای موهام یه تیکه رو برداشت و قیچی زد دلم ریخت چشمام رو بستم که نبینم ولی اون بی خیال همینطور دسته دسته موهام رو قیچی می کرد و مینداخت جلوی پاهام اومد کنار موهام رو گرفت و هر دو طرف با قیچی از ته زد بعد گفت هیمنجا وایسا الان میام رفت از تو کمد موزر رو آورد شونه اش رو از روش برداشت از جلوی سرم شروع کرد به تراشیدن یه خط سفید وسط سرم کشید بعد موهام رو لای شونه می ذاشت زیرش ماشین می کشید آخر سرم یه دور کامل ماشین زد تا سرم کامل صاف بشه گفت دفعه دیگه تکرار بشه وضع همینه چند بار دیگه هم همین کار رو کرد منم از این به بعد روسریم رو سفت می بستم

آموزش کچل کردن دختر
آموزش کچل کردن دختران در ۵ دقیقه/تصویری


RE: خاطرات یک دختر کچل - ADMIN - ۱۴۰۰-۷-۲۰

تابستون بود اوایل شهریور ماه موهام حسابی بلند شده بود از تو کوچه داشتم با دوستم بازی میکردم خواهرم از بیرون تازه رسید در کوچه منو دید گفت علی زود بیا تو کارت دارم ، منم گفتم حالا کار دارم بعد میام بعد از یه نیم ساعتی رفتم تو خونه خواهرم گفت چرا گفتم بیا تو نیومدی؟ گفتم کار داشتم با دوستم بعد رفتم پیش بابام نشستم پای تلوزیون خواهرم خیلی از دستم کفری شده بود یه دفعه به بابام گفت بابا این علی و خیلی لوس کردی جواب حاضر شده بابام هم طرف منو گرفت خلاصه صبح روز بعد از خواب بیدار شدم دیدم فقط خواهرم خونست صبحانه بهم داد خوردم بعد رفتم پای تلوزیون دیدم خواهرم داره از تو حیاط صدام میکنه رفتم تو حیاط دیدم صندلی و گذاشته و چادرشم روشه گفت لباستو در بیار بیا گفتم واسه چی گفت میخوام موهاتو کوتاه کنم خیلی بلند شده گفتم نه نمیخواد بابا گفته همین جوری خوبه گفت من بهت میگم بیا خلاصه به زور اومد کشوندم بردم رو صندلی لباسمو در آورد چادرشو انداخت دورم از پشت با سنجاق بسط چادرش از این ساتن های لیز بود رو بدم سر میخورد خلاصه گفتم سمانه تو رو خدا خیلی کوتاه نکن فقط دورشو بزن سمانه هم هی زیر لب میگفت پر رو شدی واسه من دیگه جوابمو نمدیدی شدی منیژک بابا حالا درستت میکنم یهو دیدم ماشین دستی که همیشه کچلم میکرد دستشه گفتم سمانه هرچی تو بگی غلط کردم دیگه تکرار نمیشه تو رو خدا کچلم نکنیا تو کوچه مسخرم میکنن سمانه گفت اگه زیادی حرف بزنی ابروهاتم میزنم که دیگه اصلا نتونی بری بیرون خلاصه از ته ته کچلم کرد موهام دسته دسته میریخت رو چادر و لیز میخورد میریخت پایین و اون با بی رحمی تمام به کارش ادامه میداد تا کامل کچلم کرد مو های خودش بلند بلند بود وقتی داشت موهامو میتراشید موهاش میخورد تو صورتم این برام زجر آور بود،بعد که کارش تمام شد با مکینه خط گرفت برام و چادرشو باز کرد همه موهام از روی چادرش ریخت پایین و دستی رو سرم کشید و گفت این بار کچلت کردم تا ادب شی و جواب حاضری کنی، بعد فرستادم حموم ، یه چند روزی باهاش قهر بودم تا اینکه یه روز اومد تو اتاقم و گفت کچلت میکنم چون بامزه میشی و بوسم کرد منم باهاش آشتی کردم،ولی چندین بار دیگه هم کچلم کرد،الان سر خونه زندگیشه ، هرچی الان میگم بیاد اون روزا یه بار کچلم کن میگه نه الان زشت میشی کچلی فقط واسه بچه تا دبیرستانه،


