گاهی که حوصله ی قلماز بی توجهی های ذهن متوحشم سر می رود
می نشیند پای ساز دلم و دقیقه ای ناقابل به دردهایش گوش می سپارد !
همین می شود که کمتر از یک ساعت بعدش می بینم
اشک های ذغالین قلم روی کاغذ سر می خورند . . . !
و انگار کلماتی حک می کنند !
دست خط عجیبی دارد !
شاید گاهی که فقط کمی قهر باشیم طوری بنویسد که بتوانم شکسته شکسته بخوانمشان!
چیزهایی مثل خاطره . . . آرزو . . . حسرت . . .
و خیلی چیزهای دیگر که هروقت می پرسم چه هستند
جواب را _به بعد_ موکول می کند !
نمی دانم . . . !
می نشیند پای ساز دلم و دقیقه ای ناقابل به دردهایش گوش می سپارد !
همین می شود که کمتر از یک ساعت بعدش می بینم
اشک های ذغالین قلم روی کاغذ سر می خورند . . . !
و انگار کلماتی حک می کنند !
دست خط عجیبی دارد !
شاید گاهی که فقط کمی قهر باشیم طوری بنویسد که بتوانم شکسته شکسته بخوانمشان!
چیزهایی مثل خاطره . . . آرزو . . . حسرت . . .
و خیلی چیزهای دیگر که هروقت می پرسم چه هستند
جواب را _به بعد_ موکول می کند !
نمی دانم . . . !
نمیشکنم !
تنها
گاهی
مچاله می شوم . . .
تنها
گاهی
مچاله می شوم . . .