دختری هستم 18 سالمه/حال دلم خیلی گرفته دلم میخاد بشینم گوشه ی هرجا که شد فقط سکوت باشه از جاهای پرسروصدا خسته شدم سردرد میگیرم.بشینم تو سکوت با صدای بلند گریه کنم با تموم وجودم جیغ بکشم انقد که خالی شم حس کنم که سبک شدم بعد همون گوشه دراز بکشم و بخابم
3ساله عاشق شدم..عاشق کسی که ترنسه...اما مشکلم ترنس بودنش نیست مشکلم اینه هیچوقت وجود منو ندیده انگار که براش مهم نیستم. هروقت چیزی میخام خاسته خودش و خانوداشو به خاسته من ترجیح میده...همیشه بیخبر یهو میزاره میره بعد چند ساعت میاد هروقت چیزی خاستم نه شنیدم الگرم بله شنیده باشم هم بازم انجام نمیده خاستمو کسی که توی هیچ کار با من مشورت نمیکنه هرموقع ناراحت بودم خاستم باهاش حرف بزنم اف شده یا پیچونده بحثو ... هرووقت کار اشتباهی کرده و من ناراحت شدم شرو کرده به دعوا و پرو بازی و طلبکار بازی به جای اینکه پشیمون باشه.همیشه من مقصر شده خیانت کرده مخفی کاری کرده دروغ گفته و....توی کل این 3 سال به خاطر اذیتاش بارها دست به خودکشی زدم ...فشارم کم و زیادی شده راهی بیمارستان شدم ...تحت نظر دکترم الان و قرص مصرف میکنم
انگیزمو برای زندگی از دست دادم تموم مدتو لام تا کام حرف نمیزنم تو خونه و میشینم گوشه خونه الکی تو نت میگردم عکس میبینم فیلم میبینم از هیچی لذت نمیبرم حتی گریه هم نمیتونم بکنم سعی میکنم گریه کنم تا اروم شم خودم حس میکنم نیاز دارم به گریه اما نمیشه.....بارها کات کردم باهاش اما اومده ک ببخشید تکرار نمیشه و رام وعده های الکیش شدم نمیدونم چیکار کنم کات میکنم؟ عذاب وجدان میگیرم که بدون من چیکار میکنه؟ موفق میشه؟نکنه بیخیال درس و اینا بشه؟جبورش کردم بره درسشو ادامه بده مجبورش کردم کارای عملشو پیش ببره براش کار پیدا کردم بارها اما برا 2 تاش استخدامش کردم اولی خوب نبود دومی رو اصلا نگاه نکرد به باباش نگ زدم به عنوان مشاور تا راضی به عملش بشه مجبورش کردم حساب بانکی باز کنه بره بیمه کنه خودشو اما نکرد خب... خداشاهده کم نزاشتم براش نمیدونم چرا اینجوری اشتی هم که میکنم اصلا براش مهم نیستم با اینکه خودش وعده میده تلاش نمیکنه ها برا داشتنم همش میگه تو رفتی تو منو بدبخت کردی اما به خدا کسی که بدبخت شده منم تلاش نمیکنه اما فقط تهدید میکنه وقتیم که میگم باشه اشتی میکنم بس کن میگه ببخشید غلط کردم ارزو به دلم موند باهام خوب باشه به حرفام گوش بده بشینه پای حرفای دلم ارزو به دلم موند به خدا نه دل رفتن دارم نه پای موندن نمیدونم چیکار کنم از زندگی هم زده شدم..خودزنی و خودکشی و گریه و جیغ مداوم داشتم لرزش دست و تپش قلب و فشار گرفتم مشاورم گفت به خاطر فشارهایی که بهم وارد شده هم افسردگی دارم هم بیماری مرزی
به خدا نمیدونم چیکار کنم دلم میخاد کسی باشه بشینم باهاش ریز تا درشت زندگیمو تعریف کنم سرموبزارم رو پاش گریه کنم با تموم جود جیغ بزنم یا تنهای تنها باشم اما هیچکس نیست
