قرارگاه سایبری عطاملک
  • رادیو عشق
  • مشاوره خانواده
  • طراحی لوگو
  • عضویت طلایی
    • ورود
    • ثبت نام
    ورود
    نام کاربری:
    گذرواژه‌: گذرواژه‌تان را فراموش کرده‌اید؟
     
    یا توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی وارد شود
  • ورود
  • ثبت نام
ورود
نام کاربری:
گذرواژه‌: گذرواژه‌تان را فراموش کرده‌اید؟
 
یا توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی وارد شود
توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی متصل شوید

قرارگاه سایبری عطاملک › حیات طیبه › هنر › کتاب | رمان | ادبیات v
« قبلی 1 … 25 26 27 28 29 بعدی »
› حکیم و دختر لجباز

آخرین مطالب ارسالی
آمار انجمن
آخرين ارسال ها
موضوع نويسنده آخرين ارسال کننده انجمن
  رونالدو و تاثیر میلیونی آن بر روی پیج النصر samira99 samira99 سواد رسانه ای و جنگ نرم
  [عشق و ازدواج]  آشنایی Fatemeh pi ملایجردی مشاوره خانواده و ازدواج
  [ مشاوره فردی]  ] اشتباه بزرگی کردم خیلی پشی... GolMah ملایجردی مشاوره خانواده و ازدواج
  [ مشاوره فردی]  ] مشاوره میخواستم درباره موض... هانا عطیمی ADMIN مشاوره خانواده و ازدواج
  طرز تهیه پیتزا پپرونی Mina1382 noorafshan بانوی ایرانی
  [تولید انجمن]  مشاوره ویژه کاربران طلایی ADMIN ADMIN مشاوره خانواده و ازدواج
  طراحی گرافیکی ویژه کاربران طلایی ADMIN ADMIN تولیدات حوزه چاپ و گراف...
برترین امتیاز گیرندگان
ADMIN 25901
رمان 6198
~~sara~~ 2495
مشاورانه 2481
*Ertebat* 1299
sarah 1283
محمدی پور 1159
abasaleh 1012
برترين ارسال کنندگان
ADMIN 9436
رمان 1571
kabootar 1216
مشاورانه 751
~~sara~~ 563
narges 414
sarah 274
mohamadi1392 246

فروش دامنه bloger.app | مشاوره خانواده در واتساپ | دانلود سخنرانی‌های رائفی پور | کتاب صوتی لهوف | نذر فرهنگی |
Your browser does not support the audio element.

امتیاز موضوع:
امتیاز موضوع:
  • 57 رأی - میانگین امتیازات: 3.02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
حالت‌های نمایش موضوع

حکیم و دختر لجباز

ADMIN آفلاین
بنیانگذار قرارگاه سایبری
********
امتیاز: 25,902
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۸۹
محل سکونت: شهرستان جوین
اعتبار: 250
میزان اخطار: 0%
سپاس ها 241
سپاس شده 441 بار در 354 ارسال
#1
۱۳۹۰-۵-۲۲، ۰۲:۴۵ عصر
در زمانی‌های قدیم یک دختر از روی اسب می‌افتد و لگنش از جایش در می‌رود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد، دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به باسنش بزند.
هر چه به دختر می‌گویند حکیمان بخاطر شغل و طبابتی که می‌کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی‌رود و نمی‌گذارد کسی دست به باسنش بزند. به ناچار دختر هر روز ضعیف‌تر و ناتوان‌تر می‌شود تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می‌کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم.

