۱۳۹۳-۱۱-۱، ۰۳:۲۶ عصر
چکیده
نزدیک به دو دهه از رواج جدی نظریه ادبی در ایران می گذرد. در این مدت چندین بار این پرسش مطرح شده است که آیا نظریه ادبی برای ادبیات فارسی مفید بوده است؟ آیا کاربران این نظریات توانسته اند آن ها را بومی کنند و به صورتی طبیعی با ادبیات ما پیوند دهند؟ این پرسش ها همچنان مطرح هستند. این امر نشان از آن دارد که نظریه ادبی نتوانسته است به اهداف خود دست یابد. پیش از هر چیز باید میان طرح نظریه ادبی در غرب و در ایران تفاوت گذاشت چرا که نحوه برخورد ما با این نظریات، متفاوت است با نحوه برخورد غرب که در واقع صاحبِ نظر هستند. برای یک غربی تفاوت چندانی میان آموزش ادبیات و آموزش نظریه ادبی وجود ندارد. از آنجا که این نظریات از یک سو ریشه در متون ادبی خود آن ها دارد و از سوی دیگر زاده تحولات علمی و فلسفی جوامع آن هاست بنابراین کسی که می خواهد در آنجا در حوزه ادبیات فعالیت کند به صورتی طبیعی با این گونه نظریات آشنا می شود و شاید با اندکی اغراق بتوان گفت در آن ها نفس می کشد. اما درست به سبب نبود این دو علت در ایران و بنابراین وارداتی بودن نظریه، کاربر ادبیات نظریه ادبی را به چشمی بیگانه می نگرد. از آشنایی تا بیگانگی فاصله ای است که توسط اشتباهات پر می شود. بنابراین نحوه برخورد با این موجود بیگانه دشواری ها و ظرافت های زیادی می طلبد
کلیدواژگان
تاریخ جهانگشا؛ نقد؛ صورتگرایی
موضوعات
نقد فرمالیستی
اصل مقاله
نزدیک به دو دهه از رواج جدیِ نظریة ادبی در ایران میگذرد. برخی مفاهیم مطرح در نظریة ادبی- و بهطور کلیتر مفاهیم مدرن- جدید هستند و سابقة چندانی در سنّت ادبی ندارند. اگر پیشینهای هم داشته باشند، اینسان که در روزگار ما بسط یافته و پیچیده شدهاند، هرگز گسترده و پیچیده نبودهاند. پذیرش این اصل، پیششرط فهم نظریة ادبی است و درصورت نپذیرفتن این پیششرط، مسائل و مشکلاتی بهوجود خواهد آمد. این نوشته با نقد یکی از مقالاتی که تلاش میکند نظریة ادبی را در تحلیل یکی از متون ادبیات فارسی بهکار گیرد، نشان خواهد داد که بیتوجهی به این پیششرط چه مشکلاتی را پیش میآورد و حاصل این بیتوجهی چیزی نیست جز بدفهمی نظریههای ادبی. در نوشتة پیشرو، دو ایراد اساسی به مقالة مورد نظر[sup]1[/sup] وارد شده است: ایراد نخست مربوط به ناآگاهی نویسنده از آثار و قلمرو کار صورتگرایان روس است و ایراد دوم- که ناشی از نپذیرفتن پیششرط یادشده است- به سادهانگاری نویسنده در کاربرد نظریۀ صورتگرایی بازمیگردد.
1. نویسندة مقالة «ادبیت جهانگشای جوینی» برآن بوده است تا ازدیدگاه صورتگرایی کتاب تاریخ جهانگشای جوینی را مورد خوانش قرار دهد. او در بخشی از مقاله به نقل از تری ایگلتون مینویسد: «اگر بخواهیم ازدیدگاه فرمالیستها با ادبیات برخورد کنیم، در واقع باید تمامی ادبیات را به شعر محدود نماییم.» (عباسی، 1385: 133). پس از اتمام نقلقول از ایگلتون، خود میافزاید:
اکثر تحقیقات ماندنی و درخشانی که توسط فرمالیستها انجام گرفته، در قلمرو مطالعات ادبیات شعری بوده است. فرمالیستها در بررسی و نقد آثار منثور و داستانی نیز همان معیارهایی را به خدمت میگیرند که در حوزة شعر بهکار گرفتهاند؛ اما در این حوزه چندان توفیقی نیافتهاند (همانجا).
