۱۳۹۰-۹-۹، ۰۱:۰۶ صبح
عطاملک جوینی در سال 623 ه ق در جوین از توابع سبزوار دیده به جهان گشود.پس از اتمام تحصیلاتش از آنجا که پدر وبرادرش به مشغول بودند وارد کارهای دیوانی شد. او پیش از حمله هلاکو به ایران ، سفرهایی به مغولستان انجام داده بود. در سال 657 ه.ق. به دنبال فتح بغداد توسط هلاکوخان ، او حکومت عراق را به عطاملک جوینی واگذار کرد و جوینی تا سال 680 ه.ق. حاکم عراق بود. با حضور او در دستگاه اداری مغولان ، اقدامات بی رحمانه آنان علیه مردم کاهش یافت و از تباه شدن آثار فرهنگی ایران تا اندازه ای جلوگیری شد.
عطاملک بیست و چهار سال اداره عراق را بر عهده داشت تا اینکه بر اثر دسیسه های دشمنانش ، خان مغول بر او بد بین شد و او را از حکومت بر کنار کرد.
مهمترین اثر جوینی کتاب ” تاریخ جهان گشا ” است که در آن به شرح جنگ های چنگیز خان و هلاکو خان پرداخته است.
از خدمات او می توان به احداث نهر نجف اشاره کرد.
این مورخ بزرگ در چهارم ذیقعده سال 681 ه.ق. در پنجاه و هشت سالگی در گذشت.
(دایرة المعارف تشیع ج 5 ص 530)
از میان دیگر ممدوحان سعدی شاعر پرآوازه ، شمس الدین محمد صاحب دیوان و برادر او علاءالدین عطاملک جوینی بیش از همه مورد ستایش قرار گرفته و استاد در مدح آنان قصیده های غراء سروده است. و آن هردو بزرگ را در حق استاد ، پرورشها و بزرگ داشتهای بسیار بوده است.
قسمتی از دیوان شیخ که در بردارنده قطعه هایی به عربی و فارسی و غالباً در مدح صاحب دیوان جوینی ساخته شده است به نام او ” صاحبیه ” نامیده شده است و بعید نیست که این از تسمیه خود شاعر باشد.
چون قتل و نهب و خرابي و يغماگري حد يقفي پيدا نکند و نائره خوي درندگي و سبعيت، همه کس و همه چيز را به سوي نيستي سوق دهد ، در چنين حالي، جواب کساني که جوياي حال و مستفسر احوال شوند، عبارت بالا خواهد بود.
در بيان مقصود موجز تر از اين عبارت در فارسي نداريم، چه در اين عبارت تمام معاني و مفاهيم جنايت و بيدادگري گنجانده شده است و چون با ايجاز لفظ، اعجاز معني کرده؛ رفته رفته به صورت ضرب المثل در آمده است.
مع الاسف ريشه تاريخي اين ضرب المثل مربوط به عصر و زماني است که ريشه عواطف و احساسات عاليه به دست مشتي درندگان آدم صورت به خشکي گراييده، آدمي و آدميت جانب پستي و سستي گرفته بود.
چنگيز خان سردودمان مغول که در خونريزي و ترکتازي روي همه سفاکان و جنايتکاران روزگار را سفيد کرده بود، بعد از عبور از شط سيحون و تصرف دو حصار زرنوق و نور در غره ذي الحجه سال 616 هجري به نزديکي دروازه بخارا رسيد و شهر را در محاصره گرفت. پس از سه روز سپاهيان محصور به فرماندهي اينانج خان، از شهر بيرون آمده به مغولان حمله بردند ولي کاري از پيش نرفت و لشکر جرار مغول آن جماعت را به سختي منهزم کردند. به قسمي که فقط اينانج خان موفق شد از طريق آمودريا بگريزد و جان بدر برد. اهالي بخارا چون در خود تاب مقاومت نديدند، اضطراراً زنهار خواستند و دروازه هاي شهر را بروي قشون چنگيز گشودند و مغولان در تاريخ چهارم ذي الحجه به آن شهر عظيم و آباد ريختند.
چون قلعه شهر بخارا با چهارصد نفر مدافع خود مدت دوازده روز مقاومت کرده بود، چنگيز بر سر خشم آمد و دستور داد تا آتش در محلات انداختند و تمامت خانه ها را - که از چوب بود - طعمه حريق کردند. به قسمي که غير از مسجد جامع و بعضي از سرايها که از آجر بود، شهر بخارا با خاک يکسان گرديده، بالغ بر سي هزار مرد کشته شدند و باقيمانده سکنه بخارا به روستاها متفرق گشتند .
خلاصه در نتيجه استيلاي مغول، شهري که چشم و چراغ تمام ماوراء النهر و مأمن و مکمن اجتماع فضلا و دانشمندان بود، آنچنان ويران گرديد که فراريان معدود اين شهر جز جامه اي که بر تن داشتند چيزي ديگر نتوانستند با خود برند. يکي از بخاراييان که پس از آن واقعه جان سالم بدر برده به خراسان گريخته بود؛ چون حال بخارا را از او پرسيدند، جواب داد: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند ». جماعت زيرکان که اين تقرير شنيدند، اتفاق کردند که در پارسي موجزتر از اين سخن نتواند بود و هر چه درين جزء مسطور گشت خلاصه و ذنابه آن، اين دو سه کلمه است که اين شخص تقرير کرده است؛ و قطعاً به همين ملاحظه صورت ضرب المثل يافته است.