۱۴۰۳-۱۱-۱۰، ۱۲:۵۴ صبح
سلام وقتتون بخیر من دانشجوام اولین ترمم رو همین مهر شروع کردم و خب همه چیز خیلی خوب داشت پیش می رفت هم رشته ای که میخواستم رو قبول شدم هم شرایط خوب بود یه روز یکی از همکلاسی هام بهم پیشنهاد داد که بچه های کلاس یه گروه مشاوره زدن و چون من دیدم دنبال مشاوره و این کارا هستی گفتم بهت بگم اگه بخوای اضافه بشی من خوشحال شدم و بعد از مشورت به خانواده قبول کردم یه چند وقت گذشت با اون گروه سعی میکردیم کار رو جلو تر ببریم یکی از افراد اون گروه در واقع لیدرش چون از لحاظ مذهبی خیلی شبیه به من بود تا یه حدی توجهم رو جلب کرده بود و توی همه گروه بندی ها با من می افتاد کم کم بخاطر جو نادرستی که تو گروه شکل اومد توسط اعضای دیگه من خواستم جدا بشم و به محض اطلاع دادنم به این آقا ایشون هم شروع کردن به گفتن اینکه منم به شما هم نظرم و نهایتا گفت خودشم میخواد جدا بشه برای من عجیب بود چون ایشون خودش این گروه رو تشکیل داده بود ولی چیزی نگفتم حتی کلی درباره اینکه با بچه های این گروه حال نمیکنه رو میخواد رابطه اش رو با تک تک شون بهم بزنه صحبت کرد خلاصه که به یه لحاظی بهم نزدیک شدیم زمان گذشت و سر همین حواشی جدا شدن ما از گروه مباحثی شکل گرفت که من کم کم از نحوه برخورد و توجه خاص ایشون نسبت به خودم یه چیز هایی رو متوجه شدم و بعد از طریق یکی از دوستام فهمیدم از همون روز اول ایشون از من خوشش اومده و بقیه رو واسطه کرده تا وارد این گروه بشم توجه های گاه و بی گاه ایشون و از اونطرف اینکه خیلی تو مسایل مختلف با من همراهی میکرد باعث شده بود یه حس هایی پیدا کنم و از اونجایی که دختر سخت گیری ام باهاش مخالفت میکردم و سعی کردم به هر طریقی ازش دوری کنم و حتی جلوی بقیه دوستان بهش انتقاد میکردم چون حس میکنم احساسی که توی ترم یک به وجود میاد حتی اگه بحث ازدواج هم پیش کشیده بشه اصن چیز قابل اعتمادی نیست از طریق یکی دیگه از بچه ها هم فهمیدم تلاش ایشون سر بد گفتن از اون بچه های گروه فقط و فقط برای این بوده که به چشم من بیاد و همه اش تقریبا دروغ بوده حالا توی همین بزنگاهی که خود اونم دیگه این همه بی توجهی و بی میلی من رو حس میکنه یکی رو واسطه میکنه بیاد به من بگه ماجرا به این دلایل بسته بشه و و قتی میبینن من هم نسبت به اون بی میل نیستم قرار میشه یک ترم تمام ارتباط مون رو به طور کامل قطع کنیم تا ببینیم آیا این قضیه اونهمه واقعی بودن و از اون طرف اگه همچنان ادامه داشت تابستون ایشون به صورت جدی برای خواستگاری اقدام کنه الان مشکل من اینه که به هیچ عنوان نه میتونم از سرم بندازمش بیرون قلبم میخواد که بهش فکر کنم و از اون طرف میترسم همه ی این چیز هایی که منو درگیرش کرده یه حس زودگذر و هیجان ترم یک از طرف اون باشه و نمیدونم باید چطوری با این حس و فضا کنار بیام