سبک زندگی و مشاوره خانواده رایگان عطاملک
  • شبکه اجتماعی ویترین
  • مشاوره خانواده
  • معجون عشق
  • عضویت طلایی
    • ورود
    • ثبت نام
    ورود
    نام کاربری:
    گذرواژه‌: گذرواژه‌تان را فراموش کرده‌اید؟
     
    یا توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی وارد شود
  • ورود
  • ثبت نام
ورود
نام کاربری:
گذرواژه‌: گذرواژه‌تان را فراموش کرده‌اید؟
 
یا توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی وارد شود
توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی متصل شوید

سبک زندگی و مشاوره خانواده رایگان عطاملک › حیات طیبه › سمت خدا › انقلاب اسلامی / دفاع مقدس / مدافعان حرم v
1 2 3 4 5 … 11 بعدی »
› کتاب داستان کودک

آخرین مطالب ارسالی
آمار انجمن
آخرين ارسال ها
موضوع نويسنده آخرين ارسال کننده انجمن
  [ همسرداری ]   خیانت شوهرم F.p F.p مشاوره خانواده و ازدواج
  [ مشاوره فردی]  ] مشکل مالی PmMaryam ملایجردی مشاوره خانواده و ازدواج
  [ همسرداری ]   ناسازگاری با همسر Mrs amini ADMIN مشاوره خانواده و ازدواج
  [ مشاوره فردی]  ] رابطه با خانواده همسر مریم نص ملایجردی مشاوره خانواده و ازدواج
  [عشق و ازدواج]  برای قرار حضوری و رابطه دو دل ... Sara1402 محمدی پور مشاوره خانواده و ازدواج
  [ مشاوره فردی]  ] چگونه از مشاوره رایگان است... Samyar_Taghdiri ADMIN مشاوره خانواده و ازدواج
  [ همسرداری ]   ناسازگاری با همسر Mrs amini ADMIN مشاوره خانواده و ازدواج
برترین امتیاز گیرندگان
ADMIN 25959
رمان 6198
Foplips00 3973
~~sara~~ 2495
مشاورانه 2481
*Ertebat* 1299
sarah 1283
محمدی پور 1165
برترين ارسال کنندگان
ADMIN 9457
Foplips00 1984
رمان 1571
kabootar 1216
مشاورانه 751
~~sara~~ 563
narges 414
sarah 274

افشای تله جمعیت! | دانلود شبکه اجتماعی ویترین | دانلود سخنرانی‌های رائفی پور | کتاب صوتی لهوف
Your browser does not support the audio element.

امتیاز موضوع:
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
حالت‌های نمایش موضوع

کتاب داستان کودک

ADMIN آفلاین
بنیانگذار قرارگاه سایبری
********
امتیاز: 25,960
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۸۹
محل سکونت: شهرستان جوین
اعتبار: 254
میزان اخطار: 0%
سپاس ها 243
سپاس شده 448 بار در 361 ارسال
#1
۱۴۰۲-۴-۱۲، ۰۵:۵۳ عصر
وقتی به گل ها نگاه می کرد خیلی خوشحال می شد. توی دلش می گفت: مگه از گل قشنگ تر هم داریم؟
گل ها رنگ های مختلفی دارن. یکی از یکی زیباتر هستن. انگار دارن به همه لبخند می زنن. گاهی با خودش می گفت: کاش من هم مثل گل ها بودم. همیشه زیبا بودم و همیشه آدم ها با دیدن من خوشحال می شدن و روی لبشون لبخند می نشست.
اون روز وقتی هیزم های پیرمرد رو زمین گذاشت، کمرش رو صاف کرد، عرق صورتشو پاک کرد و خواست از او خداحافظی کنه احساس کرد تو چشم های پیرمرد اشک حلقه زده.
پیرمرد کلاهش رو از روی سرش برداشت و از روح الله تشکر کرد که با این قد کوچیکش به او کمک کرده و اینهمه هیزم رو که برای فروش جمع کرده به پشتش کشیده و تا خونه اون آورده. دست های پیرمرد دیگه قوت سابق رو نداشت و زود خسته می شد. لباس های روح الله کثیف شده بود. با دست زد روی لباسهاش و خاک ها رو ریخت.