با اندک جستوجویی در آثار صورتگرایان درمییابیم که منتقدان این مکتب نقدهای برجستهای از متون منثور بیان کردهاند. ویکتور اشکلوفسکی[sup]2[/sup] در مقالة معروفش مینویسد: «یکی از مؤلفههای سبکی تولستوی استفاده از تکنیک آشناییزدایی (defamiliarization) است.» (2000: 18). بوریس توماشفسکی[sup]3[/sup] نیز دو نوع روایت را از هم جدا میکند: «بنابراین دو نوع اساسی روایت وجود: روایتی که دانای کل بازگو میکند و روایتی را که راوی با اطلاعات محدود.» (2000: 25). ناگفته پیداست که این دو اصطلاح بیش از همه در تحلیل داستان بهکار میرود. از دیگر کسانی که میتوان در این زمینه یاد کرد، میخاییل باختین است؛ اگرچه شاید نتوان او را بهتمامی صورتگرا نامید. باختین در یکی از آثار خود از نظرگاه صورتگرایی سود میبرد. عنوان فصل دوم کتاب او چنین است: «زبان بازار در کار رابله» (Bakhtin, 1984: 145).
البته، شاید روشهای نقد صورتگرایانه برای شعر کارآمدتر باشد باشد؛ اما چنین نیست که صورتگرایان در تحلیلهایشان از متون منثور توفیقی بهدست نیاورده باشند. اینکه فرمالیستها در تحلیل متون منظوم و منثور از شگردهای یکسانی بهره میبرند یک بحث است؛ اما اینکه آیا آنها در تحلیلهایشان از متون منثور کامکار بودهاند یا نه بحثی دیگر. علاوهبر این، باید یادآور شد که شگردهای صورتگرایان یکسره به قلمرو شعر اختصاص ندارد. برای مثال، میتوان از همین شگردِ آشناییزدایی نام برد که داستایفسکی در داستانهای تولستوی نشان داده است.
2. نویسندۀ مقاله دربارۀ اصطلاح «فرم» نکاتی را بهدرستی مطرح کرده؛ ازجمله اینکه ازنظر صورتگرایان، محتوا انگیزهای برای اجرای فرم است؛ اما تطبیق فرم با مفهوم لفظ در این مقاله پرسشبرانگیز است! نویسنده مینویسد: «در میان انواع نثر فارسی که براساس صورت طبقهبندی شده، نثر فنی هم ازلحاظ فرم و صورت- یا به بیان قدما ازحیث لفظ- و هم ازحیث اغراض و معانی به شعر بسیار نزدیک است.» (عباسی، 1385: 134). در این سخن، او اصطلاح جدید «فرم» را با اصطلاح قدمایی «لفظ» برابر گرفته است. آیا میتوان گفت مفهوم فرم درنظر صورتگرایان مطابق مفهوم لفظ درنظر بلاغیان مسلمان است؟ برای پاسخ به این پرسش باید معنای لفظ درنظر قدمای بلاغی روشن شود. نخست لازم است یادآوری کنیم که بلاغیان مسلمان به تقابل لفظ و معنا قائل بودند؛ به عبارت دیگر لفظ و معنا را دو وجود مستقل از یکدیگر میدانستند. با توجه به این برداشت از مفهوم لفظ، آیا میتوان آن را همچندِ مفهوم فرم در نظریة فرمالیستها دانست؟ فرمالیستها به استقلال صورت و محتوا اعتقادی نداشتند. همانطور که آیخنباوم[sup]4[/sup] میگوید نزد صورتگرایان «[...] فرم بهمنزلۀ محتوا فهمیده میشد.» (2000: 11).
