۱۳۹۹-۲-۱۱، ۰۳:۳۲ عصر
خندهحلالودرسعبرت:
جوانی به نزد حکیمی رفت تا از زبان درازی و سرکوفت های زنش شکایت کند و مشورتی بگیرد!
حکیم گفت بابت هر کاری که زنت برایت انجام میدهد از او تعریف و تمجید کن!
هنگام شام زن سفره را پهن کرد. مرد با اولین لقمهای که خورد شروع کرد از دستپخت زنش تعریف کردن و گفت تا حالا چنین غذای لذیذی نخورده ام.
زن گفت : زهرمار بخوری، کارد به شکمت بخوره، چندین سال برایت غذا پختم اما یکبار هم تعریف نکردی، حال که خواهرت برای اولین بار غذا برایمان فرستاده، تعریف و تمجید میکنی!
و بدین شکل بنیان خانواده آنها کاملا به فنا
رفت!??
جوانی به نزد حکیمی رفت تا از زبان درازی و سرکوفت های زنش شکایت کند و مشورتی بگیرد!
حکیم گفت بابت هر کاری که زنت برایت انجام میدهد از او تعریف و تمجید کن!
هنگام شام زن سفره را پهن کرد. مرد با اولین لقمهای که خورد شروع کرد از دستپخت زنش تعریف کردن و گفت تا حالا چنین غذای لذیذی نخورده ام.
زن گفت : زهرمار بخوری، کارد به شکمت بخوره، چندین سال برایت غذا پختم اما یکبار هم تعریف نکردی، حال که خواهرت برای اولین بار غذا برایمان فرستاده، تعریف و تمجید میکنی!
و بدین شکل بنیان خانواده آنها کاملا به فنا
رفت!??
جهت سفارش امور گرافیکی مساجد،دانشگاهها،سازمانها و ادارات توسط پیام خصوصی در ارتباط باشید.