۱۳۹۹-۱۱-۲۶، ۰۶:۱۶ عصر
آدم جواب بدي؟
همانطور كه قهقه ميزدم گفتم: اتفاقا آقا جون هم هميشه همين حرفو ميزنه در ضمن خودت
خاستي بدوني كه من هميشه عاشق اون قد بلندو...
صداي زنگ تلفن وسط حرفم به گوش رسيد از جام بلند شدمو گفتم: عشقم بشين سر جات بزار
اون شيكمت گنده تر شه
كوسنو از روي مبل برداشت و شوت كرد طرفم از اونجايي كه تو خونه خودمون اين كار سهند بود
كه با كوسن به طرف من شليك ميكنه برام عادي بود جا خالي دادم و گوشي را برداشتم و گفتم:
بله بفرمائيد؟؟
صدايي نرم و نازك همراه با عشوه گفت: سلام عزيزم سامان جون هستن؟
من كه از حرف زدن دختره خندم گرفته بود گفتم: آره عزيز دلم هستن سرومرو گنده
دوباره با همون لحن گفت: ميشه صداشون كنيد؟
گفتم: چرا نه؟ بگم كي كارش داره؟
گفت: بگو بهنوشه
دهنه گوشي را گرفتمو داد زدم: سامان فرنوشه
دختر تو گوشم گفت: بهنوش نه فرنوش
دوباره داد زدم گفتم: سامان بهنوشه
سامان سراسيمه اومد و گوشي تلفنو ازم گرفت و با لحن لوسي گفت: سلام عزيزم
و شروع كرد به خنديدن باخودم گفتم: (اييييييييييش حالمو بهم زدن)
روي مبل ولو شدم و كمي نگذشت كه خوابم برد
عجب خواب خوبي بود كه با تكون هاي دست يكي از خواب پاشدم
مست خواب بودم كه قيافه ي سامانو ديدم كه داره صدام ميكنه
-سميرا ....سميراپاشو....پاشو ديگه گشنمه....آه خرس هم زمستونا اين قدر سنگين
نميخوابه...سميرا
گيج گفتم: مرگ و سميرا خودت چلاقي نميتوني غذا درست كني؟ نوكر باباتم يا كنيز خودت ؟
سامان با خنده گفت: حالا اگه مريم بود از خواب پا ميشد برام فسنجون درست ميكرد
همانطور كه رو مبل جابه جا ميشدم گفتم: برو با همون مريمت خوش باش چون از من نيمرو هم
گيرت نمياد
و دوباره خوابيدم طرفاي ساعت سه ظهر بود كه از خواب پاشدم تو خونه سكوت بود خدا رو شكر
احتمالا با مريمي ، بهنوشي پريايي سرش گرمه كه تا حالا مثه اجل معلق بالا سرم حاظر نيست
از جام پا شدم كه روي ميز يه يادداشت از سامان ديدم نوشته بود:
- هر وقت دلت اومد پاشي يه زنگ بزن به مامانت و مامانم جفتشون زنگ زده بودن گفتم: سميرا
خستس خوابيده يه وقت گاف ندي آبرو جفتمون بره من با پروانه بيرون رفتم كسي زنگ زد بگو
رفته شركت به ادامه خوابت برس باي
سامان
زير لبي گفتم: تو رو خدا دست خطشو مثلا مهندس اين مملكته خاك بر سرت كه جز دختر بازي
كار ديگه اي بلد نيستي
با اينكه صبحانه دوتا تخم مرغ خودم احساس ضعف ميكردم اول يه زنگ زدم رستوران سفارش
غذا دادم و بعد زنگ زدم به مامانم با دومين زنگ گوشي جواب داد هنوز سلام نداده شروع كرد
گريه كردن: الهي من دورت بگردم مادرحوصلت سر نرفته ؟ قربون اون چشو ابروت بشم خسته
كه نيستي؟
همش تقصير اين پسرست من و بابات چند دفه گفتيم اين پسره وصله تنه ما نيست
بدون توجه به حرف هاي مامان گفتم: چطوري جيگر؟ بابا چطور؟ بقيه جين بچه هات چطورن؟
مامان وسط گريه هاش خندش گرفت و گفت: منو بابات خوشبختي تو رو ميخوايم تا خوب باشيم
سهند هم كه مثله هميشه با دوستاش تو گيم نته سپيده و مليحه رفتن بازار سمانه و محسن امروز
برميگردن مشهد و سعيد هم فردا مرخصش تموم ميشه سهيل هم سركاره تو چطوري مادر؟
گفتم: والا اگه شما از گفتم حال بچه هات خسته شدي منم بگم كه خوب خوبم
مامان گفت: خوب خدارو شكر
بعد از كمي پاچه خواري مامان قطع كردم در همين موقع زنگ به صدا در اومد غذا رو آورده بودن
شروع كردم به خوردن و وقتي سير شدم ظرفارو همون جا روي ميز گذاشتم و گوشي تلفن را به