اعتقاد به جدایی لفظ و معنا یکی از مبانی نقد ادبی در میان بلاغیان بوده است. ابوحاتم کاتب معتقد است: «حدود الشعر اربعة: و هی اللفظ و المعنی و الوزن و التقفیة و یجب ان یکون الفاظه عذبة مصطحبة و معانیها لطیفة و استعاراته واقعة و تشبیهاته سلیمة [...].» (1965: 25). بنابراین، در میان منتقدان اسلامی تفاوت نهادن میان لفظ و معنا کاملاً جاافتاده بوده و این مسئله خلاف نظر صورتگرایان است. البته، نظریۀ نظم در میان بلاغیان مسلمان با مفهوم فرم در دیدگاه فرمالیستها قرابت بیشتری دارد. احسان عباس دربارة علت طرح این نظریه از سوی جرجانی مینویسد: «اکثر ناقدان قرن پنجم مایل بودند لفظ و معنا را با یکدیگر وفق دهند. درنهایت با جرجانی است که نزاع میان لفظگرایی و معناگرایی پایان مییابد؛ زیرا با ائتلاف آن دو، نظریة نظم خود را شکل میدهد.» (1986: 370- 371). به این ترتیب، در کنار لفظ و معنا مفهوم سومی مطرح میشود که میتواند معیاری برای تشخیص زیبایی اثر باشد. اکنون آیا نظریة نظم از این لحاظ با نظریة صورتگرایان یکسان است؟ عبدالفتاح لاشین (1978) بر این باور است که ازدیدگاه جرجانی، هر لفظی دو دلالت مختلف دارد: اول در حالت مفرد که بر وضع لغوی دلالت دارد، مانند لفظ «بقر» بهمعنای «گاو»؛ دوم زمانیکه بهصورت جمع و تألیف میآید. در این حالت، نظم جمله دلالت لفظ را مشخص میکند. جرجانی مینویسد: «معنی آن لفظ در جمله فقط از طریق پیوند آن با کلمة دیگر و مبتنی بر واژة دیگر حاصل میشود». این سخن جرجانی پیامدهای بسیار مهمی دارد؛ پیامدهایی که شاید از مرزهای ذهن جرجانی فراتر رود. این نقلقول به ما میگوید وجود معنا وابسته به نظم است؛ به عبارت دیگر نظم و معنا یک چیز است. ازنظر وجودی، نظریة نظم به وحدت میان لفظ و معنا دست مییابد و از این نظر، با نگرش صورتگرایی دربارة فرم و محتوا- که پیشتر نقل شد- قابل مقایسه است.
البته، دو نکته همچنان باقی است که محقق را بر آن میدارد تا دربارۀ چنین نگرش نویی به معنا نزد جرجانی تأمل کند. اولاینکه جرجانی هنوز به معنای حاصل از وضع لغوی پایبند است که از این لحاظ، او همچنان دوگانهگرا[sup]5[/sup] باقی میماند. دوماینکه این پرسش را میتوان مطرح کرد که آیا جرجانی بهراستی توانسته است خود را از دیدگاه افلاطونی به معنا رهایی بخشد. وحدت میان لفظ و معنا که در نظریة جرجانی مطرح شده است، هم با نگرش افلاطونی ناسازگار است و هم با نگرش- یا بهتر است بگوییم گفتمان- دینی که بر وجود و تفاوت جسم و روح استوار است. بهراستی آیا جرجانی توانسته است از این گفتمان سرپیچی کند؟ اگر به جدایی نظریه و نظریهپرداز از یکدیگر قائل باشیم، باید بگوییم حتی اگر جرجانی هم از بند این گفتمان روح و جسم و لفظ و معنا آزاد نشده باشد و احتمالاً مانند جاحظ معانی را «مطروحة فی الطریق» بداند، پیامدهای نظریة نظم از این نگرش آزاد شده و به وحدت میان لفظ و معنا ازنظر وجودی دست یافته است. نویسندة مقالۀ «ادبیت تاریخ جهانگشا» باید در مطابقت اصطلاح لفظ و فرم بیشتر احتیاط میکرد و دستکم از وجود اصطلاحی مانند نظم که ازلحاظ وحدت لفظ و معنا، به اصطلاح «فرم» نزد صورتگرایان بسیار نزدیک است یاد میکرد.
تفاوت دیگری میان تلقی قدما از لفظ و برداشتِ صورتگرایان از فرم وجود دارد. هنگامیکه از فرمِ اثری سخن به میان میآید، تنها نمیتوان به عناصر جزئی اثر مانند صناعات بهکاررفته در آن بسنده کرد. البته، نشان دادن استعاره و تضاد و دیگر صنایع در شعر بخشی از وظیفة منتقد صورتگراست؛ اما فرم معنای دیگری نیز دارد و آن، نگریستن به کلیّت متن و دریافت ارتباط میان صنایع و تمهیدات بهکاررفته در متن است. به عبارت دیگر، منتقد صورتگرا باید بتواند «رابطهای انداموار میان این ویژگیها- شگردها و جزئیات دیگری مانند قالب اثر و...- و نحوۀ پرداخته شدن مضمون شعر در آن قالب (ساختار)» (پاینده، 1382: 205) برقرار کند. در میان منتقدان مسلمان تأمل در کلیّت اثر کمتر دیده میشود. آنها در تحلیل شعر بیشتر بر مصرعها و بیتها تکیه میکنند و کمتر تحلیل را به سطح کل اثر گسترش میدهند. ابناثیر (1995) پارهای از نظریات ابواسحاق الصابی را مطرح و نقد کرده است. یکی از نظریات صابی که با بحث حاضر ارتباط دارد، از این قرار است:
و لسائل ان یسال فیقول: من اَیة جهة صار الاَحسن فی معنی الشعر الغموض و فی معانی الترسل الوضوح؛ فالجواب: اَن الشعر بنی علی حدود مقررة و اوزان مقدرة و فصلت ابیاته؛ فکان کل بیت منها قائمة بذاته و غیر محتاج الی غیره الا ما جاء علی وجه التضمین، و هو عیب فلما کان النفس لا یمتد فی البیت الواحد باَکثر من مقدار عروضه و ضربهو کلاهما قلیل؛ احتیج الی ان یکون الفصل فی المعنی، فاعتمد ان یلطف و یدق و الترسل مبنی علی مخالفة هذه الطریق؛ اذ کان کلاما واحدا لا یتجزاَ و لا یتفصل الا فصولا طوالا [...] (ابناثیر، 1995: 393).