دانلود کتاب شاه دزد pdf

روح الله لا به لای درخت های جنگل می دوید و بازی می کرد. پیش خودش می گفت: زیباترین موسیقی دنیا همین صدای پرندگانه.
بعضی از بچه های همسایه اسباب بازی داشتن. او دید که خواهر کوچکش اسباب بازی نداره. یک بار که داشت بین درخت های جنگل می چرخید فکری به خاطرش رسید. تکه هایی از چوب درخت هایی که روی زمین ریخته بود رو جمع کرد. به چوب ها که نگاه می کرد هر کدوم شبیه یه اسباب بازی بودن. با اونها تفنگ و عروسک چوبی و تیر و کمون درست کرد و برد هدیه داد به خواهرش.
خواهرش با دیدن این همه اسباب بازی خیلی خوشحال شد. وقتی خندید قیافه ش شبیه گل ها شده بود حتی از گل ها هم زیباتر.
اون روز که بین راه مدرسه با هم قرار گذاشتن و چکمه هاشون رو با هم عوض کردن باز هم خواهرش مثل گل ها شده بود. هوا بارونی بود و زمین حسابی گلی شده بود. خواهر کوچولو باید صبح ها به مدرسه می رفت و روح الله که دو کلاس بالاتر بود بعد از ظهرها.
ظهر با هم قرار میذاشتن جایی وسط جنگل می ایستادن و چکمه هاشون رو عوض می کردن. به نوبت از چکمه سالم استفاده می کردن که جوراب هاشون تمیز بمونه. اونی که می خواست خونه بمونه چکمه پاره رو با خودش می برد.
پدر و مادرشون وقتی متوجه شدن بچه ها از اونها نخواستن که براشون چکمه نو بخرن به هم دیگه نگاه کردن و لبخند زدن. خدا رو شکر کردن که بچه های خوبی دارن.
چند بار سر سفره هم وقتی روح الله بهانه می آورد که زیاد گرسنه نیست تا سهم بیشتری از غذا به برادرها و خواهرهاش برسه خوشحالی اونها رو می دید خودش هم ته دلش احساس خوبی پیدا می کرد و آروم طوری که بقیه متوجه نشن زیر لب لبخند می زد.
بعضی بچه ها وقتی فهمیدند روح الله برای خواهرش اسباب بازی درست کرده ازش خواهش کردن برای اونها هم این کار رو انجام بده. روح الله دلش نیومد ناراحتشون کنه. رفت جنگل و باز هم چوب هایی رو جمع کرد و با چسبوندن و بستن اونها تونست چند اسباب بازی خوشگل درست کنه و به دوستاش هدیه بده. دوست های روح الله اسباب بازی ها رو می گرفتن و دنبال هم دور درخت ها می دویدن و کنار گل ها می ایستادن و لبخند می زدن. روح الله هم از خوشحالی اونها خوشحال می شد.

دانلود رایگان کتاب من قاسم سلیمانی هستم به صورت pdf

یک روز روح الله داشت توی ده قدم می زد. چشمش به پیرزنی افتاد که میوه و سبزی های فراوونی رو داره با خودش به سمت جاده می بره. معطل نکرد. پیرزن نفس نفس می زد و معلوم بود حسابی خسته شده. روح الله دوید و رفت جلو و سلام و علیکی کرد و سبد میوه ها رو از دست پیرزن گرفت تا براش ببره سر جاده.
پیرزن خیلی خشوحال شد و دعاش کرد. گفت که اینها رو باید ببره شهر بفروشه. تا لب جاده باید بره بایسته تا مینی بوس از راه برسه. از گرم شدن هوا گله داشت و می گفت که دیگه پیر شده و قوّت گذشته رو نداره و بردن این همه میوه و سبزی تا سر جاده براش سخت شده. بعدش هم شروع کرد درد و دل کردن و از اوضاع زندگی خودش و بچه هاش تعریف کرد. روح الله ساکت بود و حرف های پیرزن رو گوش می داد. گاهی توی دلش می گفت ایشالله یه روز بزرگ میشم میام به این پیرزن یا همه اونهایی که نیازمند هستن کمک می کنم، می برمشون دکتر، براشون لباس خوب می خرم و...
تو همین فکرها بود که دیگه رسیدن به سر جاده. روح الله خواست برگرده اما فهمید حرف های پیرزن هنوز تموم نشده و باز هم دلش می خواد از خاطرات خودش تعریف کنه.
چیزی نگفت لبخند زد و ایستاد تا پیرزن باز هم براش حرف بزنه و دلش سبک بشه.
بالاخره صدای مینی بوس از دور شنیده شد. پیر زن هم متوجه شد که دیگه باید خداحافظی کنه.
شروع کرد برای روح الله دعا کردن. از خدا خواست که عاقبت به خیر بشه و به آرزوهاش برسه. گفت: پسرم خودم فهمیدم که این سبد میوه چقدر برات سنگین بود اما با همین قد کوچیکت اونو واسه من تا این جا آوردی و هیچی نگفتی. خودم فهمیدم کار داری و میخوای بری اما دیدی دلم میخواد حرف بزنم ایستادی و باز هم به حرف های من گوش دادی تا دلم سبک بشه و خوشحال بشم. الهی خدا هم تو رو خوشحال کنه.
مینی بوس که رسید جلوی پای پیرزن ترمز کرد. شاگرد راننده در رو باز کرد و انگار که از قبل پیرزن رو می شناخت کمک کرد تا میوه ها و سبزی ها رو ببره داخل مینی بوس.
پیرزن باز هم برگشت و موقع خداحافظی به صورت روح الله نگاه کرد. لبخند قشنگی روی لبهاش بود. روح الله با خودش گفت این پیرزن از هر گلی زیباتره.
مینی بوس غرشی کرد و راه افتاد. شاگرد راننده هم که متوجه شده بود روح الله نسبتی با پیرزن نداره و فقط واسه کمک تا این جا اومده سرشو از پنجره بیرون آورد و برای او دست تکون داد.
روح الله به گل های کنار جاده نگاه کرد. با خودش گفت: آدم ها وقتی لبخند میزنن از گل ها هم قشنگ تر میشن. اگه میخوایم دنیا قشنگ تر بشه باید کاری کنیم آدم های بیشتری لبخند بزنن.

