بابای خدا بیامرزم که فوت کرده بود،
همه گریه و زاری میکردیمو می کوبیدیم تو سرمون،
یکی جیغ میزد یکی ناله می کرد،یهو عمه ی من تو اون گریه و زاریش داد زد:
مامان کاش تو می مردی به جای داداش!!!
یعنی دیگه وسط اون حال نمیدونستیم بخندیم یا گریه کنیم،
اما واقعا یه پنج دقیقه سکوت همه جارو گرفته بود ..
همه گریه و زاری میکردیمو می کوبیدیم تو سرمون،
یکی جیغ میزد یکی ناله می کرد،یهو عمه ی من تو اون گریه و زاریش داد زد:
مامان کاش تو می مردی به جای داداش!!!
یعنی دیگه وسط اون حال نمیدونستیم بخندیم یا گریه کنیم،
اما واقعا یه پنج دقیقه سکوت همه جارو گرفته بود ..
