۱۳۹۹-۸-۱۱، ۱۰:۱۲ صبح
میگویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند.
روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند.
پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!
کارگرها خندیدند.
اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت :
چوب بیاورید !
کارگر بیاورید !
چوب را به مناره تکیه بدهید.
فشار بدهید.
فشار...!!!
و مدام از پیرزن میپرسید:
مادر، درست شد؟!!
مدتی طول کشید تا پیرزن گفت :
بله !
درست شد !!!
تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟!
معمار گفت : اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم...
این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم
روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند.
پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!
کارگرها خندیدند.
اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت :
چوب بیاورید !
کارگر بیاورید !
چوب را به مناره تکیه بدهید.
فشار بدهید.
فشار...!!!
و مدام از پیرزن میپرسید:
مادر، درست شد؟!!
مدتی طول کشید تا پیرزن گفت :
بله !
درست شد !!!
تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟!
معمار گفت : اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم...
این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم