پشت سکوت تو دلتنگی و غم است...می دانم!
این جمله برای وصف تو کم است...می دانم!
خود را کنار کشیده ای تا من گذر کنم...
این خصلت فرشته،نه یک آدم است...می دانم!
دیگر تمام معادله های بودنم گنگ اند...
بی تو اتاق فکر من گیج و درهم است...می دانم!
لق می زند چرخ های ارابه ی شادی...
شالوده های حسرت و درد محکم است...می دانم!
ای کاش نوش داروی خواهشم افاقه ای می کرد...
سهراب قصه روی دست رستم است...می دانم!
گفتی که باز می گردی وقت چیدن گندم...
آن وعده های سر خرمنت مرهم است...می دانم!
قدر زلال جاری باران را نفهمیدم...
امروز که قحطی آب و شبنم است...می دانم!
این جمله برای وصف تو کم است...می دانم!
خود را کنار کشیده ای تا من گذر کنم...
این خصلت فرشته،نه یک آدم است...می دانم!
دیگر تمام معادله های بودنم گنگ اند...
بی تو اتاق فکر من گیج و درهم است...می دانم!
لق می زند چرخ های ارابه ی شادی...
شالوده های حسرت و درد محکم است...می دانم!
ای کاش نوش داروی خواهشم افاقه ای می کرد...
سهراب قصه روی دست رستم است...می دانم!
گفتی که باز می گردی وقت چیدن گندم...
آن وعده های سر خرمنت مرهم است...می دانم!
قدر زلال جاری باران را نفهمیدم...
امروز که قحطی آب و شبنم است...می دانم!
نمیشکنم !
تنها
گاهی
مچاله می شوم . . .
تنها
گاهی
مچاله می شوم . . .