دست گرفتم و به مامان سامان زنگ زدم اول آلما خواهرش برداشت به قدري اين بشر افاده
داشت كه نگو يه خاستگار دكتر داره همچين بزرگش كرده انگار شاهزاده اينگليس خر شده
اومده بگيرتش بعد از كمي با سياست صحبت كردن با آلما مامان سامان گوش را برداشت اول
كلي قربون صدقم رفت كه تو از سر سامان هم زيادي و سامان خيلي سر به هواستو آدمش كن
قطع كرد
وقتي قطع كرد شماره معصومه دوستمو گرفتم چند تا زنگ خورد تا جواب داد مثله هميشه با
غريبه ها خشك رفتار كرد
- بفرمائيد؟
خواستم كمي اذيتش كنم صدام رو كلفت كردم گفتم: معصومه خانم؟
معصومه خيلي باهوش بود براي همين زود فهميد منم و تقريبا داد زد: سمي تويي؟ چطوري خانم
متاهل
با خنده گفتم: از احوال پرسي هاي شما بنده توپ توپ
با شيطنت گفت: بايدم توپ باشي يكي مثه سامانو تور كردي ميخواي توپ نباشي؟
گفتم: از اين حرفا جلوي سامان نگي ها ديگه خدا رو بنده نيست
- حالا ديگه سامانو بي خيال صاحاب داره كي مياي شركت؟ باور كن از همين حالا دلم برات تنگ
شده
گفتم: يكم گريه كن ميام
- درد...باز من به تو رو دادم پررو شدي؟
- تقصير خودته ميدوني كه من بي جنبم
معصومه يه دفه با هيجان گفت: واي نميدوني چي شده....
- خوب بگو تا بدونم
گفت: آريا وقتي فهميد ديشب عروسيت بود همچين افسرده شده بيا و ببين همچين يه گوشه
نشسته فكر ميكنه انگار اون مجنون تو ليلي
گفتم: حقشه كم اذيتم كرد ...جلو روش راس ساعت حاظرم ميگه چرا يه ساعت تاخير داريد؟
حالا نكه من باهاش مهربونم اونم اومده به من دل بسته
معصومه گفت: امروز كه تو نيستي مژگان همچيني به خودش رسيده بود انگار اون تازه عروسه نه
تو حالا كه تو نيستي يه تور پهن كرده واسه آريا به چه عظمت انگار با ازدواج تو بخت اون باز شده
گفتم: بزار اون با اون كاراش خوش باشه
ناگهان صداي در، سپس صداي سامان اومد : آهاي سميرا كجايي؟
دهنه گوش رو گرفتمو گفتم: آروم مگه اومدي سر جاليز اين طوري نعره ميزني؟ سپس دوباره تو
گوشي گفتم: معصوم شاهزاده سوار بر ماشين سياه من اومد بمون شركت ميام دنبالت بريم
بگرديم
سپس قطع كردم
سامان با ديدنم گفت: نگاه كن چند ساعته دارم زنگ ميزنم مشغوله چي داشتي ميگفتي ؟
گفتم: به تو چه داشتم با دوستم حرف ميزدم
با كنجكوي گفت: كدوم دوستت؟
نگاهي به سرتا پاش كردمو گفتم: غيرت ...لازم نكرده كه تو از همه جيك و پيك من خبر داشته باشي
از جام پاشدم و رفتم تو اتاقم يه شلوار لي تنگ لوله پوشيدمو يه مانتو سفيد كوتاه يه شال آبي هم
سرم انداختم و بعد از كلي انجام عمليات روي صورتم يه كفش پاشنه بلند پام كردم و از پله ها
پائين رفتم
داشت با موبايلش حرف ميزد كه با ديدنم سريع گفت: الي جون من بعدا بهت زنگ ميزنم
خواهرم پاش پيچ خورد
عجب مارمولكيه اين سامان
گوشي را در جيبش گذاشت و گفت: به به ميبينم كه تيپ كردي كجا به سلامتي؟ ميري سرقرار؟
گفتم: چيه فكر كردي همه مثله تو ان كه واسه جنس مخالف تيپ ميكنن؟
خواست حرفي بزنه كه گفتم: تو رو خدا دست از سر من بردار تو سرت به كار خودت باشه منم
سرم تو كار خودم راستي تا شب جائي نميري؟
چپ چپ نگاهم كرد و گفت: خير باشه ؟
گفتم: نگران نباش كاري با تو ندارم با ماشينت كار دارم سويچو بده
گفت: به خدا خيلي پررويي ماشين مال منه اونوقت بايد بدمش به تو؟
صدامو مثله نوشين كردم و با عشوه و ناز گفتم:ماشين من نداريم تو اين خونه عزيزم ماشين ما
گفت:ا....؟؟؟ اون موقه كه گشنم بود كنيز بابامو و نوكر من راه انداختي و حالا..........