مشاهده میکنیم که صابی هر بیت شعر را قائم بذات و بینیاز از ابیات دیگر درنظر میگیرد. به این ترتیب نزد او، شعر شامل اجزائی به نام بیت میشود که نمیتواند بهعنوان یک کلیّت درنظر گرفته شود. ابناثیر که تمام نظریات صابی را نقد و رد میکند، این یک مورد را تأیید میکند یا دستکم با آن مخالفتی ندارد.
ممکن است اعتراض شود که نظریة نظم نیز به تألیف و کلیّت اثر ادبی نظر دارد؛ ازاینرو نمیتوان گفت منتقدان اسلامی فقط متوجه جزئیات اثر ادبی بودهاند. این اعتراض تاحدودی وارد است؛ اما باید به دو نکتۀ اساسی توجه کرد: 1. نظریۀ نظم تا پیش از عبدالقاهر جرجانی یعنی قرن پنجم جهتی متفاوت داشته است. 2. درست است که جاحظ زیبایی را در نظم کلام میبیند و نه در معانی و جرجانی هم در نظریۀ نظم تعیین حسن سخن را به شیوۀ نظم و تألیف آن سخن وابسته میداند، باید یادآور شد که این نگرشها- دستکم در نقدهایی که از ناقدان مسلمان برجای مانده است- معمولاً از حد تحلیل جمله و بیت واحد یا چند جمله و چند بیت فراتر نمیرود.
آنچه در این نوشتار بیان شد، پژوهشگر امروز را وامیدارد تا در انطباق نظریات سنتی و مدرن جانب احتیاط را نگاه دارد و شتابزده حکم نکند که میان چنین نگرشهایی اینهمانی یا ایننهآنی مطلق وجود دارد.
پینوشتها
1. حبیبالله عباسی، «ادبیت جهانگشای جوینی»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تربیتمعلم تهران، ش77 (بهار 1385)، صص131- 146.
2. V. Shklovsky
3. B. Tomashevsky
4. B. Eichenbaum
5. dualist
منابع
مراجع
1
- ابناثیر موصلی (1995). المثل السائر. تحقیق محمد محیالدین عبدالحمید. الجزء الثانی. صیدا- بیروت: المکتبة العصریة.
- ابوحاتم کاتب، ابی علیمحمد (1965). الرسالة الموضحه. تحقیق محمدیوسف نجم. بیروت: دار صادر.
- پاینده، حسین (1382). گفتمان نقد. تهران: نشر روزنگار.
- جوینی، علاالدین عطاملک محمد (1385). تاریخ جهانگشای جوینی. مصحح محمد قزوینی. تهران: فردوس.
- عباس، احسان (1986). تاریخ النقد الادبی عند العرب. بیروت: دارالثقافة.
- عباسی، حبیبالله (1385). «ادبیت جهانگشای جوینی». مجلۀ دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تربیت معلم تهران. ش77. صص131- 146.
- لاشین، عبدالفتاح (1978). بلاغة القرآن فی آثار القاضی عبدالجبارمعتزلی واثرة فی الدراسات البلاغیة. بیروت: دارالفکر العربی.
- Eichenbaum, Boris (2000). "Introduction to the Formal Method" in Literary Theory: An Anthology. Julie Rivkin & Michael Ryan (Eds.). Black Well Publishers.
- Shklovsky, Victor (2000). "Art as Technique" in Literary Theory: An Anthology. Julie Rivkin & Michael Ryan (Eds.). Black Well Publishers.
- Tomashevsky, Boris (2000). "Thematics" in Literary Theory: An Anthology. Julie Rivkin & Michael Ryan (Eds.). Black Well Publishers.
- Bakhtin, Mikhail (1984). Rabelaise and His World. Helene Iswolsky (Tr.).