پدر دختر با خوشحالی زیاد قبول می‌کند و به طبیب یا‌‌ همان حکیم می‌گوید شرط شما چیست؟
حکیم می‌گوید برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم شرط من این هست که بعد از جا انداختن باسن دخترت، گاو متعلق به خودم شود.
پدر دختر با جان و دل قبول می‌کند و با کمک دوستان و آشنایانش چاق‌ترین گاو
آن منطقه را به قیمت گرانی می‌خرد و گاو را به خانه حکیم می‌برد.
حکیم به پدر دختر می‌گوید:
دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه‌ام بیاورید.
پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری می‌کند.
از آنطرف حکیم به شاگردانش دستور می‌دهد که تا دوروز هیچ آب و علفی را به گاو ندهند.
شاگردان همه تعجب می‌کنند و می‌گویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد. حکیم تاکید می‌کند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود.
دو روز می‌گذرد گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف می‌شود.
خلاصه پدر دختر با تخت روان، دخترش را به نزد حکیم می‌آورد حکیم به پدر دختر دستور می‌دهد دخترش را بر روی گاو سوار کند.
همه متعجب می‌شوند، چاره‌ای نمی‌بینند باید حرف حکیم را اطاعت کنند.
بنابراین دختر را بر روی گاو سوار می‌کنند.
حکیم سپس دستور می‌دهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند.
همۀ دستورات مو به مو اجرا می‌شود، حال حکیم به شاگردانش دستور می‌دهد برای گاو کاه و علف بیاورند.
گاو با حرص و ولع شروع می‌کند به خوردن علف‌ها و لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود، حکیم به شاگردانش دستور می‌دهد که برای گاو آب بیاورند. شاگردان برای گاو آب می‌ریزند، گاو هر لحظه متورم و متورم می‌شود و پاهای دختر هر لحظه تنگ و کشیده‌تر می‌شود.
دختر از درد جیغ می‌کشد.
حکیم کمی نمک به آب اضاف می‌کند.
گاو با عطش بسیار آب می‌نوشد.
حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن باسن (لگن) دختر شنیده می‌شود.
جمعیت فریاد شادی سر می‌دهند.
دختر از درد غش می‌کند و بیهوش می‌شود.
حکیم دستور می‌دهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند. یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب، به تاخت مشغول اسب سواری می‌شود و گاو بزرگ متعلق به حکیم می‌شود.
آن حکیم ابوعلی سینا بود!
ان الله مع الصابرین

رادیو عشق ❤


قرائت صلوات و فاتحه برای پسر عمویم
پاسخ
وب سایت ارسال‌ها اعتباردهی
پاسخ اخطار
 سپاس شده توسط
« قدیمی‌تر | جدیدتر »


موضوعات مرتبط با این موضوع…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  عاقبت کار طلبه جوان و دختر فراری ADMIN 0 440 ۱۴۰۰-۳-۱۲، ۰۹:۵۲ عصر
آخرین ارسال: ADMIN
  جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد sarah 0 859 ۱۳۹۲-۲-۲۱، ۰۸:۳۸ صبح
آخرین ارسال: sarah
atamalek نامه یک دختر چادری به روسای صدا و سیما ~~sara~~ 0 819 ۱۳۹۲-۱-۱۷، ۰۲:۵۴ عصر
آخرین ارسال: ~~sara~~
  دختر نابینا و معشوقه اش ali 4 1,501 ۱۳۹۱-۱۲-۱۷، ۰۷:۰۹ عصر
آخرین ارسال: ali
atamalek من یک دختر آریایی ام ...! hamraz 0 1,661 ۱۳۹۱-۷-۱۸، ۰۳:۱۹ عصر
آخرین ارسال: hamraz
fjump داستان زشت ترین دختر کلاس narges 0 4,023 ۱۳۹۱-۲-۱۴، ۰۶:۲۵ عصر
آخرین ارسال: narges
  حکیم دانا و مرد غمگین kabootar 0 904 ۱۳۹۰-۱۲-۱۳، ۰۹:۵۶ عصر
آخرین ارسال: kabootar

  • مشاهده‌ی نسخه‌ی قابل چاپ


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
  • صفحه‌ی تماس
  • بازگشت به بالا
  • بایگانی
  • امتیازات کاربران
قدرت گرفته ازMyBB و پارسی شده توسط MyBBIran.com
طراحی شده توسط Rooloo | ترجمه و طراحی مجدد توسط ParsanIT.ir

برو بالا
حالت خطی
حالت موضوعی