گفتم: من نميخواستم فرصت بودن در كنار پروازه ...
وسط حرفم گفت: گيج پروانه نه پروازه
گفتم: با اون دستخط تو همينكه منظورو فهميدم خودش خيليه داشتم ميگفتم : نميخواستم فرصت
بودن در كنار پروانه جونو از دست بدي
و سويچ ماشينشو از روي ميز برداشتمو از خونه زدم بيرون
تا ساعت دوازده شب تو خيابونا با معصومه چرخ ميزديم از سر كوچه يه بستني قيفي واسه سامان
خريدم
وقتي كليد انداختم تو خونه تاريك تاريك بود و فقط صداي تلويزيون مي اومد كفش هامو در
آوردم چون جون پاهام در اومده بود آهسته جلو رفتم و او را ديدم كه روي مبل روبه روي
تلويزيون خوابيده نگاش كردم چه معصوم به خواب رفته تلويزيونو خاموش كردم ورفتم يه پتو
براش آوردمو روش انداختم آخه از سرما ي كولر كه روبه روش بود مچاله شده بود تا خواستم
برم يه دفه دستمو محكم گرفت واي بدبخت شدم حالا فكر ميكنه من از روي علاقه اين كارو
كردم نميدونه اين كار من معموليه
با ناله گفتم: هان چي ميخواي عينه مجرما دست منو گرفتي؟
با خنده دستمو آزاد كرد و گفت: كي برگشتي؟
گفتم: پيش پاي شما
- چرا اين قدر دير اومدي؟
- مگه منتظرم مونده بودي؟
سرش رو تكون داد و گفت: آخه من از كجا بايد ميدونستم كلا هر وقت شما با دوست جونتون
بيرون ميريد اين قدر دير ميايد؟
شونه هامو بالا انداختم و گفتم: بايد عادت كني
خواست چيزي بگه زودكي پريدم تو آشپز خونه و بستني رو از تو فريزر در آوردمو دادم دستش
و گفتم:آفرين بچه خوب...بخور قاقا لي لي رو
سامان با عصبانيت بستني رو ازم گرفت و گفت: بچه خر ميكني؟
با تعجب گفتم: مگه به خودت شك داري؟
گفت: واقعا كه ....و خواست از جاش بلند شه كه دستشو گرفتمو گفتم: بشين كارت دارم
دوباره نشست
جدي شدم و گفتم: ما قراره تا يه مدتي با هم كنار بيايم و با هم زندگي كنيم درسته؟
سرش رو تكون داد ادامه دادم: و تو اين مدت قرار نيست كه اتفاقي بين ما بيوفته درسته؟
دوباره سرش رو تكون داد و من ادامه دادم: پس چه بهتر اگه اين مسخره بازي هارو كنار بزاريم
و با هم مثه دوتا دوست برخورد كنيم نه دوتا دشمن خوني؟
سرش را تكون داد وگفت: و تو كارهاي همديگه دخالت نميكنيم باشه؟
سرم را تكون دادم گفتم: سامان؟
گفت: بله
- تو....قولي كه روز خاستگاري به من دادي رو كه فراموش نميكني؟
گفت: نه...در ضمن من وسايلامو بردم تو اون اتاق آخر راهرو تا تو راحت تر باشي؟
لبخندي زدم و گفتم: سامان؟
گفت: بله؟
همانطور كه قهقه ميزدم گفتم: اتفاقا آقا جون هم هميشه همين حرفو ميزنه در ضمن خودت
خاستي بدوني كه من هميشه عاشق اون قد بلندو...
