۱۳۹۱-۱۱-۱۱، ۱۲:۵۹ صبح
. .
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن
بشيم جائی از بدنت آسیب ديدگي يا شکستگی نداشته باشه"
[b]پیرمرد غمگین شد، گفت خيلي عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست
.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند
:
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد كافي دير شده نمی خواهم تاخير من بيشتر شود
!
يكي از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند
.
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد
!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است
[/b]
آن شراب طهوررا که شنیده ای بهشتیان را می خورانند، میکده اش کربلاست...