۱۳۹۹-۶-۲۶، ۰۱:۲۶ عصر
مطلب زیر قصه نیست. یه واقعیته. بخوانید و ببینید ما کجای این عالمیم ببینید ایثار و از خود گذشتگی چگونه معنا پیدا می کند؟ چقدر گرفتار مادیات شده ایم....؟ کجا می رویم...؟
To get missing image descriptions, open the context menu.
سلام مامان قهرمانم :
میدونی ....!
حالا که روز تولدته من و آبجی می خواستیم قشنگ ترین هدیه رو برات بخریم ولی نمی دونستیم چی بخریم.
دختر خاله می گفت برات یه دست کامل لوازم آرایش بخریم.
می گفت اگه مامانت آرایش کنه زخم های روی صورتش کمتر معلوم می شه...
می گفت :
زشته یه معلم با سرو صورت زخمی سر کلاس بره
می گفت:
شاگردهاش می فهمند شوهرش...
میدونم تو هیچ وقت برای خودت از این چیزها نمی خری
آخه همش رو می دی پول دارو و بیمارستان بابا...
بابا هم که تو رو کتک میزنه...
فحش می ده...
حرف هایی می زنه که ما نمی فهمیم
فقط می بینیم و گریـــــه می کنیم.
من و آبجی خوب می فهمیم که وقتی بابا موجی می شه تو دستای مارو می گیری و می بری تو اتاق دیگه...
بعد می ری تا بابا کتکت بزنه
و موهای قشنگتو بکشه...
من و اون خوب می دونیم چرا این کارو می کنه .
آخه اگه تو نری جلوی بابا اون خودشو می زنه
دست خودش نیست...
تو هم چون بابا رو خیلی دوست داری نمی خواهی بابا خودشو بزنه ...
به قول خودت یه ذره از سهمت و فداکاری هاش رو میدی
از ترکش های توی بدنش
از موجی شدنش
از...
ما می فهمیم که وقتی بابا آروم می شه سرش رو می گیره و چقدر گریه می کنه
وقتی می فهمه چیکار کرده ناراحت می شه
دستت رو می بوسه...تو هم گریه می کنی ...
من و آبجی صدای گریه تو و بابا رو می شنویم.
مامان جون!
مامان خوب و قهرمانم!
پس سهم ما چی می شه؟
ما هم می خوایم مثل تو و بابا قهرمان باشیم
می خوایم روز تولدت پول هامون رو بدیم به تو تا برای بابا دوا بخری
فقط تو رو خدا این دفعه بذار بابا ما رو جای تو کتک بزنه ...
مامان جون، تولدتـــــــــ مبارکـــــــــــــــــ
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع: سایت حوزه
To get missing image descriptions, open the context menu.
سلام مامان قهرمانم :
میدونی ....!
حالا که روز تولدته من و آبجی می خواستیم قشنگ ترین هدیه رو برات بخریم ولی نمی دونستیم چی بخریم.
دختر خاله می گفت برات یه دست کامل لوازم آرایش بخریم.
می گفت اگه مامانت آرایش کنه زخم های روی صورتش کمتر معلوم می شه...
می گفت :
زشته یه معلم با سرو صورت زخمی سر کلاس بره
می گفت:
شاگردهاش می فهمند شوهرش...
میدونم تو هیچ وقت برای خودت از این چیزها نمی خری
آخه همش رو می دی پول دارو و بیمارستان بابا...
بابا هم که تو رو کتک میزنه...
فحش می ده...
حرف هایی می زنه که ما نمی فهمیم
فقط می بینیم و گریـــــه می کنیم.
من و آبجی خوب می فهمیم که وقتی بابا موجی می شه تو دستای مارو می گیری و می بری تو اتاق دیگه...
بعد می ری تا بابا کتکت بزنه
و موهای قشنگتو بکشه...
من و اون خوب می دونیم چرا این کارو می کنه .
آخه اگه تو نری جلوی بابا اون خودشو می زنه
دست خودش نیست...
تو هم چون بابا رو خیلی دوست داری نمی خواهی بابا خودشو بزنه ...
به قول خودت یه ذره از سهمت و فداکاری هاش رو میدی
از ترکش های توی بدنش
از موجی شدنش
از...
ما می فهمیم که وقتی بابا آروم می شه سرش رو می گیره و چقدر گریه می کنه
وقتی می فهمه چیکار کرده ناراحت می شه
دستت رو می بوسه...تو هم گریه می کنی ...
من و آبجی صدای گریه تو و بابا رو می شنویم.
مامان جون!
مامان خوب و قهرمانم!
پس سهم ما چی می شه؟
ما هم می خوایم مثل تو و بابا قهرمان باشیم
می خوایم روز تولدت پول هامون رو بدیم به تو تا برای بابا دوا بخری
فقط تو رو خدا این دفعه بذار بابا ما رو جای تو کتک بزنه ...
مامان جون، تولدتـــــــــ مبارکـــــــــــــــــ
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع: سایت حوزه