RE: خاطرات یک دختر کچل - ADMIN - ۱۴۰۰-۷-۲۰

دخترا، چطوری تو خوابگاه کچل کنیم؟
حدود شاید ۲۵ سال پیش که من اول ابتدایی بودم همیشه بابام سر داداشام رو ماشین میکرد با ماشین دستی .
اصلا اونا رو کچل میکرد من از ترس میمردم .خیلی برام دردناک و ترسناک بود و همش خدا رو شکر میکردم پسر نشدم و بابام هم عاشق موی بلند بود. یه دختر تو کلاسمون بود همیشه باباش سرشو کچل میکرد یعنی از یک سانت بلند تر نمیشد خیلی هم براش عادی بود و از مقنعش بیرون بود. خواهرشم که چهارم بود اونم مثل همین کچل بود دیگه ما هم به کچل بودن اینها عادت کرده بودیم خیلی هم خنگ بودن
بعدش مدرسه من عوض شد ولی یبار که سوم دبیرستان بودم تو راه دیدمش بازم کچل کرده بود و از چادرش موهاش زده بود بیرون.
مامانم میگفت خیلی فقیرن اینا و تو خونشون حموم ندارن احتمالا
ده تا بچه بودن. اونوقتا از فقر کچل میکردن دخترا رو ولی الان مد شده انگار همه بازیگرا از دم کچل میکنن.
هر دختری دوس داره یبار تجربه کنه ولی خب خیلی ترسناکه و اینکه بعدش اگر پشیمون بشی راهی نداری و باعث خنده ی بقیه میشی.
دختر داییم ۲۵ سالش بود هنریه یادمه پارسال رفته بود تو حموم و مادرشو صدا زده بود بیا نصف دیگشو بزن مامانش کم مونده بود سکته کنه دیده بود سعیده موهاشو با صفر زده هیچی دیگه زن داییمم بقیشو براش زد یعنی همه بش میگفتن کچل خانم و یه دستی رو سرش میکشیدن اونم فقط میخندید.
دختر همسایمونم ۳۰ سالش بود خودش یبار کچل کرد مامانش انقد ناراحت بود. با همون سر کچلشم اومد خونه ما البته یک سانتی شده بود که اومد. خجالتم نمیکشید و موهاشو از شالش گذاشته بود بیرون . من جا اون یک جوریم میشد.
تو خوابگاهم که بودم یه دو تا از هم خوابگاهیا کچل بودن من وقتی میدیدمشون از ترس فرار میکردم.
ولی خیلی با مزه بودن. تو دانشگاهم هد میذاشتن محجبه.
یبارم دوست خودم شکست عشقی خورده بود سال اول دانشگاه بودیم خودش موهاشو زده بود با قیچی بعدم رفته بود آرایشگاه براش با ماشین نمره ۴ صافش کرده بود.
اینا همش خاطرات واقعی بود.
داستانم براتون مینویسم بعدا.