صداي زنگ تلفن وسط حرفم به گوش رسيد از جام بلند شدمو گفتم: عشقم بشين سر جات بزار
اون شيكمت گنده تر شه
كوسنو از روي مبل برداشت و شوت كرد طرفم از اونجايي كه تو خونه خودمون اين كار سهند بود
كه با كوسن به طرف من شليك ميكنه برام عادي بود جا خالي دادم و گوشي را برداشتم و گفتم:
بله بفرمائيد؟؟
صدايي نرم و نازك همراه با عشوه گفت: سلام عزيزم سامان جون هستن؟
من كه از حرف زدن دختره خندم گرفته بود گفتم: آره عزيز دلم هستن سرومرو گنده
دوباره با همون لحن گفت: ميشه صداشون كنيد؟
گفتم: چرا نه؟ بگم كي كارش داره؟
گفت: بگو بهنوشه
دهنه گوشي را گرفتمو داد زدم: سامان فرنوشه
دختر تو گوشم گفت: بهنوش نه فرنوش
دوباره داد زدم گفتم: سامان بهنوشه
سامان سراسيمه اومد و گوشي تلفنو ازم گرفت و با لحن لوسي گفت: سلام عزيزم
و شروع كرد به خنديدن باخودم گفتم: (اييييييييييش حالمو بهم زدن)
روي مبل ولو شدم و كمي نگذشت كه خوابم برد
عجب خواب خوبي بود كه با تكون هاي دست يكي از خواب پاشدم
مست خواب بودم كه قيافه ي سامانو ديدم كه داره صدام ميكنه
-سميرا ....سميراپاشو....پاشو ديگه گشنمه....آه خرس هم زمستونا اين قدر سنگين
نميخوابه...سميرا
گيج گفتم: مرگ و سميرا خودت چلاقي نميتوني غذا درست كني؟ نوكر باباتم يا كنيز خودت ؟
سامان با خنده گفت: حالا اگه مريم بود از خواب پا ميشد برام فسنجون درست ميكرد
همانطور كه رو مبل جابه جا ميشدم گفتم: برو با همون مريمت خوش باش چون از من نيمرو هم
گيرت نمياد
و دوباره خوابيدم طرفاي ساعت سه ظهر بود كه از خواب پاشدم تو خونه سكوت بود خدا رو شكر
احتمالا با مريمي ، بهنوشي پريايي سرش گرمه كه تا حالا مثه اجل معلق بالا سرم حاظر نيست
از جام پا شدم كه روي ميز يه يادداشت از سامان ديدم نوشته بود:
- هر وقت دلت اومد پاشي يه زنگ بزن به مامانت و مامانم جفتشون زنگ زده بودن گفتم: سميرا
خستس خوابيده يه وقت گاف ندي آبرو جفتمون بره من با پروانه بيرون رفتم كسي زنگ زد بگو
رفته شركت به ادامه خوابت برس باي
سامان
زير لبي گفتم: تو رو خدا دست خطشو مثلا مهندس اين مملكته خاك بر سرت كه جز دختر بازي
كار ديگه اي بلد نيستي
با اينكه صبحانه دوتا تخم مرغ خودم احساس ضعف ميكردم اول يه زنگ زدم رستوران سفارش
غذا دادم و بعد زنگ زدم به مامانم با دومين زنگ گوشي جواب داد هنوز سلام نداده شروع كرد
گريه كردن: الهي من دورت بگردم مادرحوصلت سر نرفته ؟ قربون اون چشو ابروت بشم خسته
كه نيستي؟
همش تقصير اين پسرست من و بابات چند دفه گفتيم اين پسره وصله تنه ما نيست
بدون توجه به حرف هاي مامان گفتم: چطوري جيگر؟ بابا چطور؟ بقيه جين بچه هات چطورن؟
مامان وسط گريه هاش خندش گرفت و گفت: منو بابات خوشبختي تو رو ميخوايم تا خوب باشيم
سهند هم كه مثله هميشه با دوستاش تو گيم نته سپيده و مليحه رفتن بازار سمانه و محسن امروز
برميگردن مشهد و سعيد هم فردا مرخصش تموم ميشه سهيل هم سركاره تو چطوري مادر؟
گفتم: والا اگه شما از گفتم حال بچه هات خسته شدي منم بگم كه خوب خوبم
مامان گفت: خوب خدارو شكر
بعد از كمي پاچه خواري مامان قطع كردم در همين موقع زنگ به صدا در اومد غذا رو آورده بودن
شروع كردم به خوردن و وقتي سير شدم ظرفارو همون جا روي ميز گذاشتم و گوشي تلفن را به
دست گرفتم و به مامان سامان زنگ زدم اول آلما خواهرش برداشت به قدري اين بشر افاده
