۱۳۹۰-۱۱-۲۷، ۰۷:۲۹ عصر
دو خط موازی زاییده شده اند. پسركی در كلاس درس آنها را روی كاغذ كشید. آن وقت دو خط موازی چشمانشان به هم افتاد و در همان یك نگاه قلبشان تپید و مهر یكدیگر را در سینه جای دادند. خط اولی نگاه پرمعنا به خط دومی كرد و گفت : ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم .... خط دومی از هیجان لرزید. خط اولی : .... و خانه ای داشته باشیم در یك صفحه دنج كاغذ . من روزها كار می كنم . می توانم خط كنار جاده ای متروك شوم ... یا خط كنار یك نردبان.
خط دومی گفت : من هم می توانم خط كنار گلدان چهارگوش گل سرخ شوم . یا خط كنار یك نیمكت خالی در یك پارك كوچك و خلوت ! چه شغل شاعرانه ای .... !
در همین لحظه معلم فریاد زد :دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند و بچه ها تكرار كردند.