RE: خاطرات یک دختر کچل - ADMIN - ۱۴۰۰-۷-۲۰

چطوری دختر عموم رو کچل کردم؟ داستان واقعید
دختر عموم موهایی خیلی بلند و قشنگی داره خدای فقط حاضر نیست اصلا قیچی بهشون بخوره هر وقت نوک گیرشون کردم با کلی مصیبت و حرف زدن بوده اولین بار که نوک گیرشون کردم تازه از حمام اومده بود بیرون موهاش خیس بود ازم خواست سشوارشون کنم سشوار که تموم شد کلی اسرار کردم که حیفه موهات موخوره میگه و از این حرفا بابا فقط یک سانت ازشون کوتاه کن بالاخره بعد کلی دلیل اوردن راضی شد یهو به من گفت پس تو برام انجام بده یه چادر پهن کردیم کف اتاق از تو کیف لوازم اریش قیچی و شونه در اوردم اول حسابی شونشون کردم بعد شروع به کار کردم اندازی پنچ سانت موهاشو کوتاه کردم  ولی انصافأ راضی بود بهش گفتم یکم کج زدم باید درستش کنم همینجوری چند سانت دیگه زدم دیدم خیلی خرابکاری شده درست نمیشه آروم با ژیلت یه مقدار از پشت موهاش رو زدم کلی دعوام کرد ولی مجبور شد بشینه با کلی گریه رفتم ماشین موزر رو پیدا کردم زدم به برق صدای گریه اش بیشتر شد قلبم تند تند میزد چند باری روشن خاموش کردم که ببینم سالم یا نه یه شماره بالا گذاشتم که موهاش رو کوتاه کنم دورش تیغ بزنم که موزر تو موهاش گیر کرد و سرش سفید شد مجبور شدم شونه رو بردارم و با صفر موهاش رو بزنم همینطور زمین سیاه شده بود از مو روی صورت و لباس هاش می ریخت صدای غز غز موزر تو سرم می پیچید همراه با صدای گریه و اشک هایی که موها رو خیش کرده بود از اون روز باهم فهر کرده


RE: خاطرات یک دختر کچل - ADMIN - ۱۴۰۰-۷-۲۰

وقتی عمه ام موهام رو از ته زد و کچل شدم.

من موهای پر و فری دارم که از بچگی برا شونه کشیدن شون مامان کلی دردسر داشت البته هنوز هم هست هاااااا . خلاصه کلاس سوم دبستان بودم یه روز عمه ام آمد خونه مون و گفت عمه فردا بیا برا مدرسه ات لباس بدوزم و منم در عالم بچگی خوشحال و شاد کله صبح بی اطلاع مامان و بابا رفتم خونه عمه، بی خبر از نقشه شوم عمه .

داشتیم بازی می کردیم که عمه گفت ، بیا برات موهات رو کوتاه کنم که راحت بشی، نشستن رو صندلی همان و ماشین نمره صفر رفتن تو موها همان، به 10 دقیقه نکشیده کل حیات شد مو و من کچل شدم مثل پسرها ( اما پسر ها از کچلی متنفرن بخصوص تو دوران مدرسه ) حالا یه دختر شیطون رو تصور کنین با کله کچل شده با نمره صفر که تا دیروز کلا روسری و مقنعه نمی پوشید حالا مجبوربود کل روز رو با مقنعه باشه .

البته چشم تون روز بد نبینه بابا با عصبانیت رفت سراغ عمه که موهای خودش رو هم مثل موهای من با مشاره صفر بزنه اما با وساطت عمه بزرگم ختم بخیر شد .
موهام هنوز هم فر و پر هست ولی الان عاشق شونم و بقول مامانم دیگه نیاز نیست برای فرکردن موهام برم آرایشگاه .
** گاهی دوباره دلم میخواد باز موهام رو بزنم و کچل بشم ولی این بار از اون لذت ببرم ***