نزدیک به دو دهه از رواج جدی نظریه ادبی در ایران می گذرد. در این مدت چندین بار این پرسش مطرح شده است که آیا نظریه ادبی برای ادبیات فارسی مفید بوده است؟ آیا کاربران این نظریات توانسته اند آن ها را بومی کنند و به صورتی طبیعی با ادبیات ما پیوند دهند؟ این پرسش ها همچنان مطرح هستند. این امر نشان از آن دارد که نظریه ادبی نتوانسته است به اهداف خود دست یابد. پیش از هر چیز باید میان طرح نظریه ادبی در غرب و در ایران تفاوت گذاشت چرا که نحوه برخورد ما با این نظریات، متفاوت است با نحوه برخورد غرب که در واقع صاحبِ نظر هستند. برای یک غربی تفاوت چندانی میان آموزش ادبیات و آموزش نظریه ادبی وجود ندارد. از آنجا که این نظریات از یک سو ریشه در متون ادبی خود آن ها دارد و از سوی دیگر زاده تحولات علمی و فلسفی جوامع آن هاست بنابراین کسی که می خواهد در آنجا در حوزه ادبیات فعالیت کند به صورتی طبیعی با این گونه نظریات آشنا می شود و شاید با اندکی اغراق بتوان گفت در آن ها نفس می کشد. اما درست به سبب نبود این دو علت در ایران و بنابراین وارداتی بودن نظریه، کاربر ادبیات نظریه ادبی را به چشمی بیگانه می نگرد. از آشنایی تا بیگانگی فاصله ای است که توسط اشتباهات پر می شود. بنابراین نحوه برخورد با این موجود بیگانه دشواری ها و ظرافت های زیادی می طلبد
کلیدواژگان
تاریخ جهانگشا؛ نقد؛ صورتگرایی
موضوعات
نقد فرمالیستی
اصل مقاله
نزدیک به دو دهه از رواج جدیِ نظریة ادبی در ایران میگذرد. برخی مفاهیم مطرح در نظریة ادبی- و بهطور کلیتر مفاهیم مدرن- جدید هستند و سابقة چندانی در سنّت ادبی ندارند. اگر پیشینهای هم داشته باشند، اینسان که در روزگار ما بسط یافته و پیچیده شدهاند، هرگز گسترده و پیچیده نبودهاند. پذیرش این اصل، پیششرط فهم نظریة ادبی است و درصورت نپذیرفتن این پیششرط، مسائل و مشکلاتی بهوجود خواهد آمد. این نوشته با نقد یکی از مقالاتی که تلاش میکند نظریة ادبی را در تحلیل یکی از متون ادبیات فارسی بهکار گیرد، نشان خواهد داد که بیتوجهی به این پیششرط چه مشکلاتی را پیش میآورد و حاصل این بیتوجهی چیزی نیست جز بدفهمی نظریههای ادبی. در نوشتة پیشرو، دو ایراد اساسی به مقالة مورد نظر[sup]1[/sup] وارد شده است: ایراد نخست مربوط به ناآگاهی نویسنده از آثار و قلمرو کار صورتگرایان روس است و ایراد دوم- که ناشی از نپذیرفتن پیششرط یادشده است- به سادهانگاری نویسنده در کاربرد نظریۀ صورتگرایی بازمیگردد.
1. نویسندة مقالة «ادبیت جهانگشای جوینی» برآن بوده است تا ازدیدگاه صورتگرایی کتاب تاریخ جهانگشای جوینی را مورد خوانش قرار دهد. او در بخشی از مقاله به نقل از تری ایگلتون مینویسد: «اگر بخواهیم ازدیدگاه فرمالیستها با ادبیات برخورد کنیم، در واقع باید تمامی ادبیات را به شعر محدود نماییم.» (عباسی، 1385: 133). پس از اتمام نقلقول از ایگلتون، خود میافزاید:
اکثر تحقیقات ماندنی و درخشانی که توسط فرمالیستها انجام گرفته، در قلمرو مطالعات ادبیات شعری بوده است. فرمالیستها در بررسی و نقد آثار منثور و داستانی نیز همان معیارهایی را به خدمت میگیرند که در حوزة شعر بهکار گرفتهاند؛ اما در این حوزه چندان توفیقی نیافتهاند (همانجا).
