۱۳۹۲-۲-۱۱، ۱۱:۵۱ عصر
به غرورم خورد.....
[rtl]مردک پست که عمری نمک حیدر خورد
[b]نعره زد به سر مادر به غرورم برخورد
ایستادم به نوک پنجهٔ پا اما حیف
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد
هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم
نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد[/b][/rtl]
[rtl]هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم[/rtl]
[rtl]نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد[/rtl]
[rtl] آه زینب تو ندیدی! به خدا من دیدم[/rtl]
[rtl] مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد[/rtl]
[rtl]سیلی محکم او چشم مرا تار نمود[/rtl]
[rtl]مادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد[/rtl]
[rtl]حسن ازغصه سرش را به زمین زد، غش کرد[/rtl]
[rtl]باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد[/rtl]
[rtl] قصه ی کوچه عجیب است مهاجر اما[/rtl]
[rtl] وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد[/rtl]
[rtl]مردک پست که عمری نمک حیدر خورد
[b]نعره زد به سر مادر به غرورم برخورد
ایستادم به نوک پنجهٔ پا اما حیف
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد
هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم
نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد[/b][/rtl]
[rtl]هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم[/rtl]
[rtl]نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد[/rtl]
[rtl] آه زینب تو ندیدی! به خدا من دیدم[/rtl]
[rtl] مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد[/rtl]
[rtl]سیلی محکم او چشم مرا تار نمود[/rtl]
[rtl]مادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد[/rtl]
[rtl]حسن ازغصه سرش را به زمین زد، غش کرد[/rtl]
[rtl]باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد[/rtl]
[rtl] قصه ی کوچه عجیب است مهاجر اما[/rtl]
[rtl] وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد[/rtl]
[rtl]شاعر محمد بنواری "مهاجر"[/rtl]
آن شراب طهوررا که شنیده ای بهشتیان را می خورانند، میکده اش کربلاست...