داشت كه نگو يه خاستگار دكتر داره همچين بزرگش كرده انگار شاهزاده اينگليس خر شده
اومده بگيرتش بعد از كمي با سياست صحبت كردن با آلما مامان سامان گوش را برداشت اول
كلي قربون صدقم رفت كه تو از سر سامان هم زيادي و سامان خيلي سر به هواستو آدمش كن
قطع كرد
وقتي قطع كرد شماره معصومه دوستمو گرفتم چند تا زنگ خورد تا جواب داد مثله هميشه با
غريبه ها خشك رفتار كرد
- بفرمائيد؟
خواستم كمي اذيتش كنم صدام رو كلفت كردم گفتم: معصومه خانم؟
معصومه خيلي باهوش بود براي همين زود فهميد منم و تقريبا داد زد: سمي تويي؟ چطوري خانم
متاهل
با خنده گفتم: از احوال پرسي هاي شما بنده توپ توپ
با شيطنت گفت: بايدم توپ باشي يكي مثه سامانو تور كردي ميخواي توپ نباشي؟
گفتم: از اين حرفا جلوي سامان نگي ها ديگه خدا رو بنده نيست
- حالا ديگه سامانو بي خيال صاحاب داره كي مياي شركت؟ باور كن از همين حالا دلم برات تنگ
شده
گفتم: يكم گريه كن ميام
- درد...باز من به تو رو دادم پررو شدي؟
- تقصير خودته ميدوني كه من بي جنبم
معصومه يه دفه با هيجان گفت: واي نميدوني چي شده....
- خوب بگو تا بدونم
گفت: آريا وقتي فهميد ديشب عروسيت بود همچين افسرده شده بيا و ببين همچين يه گوشه
نشسته فكر ميكنه انگار اون مجنون تو ليلي
گفتم: حقشه كم اذيتم كرد ...جلو روش راس ساعت حاظرم ميگه چرا يه ساعت تاخير داريد؟
حالا نكه من باهاش مهربونم اونم اومده به من دل بسته
معصومه گفت: امروز كه تو نيستي مژگان همچيني به خودش رسيده بود انگار اون تازه عروسه نه
تو حالا كه تو نيستي يه تور پهن كرده واسه آريا به چه عظمت انگار با ازدواج تو بخت اون باز شده
گفتم: بزار اون با اون كاراش خوش باشه
ناگهان صداي در، سپس صداي سامان اومد : آهاي سميرا كجايي؟
دهنه گوش رو گرفتمو گفتم: آروم مگه اومدي سر جاليز اين طوري نعره ميزني؟ سپس دوباره تو
گوشي گفتم: معصوم شاهزاده سوار بر ماشين سياه من اومد بمون شركت ميام دنبالت بريم
بگرديم
سپس قطع كردم
سامان با ديدنم گفت: نگاه كن چند ساعته دارم زنگ ميزنم مشغوله چي داشتي ميگفتي ؟
گفتم: به تو چه داشتم با دوستم حرف ميزدم
با كنجكوي گفت: كدوم دوستت؟
نگاهي به سرتا پاش كردمو گفتم: غيرت ...لازم نكرده كه تو از همه جيك و پيك من خبر داشته باشي
از جام پاشدم و رفتم تو اتاقم يه شلوار لي تنگ لوله پوشيدمو يه مانتو سفيد كوتاه يه شال آبي هم
سرم انداختم و بعد از كلي انجام عمليات روي صورتم يه كفش پاشنه بلند پام كردم و از پله ها
پائين رفتم
داشت با موبايلش حرف ميزد كه با ديدنم سريع گفت: الي جون من بعدا بهت زنگ ميزنم
خواهرم پاش پيچ خورد
عجب مارمولكيه اين سامان
گوشي را در جيبش گذاشت و گفت: به به ميبينم كه تيپ كردي كجا به سلامتي؟ ميري سرقرار؟
گفتم: چيه فكر كردي همه مثله تو ان كه واسه جنس مخالف تيپ ميكنن؟
خواست حرفي بزنه كه گفتم: تو رو خدا دست از سر من بردار تو سرت به كار خودت باشه منم
سرم تو كار خودم راستي تا شب جائي نميري؟
چپ چپ نگاهم كرد و گفت: خير باشه ؟
گفتم: نگران نباش كاري با تو ندارم با ماشينت كار دارم سويچو بده
گفت: به خدا خيلي پررويي ماشين مال منه اونوقت بايد بدمش به تو؟
صدامو مثله نوشين كردم و با عشوه و ناز گفتم:ماشين من نداريم تو اين خونه عزيزم ماشين ما
گفت:ا....؟؟؟ اون موقه كه گشنم بود كنيز بابامو و نوكر من راه انداختي و حالا..........