با اندک جستوجویی در آثار صورتگرایان درمییابیم که منتقدان این مکتب نقدهای برجستهای از متون منثور بیان کردهاند. ویکتور اشکلوفسکی[sup]2[/sup] در مقالة معروفش مینویسد: «یکی از مؤلفههای سبکی تولستوی استفاده از تکنیک آشناییزدایی (defamiliarization) است.» (2000: 18). بوریس توماشفسکی[sup]3[/sup] نیز دو نوع روایت را از هم جدا میکند: «بنابراین دو نوع اساسی روایت وجود: روایتی که دانای کل بازگو میکند و روایتی را که راوی با اطلاعات محدود.» (2000: 25). ناگفته پیداست که این دو اصطلاح بیش از همه در تحلیل داستان بهکار میرود. از دیگر کسانی که میتوان در این زمینه یاد کرد، میخاییل باختین است؛ اگرچه شاید نتوان او را بهتمامی صورتگرا نامید. باختین در یکی از آثار خود از نظرگاه صورتگرایی سود میبرد. عنوان فصل دوم کتاب او چنین است: «زبان بازار در کار رابله» (Bakhtin, 1984: 145).
البته، شاید روشهای نقد صورتگرایانه برای شعر کارآمدتر باشد باشد؛ اما چنین نیست که صورتگرایان در تحلیلهایشان از متون منثور توفیقی بهدست نیاورده باشند. اینکه فرمالیستها در تحلیل متون منظوم و منثور از شگردهای یکسانی بهره میبرند یک بحث است؛ اما اینکه آیا آنها در تحلیلهایشان از متون منثور کامکار بودهاند یا نه بحثی دیگر. علاوهبر این، باید یادآور شد که شگردهای صورتگرایان یکسره به قلمرو شعر اختصاص ندارد. برای مثال، میتوان از همین شگردِ آشناییزدایی نام برد که داستایفسکی در داستانهای تولستوی نشان داده است.
2. نویسندۀ مقاله دربارۀ اصطلاح «فرم» نکاتی را بهدرستی مطرح کرده؛ ازجمله اینکه ازنظر صورتگرایان، محتوا انگیزهای برای اجرای فرم است؛ اما تطبیق فرم با مفهوم لفظ در این مقاله پرسشبرانگیز است! نویسنده مینویسد: «در میان انواع نثر فارسی که براساس صورت طبقهبندی شده، نثر فنی هم ازلحاظ فرم و صورت- یا به بیان قدما ازحیث لفظ- و هم ازحیث اغراض و معانی به شعر بسیار نزدیک است.» (عباسی، 1385: 134). در این سخن، او اصطلاح جدید «فرم» را با اصطلاح قدمایی «لفظ» برابر گرفته است. آیا میتوان گفت مفهوم فرم درنظر صورتگرایان مطابق مفهوم لفظ درنظر بلاغیان مسلمان است؟ برای پاسخ به این پرسش باید معنای لفظ درنظر قدمای بلاغی روشن شود. نخست لازم است یادآوری کنیم که بلاغیان مسلمان به تقابل لفظ و معنا قائل بودند؛ به عبارت دیگر لفظ و معنا را دو وجود مستقل از یکدیگر میدانستند. با توجه به این برداشت از مفهوم لفظ، آیا میتوان آن را همچندِ مفهوم فرم در نظریة فرمالیستها دانست؟ فرمالیستها به استقلال صورت و محتوا اعتقادی نداشتند. همانطور که آیخنباوم[sup]4[/sup] میگوید نزد صورتگرایان «[...] فرم بهمنزلۀ محتوا فهمیده میشد.» (2000: 11).
