۱۳۹۱-۱۱-۲۲، ۰۷:۴۸ عصر
به خداوند چقدر اعتماد داریم؟؟!!
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند
مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.
به او گفت:
چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی؟
جواب داد که:
من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم
روزی مرا میدهد
پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
آن مرد که از عرفای بزرگ ایران بود، می گوید:
از خودم شرم کردم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل
راه نمی دهد
و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند
مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.
به او گفت:
چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی؟
جواب داد که:
من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم
روزی مرا میدهد
پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
آن مرد که از عرفای بزرگ ایران بود، می گوید:
از خودم شرم کردم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل
راه نمی دهد
و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم
آن شراب طهوررا که شنیده ای بهشتیان را می خورانند، میکده اش کربلاست...