متن کامل کتاب بسیار جذاب خاطرات مستر همفر

خودش هم لبخندی زد و دوید طرف روستا. چشمش به بادبادک ها افتاد. بادبادک هایی که با دست های خودش برای بچه ها درست کرده بود. روی اونها با ذغال، چشم و ابرو و دماغ و دهن کشیده بود. بادبادک ها توی باد می چرخیدن و چشم تو چشم روح الله لبخند می زدن.
یادش اومد حالا که هوا گرم شده و تابستونه و بارون کمتری می باره باید حواسش بیشتر به گل ها باشه و بهشون آب برسونه.
(داستان کودک با الهام از خاطرات شهید مدافع حرم سید روح الله عمادی)

داستان واقعی منوچهر و فرشته‌اش
شبکه اجتماعی ویترین

]دانلود از مایکت[
|
]دانلود از کافه بازار[


قرائت صلوات و فاتحه برای پسر عمویم
پاسخ
وب سایت ارسال‌ها اعتباردهی
پاسخ اخطار
 سپاس شده توسط
« قدیمی‌تر | جدیدتر »


موضوعات مرتبط با این موضوع…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دانلود کتاب شاه دزد pdf ADMIN 0 3,413 ۱۴۰۰-۱۰-۳۰، ۰۹:۲۲ صبح
آخرین ارسال: ADMIN
  دانلود کتاب صعود چهل ساله pdf و پاورپوینت ADMIN 0 4,277 ۱۴۰۰-۱۰-۲۹، ۰۷:۳۰ عصر
آخرین ارسال: ADMIN
  دانلود و خرید کتاب عملیات نفوذ + متن کتاب ADMIN 0 652 ۱۴۰۰-۱۰-۴، ۰۹:۰۸ صبح
آخرین ارسال: ADMIN
  دانلود کتاب جنجالی "خیانت به فرمانده" روایتی شنیده نشده از اسرار اسارت متوسلیان ADMIN 0 467 ۱۴۰۰-۷-۶، ۰۸:۰۶ صبح
آخرین ارسال: ADMIN
  دانلود کتاب پرسش های اساسی جنگ ADMIN 0 787 ۱۴۰۰-۶-۲، ۰۶:۳۲ عصر
آخرین ارسال: ADMIN
  دانلود رایگان کتاب من قاسم سلیمانی هستم به صورت pdf ADMIN 0 554 ۱۴۰۰-۶-۲، ۰۷:۳۶ صبح
آخرین ارسال: ADMIN
Wink متن کامل کتاب بسیار جذاب خاطرات مستر همفر ADMIN 11 1,876 ۱۴۰۰-۵-۲۵، ۱۲:۲۱ عصر
آخرین ارسال: ADMIN
  داستان واقعی منوچهر و فرشته‌اش ADMIN 12 1,444 ۱۳۹۹-۱۲-۲۶، ۱۰:۱۰ صبح
آخرین ارسال: ADMIN
  داستان واقعی مردی در آینه + نسخه pdf ADMIN 124 6,840 ۱۳۹۹-۱۲-۲۴، ۰۵:۱۳ عصر
آخرین ارسال: ADMIN
  داستان واقعی عاشقانه ای برای تو + دانلود pdf ADMIN 21 3,273 ۱۳۹۹-۱۲-۲۲، ۰۹:۴۹ صبح
آخرین ارسال: ADMIN

  • مشاهده‌ی نسخه‌ی قابل چاپ


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
  • صفحه‌ی تماس
  • بازگشت به بالا
  • بایگانی
  • امتیازات کاربران
قدرت گرفته ازMyBB و پارسی شده توسط MyBBIran.com
طراحی شده توسط Rooloo | ترجمه و طراحی مجدد توسط ParsanIT.ir

برو بالا
حالت خطی
حالت موضوعی