اعتقاد به جدایی لفظ و معنا یکی از مبانی نقد ادبی در میان بلاغیان بوده است. ابوحاتم کاتب معتقد است: «حدود الشعر اربعة: و هی اللفظ و المعنی و الوزن و التقفیة و یجب ان یکون الفاظه عذبة مصطحبة و معانیها لطیفة و استعاراته واقعة و تشبیهاته سلیمة [...].» (1965: 25). بنابراین، در میان منتقدان اسلامی تفاوت نهادن میان لفظ و معنا کاملاً جاافتاده بوده و این مسئله خلاف نظر صورتگرایان است. البته، نظریۀ نظم در میان بلاغیان مسلمان با مفهوم فرم در دیدگاه فرمالیستها قرابت بیشتری دارد. احسان عباس دربارة علت طرح این نظریه از سوی جرجانی مینویسد: «اکثر ناقدان قرن پنجم مایل بودند لفظ و معنا را با یکدیگر وفق دهند. درنهایت با جرجانی است که نزاع میان لفظگرایی و معناگرایی پایان مییابد؛ زیرا با ائتلاف آن دو، نظریة نظم خود را شکل میدهد.» (1986: 370- 371). به این ترتیب، در کنار لفظ و معنا مفهوم سومی مطرح میشود که میتواند معیاری برای تشخیص زیبایی اثر باشد. اکنون آیا نظریة نظم از این لحاظ با نظریة صورتگرایان یکسان است؟ عبدالفتاح لاشین (1978) بر این باور است که ازدیدگاه جرجانی، هر لفظی دو دلالت مختلف دارد: اول در حالت مفرد که بر وضع لغوی دلالت دارد، مانند لفظ «بقر» بهمعنای «گاو»؛ دوم زمانیکه بهصورت جمع و تألیف میآید. در این حالت، نظم جمله دلالت لفظ را مشخص میکند. جرجانی مینویسد: «معنی آن لفظ در جمله فقط از طریق پیوند آن با کلمة دیگر و مبتنی بر واژة دیگر حاصل میشود». این سخن جرجانی پیامدهای بسیار مهمی دارد؛ پیامدهایی که شاید از مرزهای ذهن جرجانی فراتر رود. این نقلقول به ما میگوید وجود معنا وابسته به نظم است؛ به عبارت دیگر نظم و معنا یک چیز است. ازنظر وجودی، نظریة نظم به وحدت میان لفظ و معنا دست مییابد و از این نظر، با نگرش صورتگرایی دربارة فرم و محتوا- که پیشتر نقل شد- قابل مقایسه است.
البته، دو نکته همچنان باقی است که محقق را بر آن میدارد تا دربارۀ چنین نگرش نویی به معنا نزد جرجانی تأمل کند. اولاینکه جرجانی هنوز به معنای حاصل از وضع لغوی پایبند است که از این لحاظ، او همچنان دوگانهگرا[sup]5[/sup] باقی میماند. دوماینکه این پرسش را میتوان مطرح کرد که آیا جرجانی بهراستی توانسته است خود را از دیدگاه افلاطونی به معنا رهایی بخشد. وحدت میان لفظ و معنا که در نظریة جرجانی مطرح شده است، هم با نگرش افلاطونی ناسازگار است و هم با نگرش- یا بهتر است بگوییم گفتمان- دینی که بر وجود و تفاوت جسم و روح استوار است. بهراستی آیا جرجانی توانسته است از این گفتمان سرپیچی کند؟ اگر به جدایی نظریه و نظریهپرداز از یکدیگر قائل باشیم، باید بگوییم حتی اگر جرجانی هم از بند این گفتمان روح و جسم و لفظ و معنا آزاد نشده باشد و احتمالاً مانند جاحظ معانی را «مطروحة فی الطریق» بداند، پیامدهای نظریة نظم از این نگرش آزاد شده و به وحدت میان لفظ و معنا ازنظر وجودی دست یافته است. نویسندة مقالۀ «ادبیت تاریخ جهانگشا» باید در مطابقت اصطلاح لفظ و فرم بیشتر احتیاط میکرد و دستکم از وجود اصطلاحی مانند نظم که ازلحاظ وحدت لفظ و معنا، به اصطلاح «فرم» نزد صورتگرایان بسیار نزدیک است یاد میکرد.
تفاوت دیگری میان تلقی قدما از لفظ و برداشتِ صورتگرایان از فرم وجود دارد. هنگامیکه از فرمِ اثری سخن به میان میآید، تنها نمیتوان به عناصر جزئی اثر مانند صناعات بهکاررفته در آن بسنده کرد. البته، نشان دادن استعاره و تضاد و دیگر صنایع در شعر بخشی از وظیفة منتقد صورتگراست؛ اما فرم معنای دیگری نیز دارد و آن، نگریستن به کلیّت متن و دریافت ارتباط میان صنایع و تمهیدات بهکاررفته در متن است. به عبارت دیگر، منتقد صورتگرا باید بتواند «رابطهای انداموار میان این ویژگیها- شگردها و جزئیات دیگری مانند قالب اثر و...- و نحوۀ پرداخته شدن مضمون شعر در آن قالب (ساختار)» (پاینده، 1382: 205) برقرار کند. در میان منتقدان مسلمان تأمل در کلیّت اثر کمتر دیده میشود. آنها در تحلیل شعر بیشتر بر مصرعها و بیتها تکیه میکنند و کمتر تحلیل را به سطح کل اثر گسترش میدهند. ابناثیر (1995) پارهای از نظریات ابواسحاق الصابی را مطرح و نقد کرده است. یکی از نظریات صابی که با بحث حاضر ارتباط دارد، از این قرار است:
و لسائل ان یسال فیقول: من اَیة جهة صار الاَحسن فی معنی الشعر الغموض و فی معانی الترسل الوضوح؛ فالجواب: اَن الشعر بنی علی حدود مقررة و اوزان مقدرة و فصلت ابیاته؛ فکان کل بیت منها قائمة بذاته و غیر محتاج الی غیره الا ما جاء علی وجه التضمین، و هو عیب فلما کان النفس لا یمتد فی البیت الواحد باَکثر من مقدار عروضه و ضربهو کلاهما قلیل؛ احتیج الی ان یکون الفصل فی المعنی، فاعتمد ان یلطف و یدق و الترسل مبنی علی مخالفة هذه الطریق؛ اذ کان کلاما واحدا لا یتجزاَ و لا یتفصل الا فصولا طوالا [...] (ابناثیر، 1995: 393).
