۱۴۰۰-۱۱-۳، ۰۸:۱۶ صبح
من از طریق نی نی سایت با مشاوره خانواده عطاملک آشنا شدم
مشکلی که میخوام مطرح کنم خیلی سنگینه و اگر بخونین متوجه میشین که نمیشه این مشکل رو هرجایی بپرسم
منتها دیدم مشاورانی که اینجا هستند علاوه بر مشاوره روانشناسی مشاوره دینی هم میدن
برای همین قصه زندگیم رو مینویسم تا راهنماییم کنن اینم بگم نام کاربری من تو نی نی سایت سودابه نیست ...
6 سال پیش تو سن 19 سالگی با پژمان عقد کردم و بعد 2 سال ازدواج کردیم و چون برای کار شوهرم مجبور بود تا اصفهان بیاد خونمون رو اوردیم اصفهان و این اول بدبختی من بود
اوایل خیلی خوب بود با اینکه پژمان تا دیروقت سرکار بود ولی وقتی میومد با هم بیرون میرفتیم و خوشی های دو نفره داشتیم
9 ماه پیش شوهرم زنگ زد و گفت امشب برامون مهمون میاد من هم خونه رو برای مهمانی مرتب کردم و شام گذاشتم
شب که پژمان اومد فقط دوستش که نمیشناختم همراهش بود و کمی ناراحت شدم که مهمون مجرد اورده
خودم رو کنترل کردم و استقبال گرمی ازشون کردم
اسمش آرمان بود و چند ماهی از همسرش جدا شده بود حدود دو ساعتی که پیشمون بود مرد بسیار گرم و بانشاطی معلوم میشد و تقریبا گذشت زمان رو حس نکردیم و اعتراضی که میخواستم به پژمان بکنم رو فراموش کردم
تقریبا هر یکماه 40 روز یکبار میومد خونمون
تا اینکه یکبار شوهرم گفت ارمان از شرکت اخراج شده و وضعیت مالی مناسبی نداره و چند وقتی مهمون ماست
من هم دیگه با اخلاق و رفتار ارمان اشنا شده بودم اعتراضی نکردم
صبحها با پژمان بیرون میرفتند و شبها با هم میومدند برای همین برام زیاد سخت نیومد .
تقریبا 5 هفته پیش ساعتای 2 بود که ارمان به تنهایی در زد
من که تنها بودم در رو باز نکردم و بعد چندبار در زدن رفت دوباره 3 روز بعدش در زد و من باز نکردم و اینبار قضیه رو به ارمان گفتم
ولی ارمان گفت احتمالا کار داشته و باید در رو باز میکردی و من رو دعوا کرد
حالا از اون موقع هم از شوهرم میترسم هم از ارمان
به خانوادم هم از این قضیه چیزی نگفتم چون میدونستم از اول مخالف میشن
حالا باید چکار کنم ؟ دیگه کم کم از شوهرم هم میترسم شبها خواب راحتی ندارم...
مشکلی که میخوام مطرح کنم خیلی سنگینه و اگر بخونین متوجه میشین که نمیشه این مشکل رو هرجایی بپرسم
منتها دیدم مشاورانی که اینجا هستند علاوه بر مشاوره روانشناسی مشاوره دینی هم میدن
برای همین قصه زندگیم رو مینویسم تا راهنماییم کنن اینم بگم نام کاربری من تو نی نی سایت سودابه نیست ...
6 سال پیش تو سن 19 سالگی با پژمان عقد کردم و بعد 2 سال ازدواج کردیم و چون برای کار شوهرم مجبور بود تا اصفهان بیاد خونمون رو اوردیم اصفهان و این اول بدبختی من بود
اوایل خیلی خوب بود با اینکه پژمان تا دیروقت سرکار بود ولی وقتی میومد با هم بیرون میرفتیم و خوشی های دو نفره داشتیم
9 ماه پیش شوهرم زنگ زد و گفت امشب برامون مهمون میاد من هم خونه رو برای مهمانی مرتب کردم و شام گذاشتم
شب که پژمان اومد فقط دوستش که نمیشناختم همراهش بود و کمی ناراحت شدم که مهمون مجرد اورده
خودم رو کنترل کردم و استقبال گرمی ازشون کردم
اسمش آرمان بود و چند ماهی از همسرش جدا شده بود حدود دو ساعتی که پیشمون بود مرد بسیار گرم و بانشاطی معلوم میشد و تقریبا گذشت زمان رو حس نکردیم و اعتراضی که میخواستم به پژمان بکنم رو فراموش کردم
تقریبا هر یکماه 40 روز یکبار میومد خونمون
تا اینکه یکبار شوهرم گفت ارمان از شرکت اخراج شده و وضعیت مالی مناسبی نداره و چند وقتی مهمون ماست
من هم دیگه با اخلاق و رفتار ارمان اشنا شده بودم اعتراضی نکردم
صبحها با پژمان بیرون میرفتند و شبها با هم میومدند برای همین برام زیاد سخت نیومد .
تقریبا 5 هفته پیش ساعتای 2 بود که ارمان به تنهایی در زد
من که تنها بودم در رو باز نکردم و بعد چندبار در زدن رفت دوباره 3 روز بعدش در زد و من باز نکردم و اینبار قضیه رو به ارمان گفتم
ولی ارمان گفت احتمالا کار داشته و باید در رو باز میکردی و من رو دعوا کرد
حالا از اون موقع هم از شوهرم میترسم هم از ارمان
به خانوادم هم از این قضیه چیزی نگفتم چون میدونستم از اول مخالف میشن
حالا باید چکار کنم ؟ دیگه کم کم از شوهرم هم میترسم شبها خواب راحتی ندارم...