RE: خاطرات یک دختر کچل - ADMIN - ۱۴۰۰-۷-۲۰

این هم قصه سمانه که خودش رو کچل کرد
قصه از اونجا شروع می شه که :
من توی بچگی هام موهای بلوند و البته بلندی داشتم یادمه مامانم رفته بود آرایشگاه که موهاشو مرتب کنه من هم گیر دادم که می خوام موهامو کوتاه کنم , اما مامانم نذاشت چون موهام خیلی خوشکل بود و بابامم عاشق موهای طلایی بلند من که تنها دخترش بودم بود ...
دیگه چشمت روز بد نبینه , گریه و زاری کنان اومدیم خونه و مامانم یه بستنی داد دستم تا مثلا سرم رو شیره بماله و بعدش هم رفت سراغ لباس شستن ...
یادمه رفتم روی تراسمون و موهای دختر همسایه مون که تازه موهاشو مدل قارچی اون زمان زده بود رو داشتم با حسرت تماشا می کردم ( ناگفته نماند که موهاش ویز ویزی و زشت بود ) در همین حین یه فکر شوم به ذهنم رسید
رفتم و یه آینه کوچولو و قیچی خیاطی بزرگ مامانم رو که با زحمت می تونستم بلندش کنم و برداشتم و رفتم زیر میز ناهار خوری که مثلا مامانم منو نبینه .
اینقدر قیچی سنگین بود که نمی تونستم با یه دست بگیرمش و با دست دیگه آینه رو نگه دارم . تک تک کارای آرایشگره رو تو ذهنم آوردم و دست به کار شدم
به حساب خودم داشتم خیلی خوب کار می کردم
بعد از اینکه کارم تموم شد فاتح و مغرور از زیر میز اومدم بیرون ,
اینقدر که ذوق داشتم حتی توی آینه هم نگاه نکردم و لباس مهمونی هامو پوشیدم و رفتم روس تراس تا دختر همسایه منو ببینه و بترکه از حسودی
چند دقیقه ای روی تراس موندم تا اینکه مامانم از اون پایین چشمش به من افتاد
یادمه مات و مبهوت داشت منو نگاه می کرد , یک دفعه دیدم که بدو بدو اومد توی خونه . اولش ترسیدم که شاید می خواد منو دعوا کنه به خاطر اینکه ازش اجازه نگرفتم اما بعد خودم رو گول زدم که حتما خیلی هم خوشحال می شه که دختر هنرمندی داره و باید بهش افتخار کنه , در همین حین داشتم فکر می کردم که چه خوبه از این به بعد خودم موهای مامانو کوتاه و مرتب کنم ...
توی همین فکرا بودم که مامانم رسید بالا و جیغ بلندی سرم کشید
اولش حسابی دعوام کرد اما بعدش مثل اینکه از مدل موهای من خندش هم گرفته باشه , هی زیر زیرکی می خندید ...
منو برد توی آینه خودمو نگاه کردم , واقعا قیافه ام خنده دار شده بود
موهامو کوتاه بلند زده بودم
قسمت کوتاه موهام دیگه نزدیک به کچلی بود شاید یک یا نیم سانتی بود .
اونجا بود که با مامان حسابی خندیدیم
بعدش یه دفعه مامانم یادش از بابام اوفتاد که اگه منو این ریختی ببینه حسابی ناراحت می شه
اینجا بود که فهمیدم چه خاکی تو سرم شده
کلی گریه کردم و جیغ کشیدم رو سر مامانم که اگه بابایی منو این ریختی ببینه چی می شه ؟ حتما دیگه منو دوس نداره و از این حرفا ...
مامانم گفت که خود کرده را تدبیر نیست و باید همین ریختی بمونی تا مو هات رشد کنه و مثل قبل بشه
خدا می دونه تا شب که بابام بیاد به من چی گذشت
خلاصه شب شد و بابام اومد خونه , قبل از اینکه من از توی اتاقم بیام بیرون مامانم به بابام حالی کرده بود که جریان از چه قراره
مثل اینکه با هم تبانی کرده بودند
بابام اومد و مثل همیشه منو صدا کرد تا بیام پیشش منم با چشمای پف کرده از گریه رفتم
اولش غضب آلود به من نگاه کرد .
در کل اون شب با من سر سنگین بود
فردا صبحش مامانم منو آماده کرد که بریم آرایشگاه . نگو که من بی خبر از همه جا که مامان و بابا پیش خودشون نقشه کشیده بودند که منو ببرن و کچل کنن .
خیلی برام کچل شدن سخت بود
مخصوصا که حالا باید افه و کلاس دختر همسایه رو هم تحمل می کردم که پوز موهای ویز ویزی زشتش رو هم به من می ده
به منی که روزایی برای خودم دبدبه و کبکبه ای داشتم
وقتی از آرایشگاه اومدیم همه به من می خندیدن اینم برام شده بود غوز بالا غوز
دیگه همش جلوی همه روسری سرم می کردم
خجالت می کشیدم برم جلوی بابام
اما وقتی بابام منو دید اصلا ناراحت که نبود , هیچ . کلی هم بهم خندید
بهم می گفت : سمانه کچل بابا
این بود داستان کچل کردن من



دختر ترشیده شنیده بودید؟ می‌خوام شعر پسر ترشیده رو هم بخونید
شعر پسر و دختر ترشیده