بارها خاستگار داشتم موقعیت برای ازدواج داشتم اما نمیخاستم به کسی جز ایشون فکر کنم و همشونو رد کردم
3ساله عاشق شدم..عاشق کسی که ترنسه...اما مشکلم ترنس بودنش نیست مشکلم اینه هیچوقت وجود منو ندیده انگار که براش مهم نیستم. هروقت چیزی میخام خاسته خودش و خانوداشو به خاسته من ترجیح میده...همیشه بیخبر یهو میزاره میره بعد چند ساعت میاد هروقت چیزی خاستم نه شنیدم الگرم بله شنیده باشم هم بازم انجام نمیده خاستمو کسی که توی هیچ کار با من مشورت نمیکنه هرموقع ناراحت بودم خاستم باهاش حرف بزنم اف شده یا پیچونده بحثو ... هرووقت کار اشتباهی کرده و من ناراحت شدم شرو کرده به دعوا و پرو بازی و طلبکار بازی به جای اینکه پشیمون باشه.همیشه من مقصر شده خیانت کرده مخفی کاری کرده دروغ گفته و....توی کل این 3 سال به خاطر اذیتاش بارها دست به خودکشی زدم ...فشارم کم و زیادی شده راهی بیمارستان شدم ...تحت نظر دکترم الان و قرص مصرف میکنم
انگیزمو برای زندگی از دست دادم تموم مدتو لام تا کام حرف نمیزنم تو خونه و میشینم گوشه خونه الکی تو نت میگردم عکس میبینم فیلم میبینم از هیچی لذت نمیبرم حتی گریه هم نمیتونم بکنم سعی میکنم گریه کنم تا اروم شم خودم حس میکنم نیاز دارم به گریه اما نمیشه.....بارها کات کردم باهاش اما اومده ک ببخشید تکرار نمیشه و رام وعده های الکیش شدم نمیدونم چیکار کنم کات میکنم؟ عذاب وجدان میگیرم که بدون من چیکار میکنه؟ موفق میشه؟نکنه بیخیال درس و اینا بشه؟جبورش کردم بره درسشو ادامه بده مجبورش کردم کارای عملشو پیش ببره براش کار پیدا کردم بارها اما برا 2 تاش استخدامش کردم اولی خوب نبود دومی رو اصلا نگاه نکرد به باباش نگ زدم به عنوان مشاور تا راضی به عملش بشه مجبورش کردم حساب بانکی باز کنه بره بیمه کنه خودشو اما نکرد خب... خداشاهده کم نزاشتم براش نمیدونم چرا اینجوری اشتی هم که میکنم اصلا براش مهم نیستم با اینکه خودش وعده میده تلاش نمیکنه ها برا داشتنم همش میگه تو رفتی تو منو بدبخت کردی اما به خدا کسی که بدبخت شده منم تلاش نمیکنه اما فقط تهدید میکنه وقتیم که میگم باشه اشتی میکنم بس کن میگه ببخشید غلط کردم ارزو به دلم موند باهام خوب باشه به حرفام گوش بده بشینه پای حرفای دلم ارزو به دلم موند به خدا نه دل رفتن دارم نه پای موندن نمیدونم چیکار کنم از زندگی هم زده شدم..خودزنی و خودکشی و گریه و جیغ مداوم داشتم لرزش دست و تپش قلب و فشار گرفتم مشاورم گفت به خاطر فشارهایی که بهم وارد شده هم افسردگی دارم هم بیماری مرزی
به خدا نمیدونم چیکار کنم دلم میخاد کسی باشه بشینم باهاش ریز تا درشت زندگیمو تعریف کنم سرموبزارم رو پاش گریه کنم با تموم جود جیغ بزنم یا تنهای تنها باشم اما هیچکس نیست
بارها خاستگار داشتم موقعیت برای ازدواج داشتم اما نمیخاستم به کسی جز ایشون فکر کنم و همشونو رد کردم