مشاهده میکنیم که صابی هر بیت شعر را قائم بذات و بینیاز از ابیات دیگر درنظر میگیرد. به این ترتیب نزد او، شعر شامل اجزائی به نام بیت میشود که نمیتواند بهعنوان یک کلیّت درنظر گرفته شود. ابناثیر که تمام نظریات صابی را نقد و رد میکند، این یک مورد را تأیید میکند یا دستکم با آن مخالفتی ندارد.
ممکن است اعتراض شود که نظریة نظم نیز به تألیف و کلیّت اثر ادبی نظر دارد؛ ازاینرو نمیتوان گفت منتقدان اسلامی فقط متوجه جزئیات اثر ادبی بودهاند. این اعتراض تاحدودی وارد است؛ اما باید به دو نکتۀ اساسی توجه کرد: 1. نظریۀ نظم تا پیش از عبدالقاهر جرجانی یعنی قرن پنجم جهتی متفاوت داشته است. 2. درست است که جاحظ زیبایی را در نظم کلام میبیند و نه در معانی و جرجانی هم در نظریۀ نظم تعیین حسن سخن را به شیوۀ نظم و تألیف آن سخن وابسته میداند، باید یادآور شد که این نگرشها- دستکم در نقدهایی که از ناقدان مسلمان برجای مانده است- معمولاً از حد تحلیل جمله و بیت واحد یا چند جمله و چند بیت فراتر نمیرود.
آنچه در این نوشتار بیان شد، پژوهشگر امروز را وامیدارد تا در انطباق نظریات سنتی و مدرن جانب احتیاط را نگاه دارد و شتابزده حکم نکند که میان چنین نگرشهایی اینهمانی یا ایننهآنی مطلق وجود دارد.
پینوشتها
1. حبیبالله عباسی، «ادبیت جهانگشای جوینی»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تربیتمعلم تهران، ش77 (بهار 1385)، صص131- 146.
2. V. Shklovsky
3. B. Tomashevsky
4. B. Eichenbaum
5. dualist
منابع
مراجع
1
- ابناثیر موصلی (1995). المثل السائر. تحقیق محمد محیالدین عبدالحمید. الجزء الثانی. صیدا- بیروت: المکتبة العصریة.
- ابوحاتم کاتب، ابی علیمحمد (1965). الرسالة الموضحه. تحقیق محمدیوسف نجم. بیروت: دار صادر.
- پاینده، حسین (1382). گفتمان نقد. تهران: نشر روزنگار.
- جوینی، علاالدین عطاملک محمد (1385). تاریخ جهانگشای جوینی. مصحح محمد قزوینی. تهران: فردوس.
- عباس، احسان (1986). تاریخ النقد الادبی عند العرب. بیروت: دارالثقافة.
- عباسی، حبیبالله (1385). «ادبیت جهانگشای جوینی». مجلۀ دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تربیت معلم تهران. ش77. صص131- 146.
- لاشین، عبدالفتاح (1978). بلاغة القرآن فی آثار القاضی عبدالجبارمعتزلی واثرة فی الدراسات البلاغیة. بیروت: دارالفکر العربی.
- Eichenbaum, Boris (2000). "Introduction to the Formal Method" in Literary Theory: An Anthology. Julie Rivkin & Michael Ryan (Eds.). Black Well Publishers.
- Shklovsky, Victor (2000). "Art as Technique" in Literary Theory: An Anthology. Julie Rivkin & Michael Ryan (Eds.). Black Well Publishers.
- Tomashevsky, Boris (2000). "Thematics" in Literary Theory: An Anthology. Julie Rivkin & Michael Ryan (Eds.). Black Well Publishers.
- Bakhtin, Mikhail (1984). Rabelaise and His World. Helene Iswolsky (Tr.).