با پوتین های جدیدی که خریده بود وارد خانه شد.
آن شب سوز سردی می وزید و دقایقی بعد برف شروع به باریدن کرد و تمام شب بارش ادامه داشت . . .
فردا صبح وقتی قصد داشت از خانه بیرون رود متوجه شد در پوتین هایش کبوتری سرما زده لانه کرده و آرام نشسته است.
نگاه مهربان و پر تمنای کبوتر دلش را لرزاند . .
دلش رضایت نداد کبوتر را از لانه ی گرمش بیرون کند.
سراغ کفش های قدیمی اش رفت و انها را پوشید . . . !
آن شب سوز سردی می وزید و دقایقی بعد برف شروع به باریدن کرد و تمام شب بارش ادامه داشت . . .
فردا صبح وقتی قصد داشت از خانه بیرون رود متوجه شد در پوتین هایش کبوتری سرما زده لانه کرده و آرام نشسته است.
نگاه مهربان و پر تمنای کبوتر دلش را لرزاند . .
دلش رضایت نداد کبوتر را از لانه ی گرمش بیرون کند.
سراغ کفش های قدیمی اش رفت و انها را پوشید . . . !
نمیشکنم !
تنها
گاهی
مچاله می شوم . . .
تنها
گاهی
مچاله می شوم . . .