گفتم: من نميخواستم فرصت بودن در كنار پروازه ...
وسط حرفم گفت: گيج پروانه نه پروازه
گفتم: با اون دستخط تو همينكه منظورو فهميدم خودش خيليه داشتم ميگفتم : نميخواستم فرصت
بودن در كنار پروانه جونو از دست بدي
و سويچ ماشينشو از روي ميز برداشتمو از خونه زدم بيرون
تا ساعت دوازده شب تو خيابونا با معصومه چرخ ميزديم از سر كوچه يه بستني قيفي واسه سامان
خريدم
وقتي كليد انداختم تو خونه تاريك تاريك بود و فقط صداي تلويزيون مي اومد كفش هامو در
آوردم چون جون پاهام در اومده بود آهسته جلو رفتم و او را ديدم كه روي مبل روبه روي
تلويزيون خوابيده نگاش كردم چه معصوم به خواب رفته تلويزيونو خاموش كردم ورفتم يه پتو
براش آوردمو روش انداختم آخه از سرما ي كولر كه روبه روش بود مچاله شده بود تا خواستم
برم يه دفه دستمو محكم گرفت واي بدبخت شدم حالا فكر ميكنه من از روي علاقه اين كارو
كردم نميدونه اين كار من معموليه
با ناله گفتم: هان چي ميخواي عينه مجرما دست منو گرفتي؟
با خنده دستمو آزاد كرد و گفت: كي برگشتي؟
گفتم: پيش پاي شما
- چرا اين قدر دير اومدي؟
- مگه منتظرم مونده بودي؟
سرش رو تكون داد و گفت: آخه من از كجا بايد ميدونستم كلا هر وقت شما با دوست جونتون
بيرون ميريد اين قدر دير ميايد؟
شونه هامو بالا انداختم و گفتم: بايد عادت كني
خواست چيزي بگه زودكي پريدم تو آشپز خونه و بستني رو از تو فريزر در آوردمو دادم دستش
و گفتم:آفرين بچه خوب...بخور قاقا لي لي رو
سامان با عصبانيت بستني رو ازم گرفت و گفت: بچه خر ميكني؟
با تعجب گفتم: مگه به خودت شك داري؟
گفت: واقعا كه ....و خواست از جاش بلند شه كه دستشو گرفتمو گفتم: بشين كارت دارم
دوباره نشست
جدي شدم و گفتم: ما قراره تا يه مدتي با هم كنار بيايم و با هم زندگي كنيم درسته؟
سرش رو تكون داد ادامه دادم: و تو اين مدت قرار نيست كه اتفاقي بين ما بيوفته درسته؟
دوباره سرش رو تكون داد و من ادامه دادم: پس چه بهتر اگه اين مسخره بازي هارو كنار بزاريم
و با هم مثه دوتا دوست برخورد كنيم نه دوتا دشمن خوني؟
سرش را تكون داد وگفت: و تو كارهاي همديگه دخالت نميكنيم باشه؟
سرم را تكون دادم گفتم: سامان؟
گفت: بله
- تو....قولي كه روز خاستگاري به من دادي رو كه فراموش نميكني؟
گفت: نه...در ضمن من وسايلامو بردم تو اون اتاق آخر راهرو تا تو راحت تر باشي؟
لبخندي زدم و گفتم: سامان؟
گفت: بله؟