۱۳۹۹-۱۲-۶، ۰۶:۵۴ عصر
ماشین رو کنار خیابون نگه داشت خداحافظی کرد رفت
-بیا جلو شبنم خانم -راحتم
-من ناراحتم.
احساس میکردم از روزی که خواستم تو اتاق ببوسمش رفتارش عوض شده آرومترشده بود نمیدونم ولی باید ازش عذرخواهی میکردم
-شبنم خانم
-بله -من بابت اون اتفاق تو اتاق متاسفم
هیچی نگفت همونجا نشست منم ماشین روشن کردم رفتم سمت کلینیک
-کجا میری؟
-جوابشو ندادم
جلو کلینیک نگه داشتم گفتم پیاده شو
-احتیاجی نیست
-هست
-نیست
داشت میرفت رو اعصابم
-با زبون خوش پیاده میشی یا خودم پیادت کنم زبونشو در آورد همونجا تکون نخورد پیاده شدم در عقب باز کردم
-میای پایین یا دلت میخواد بغلت کنم
آخی خجالت کشید.مثل دختر خوب اومد پایین رفتیم تو کلینیک خلوت بود دکتر دستشو نگاه کرد ضدعفونیش کرد بستش من بیرون رو صندلی نشستم اومدن بیرون از اتاق داشتیم میرفتیم که دکتر صدام زد
-آقا؟
-بله؟
-بهتر خانومتون یه آمپول کزازم بزنن
-خانومم؟
-بله زخمش سطحیه ولی لازمه
شبنم منو میکشه فکر کرد ما زن وشوهریم اصلا دلشم بخواد
-چشم الان میرم میگیرم
-نمیخواد
-خانم دکتر گفتن میخواد عزیزم
آخ که چه حالی داشت حرص میخورد
-من آمپول نمیزنم آبتین
-چرا؟
جواب نداد
-آهان میترسی
-نخیرم
-اگه قول بدم یه عروسک برات بخرم چی؟
به جان خودم چشماش برق زد.فکر کنم دکترم فهمید داشت میخندید
بالاخره آمپول زد. ازکلینیک اومدیم بیرون در باز کردم نشست تو ماشین
منم سوار شدم خواستم حرکت کنم صداش بلند شد
-عروسک من بده
-چی؟
- عروسک که قول دادی
-الان جایی باز نیست
من نمیدونم تو قول دادی
-چشم میخرم
-الان
-شبنم
-هوم
وای لعنتی دلم میخواست بغلش کنم خیلی ناز
-تو به من اعتماد داری؟
-نه
هه هه هه ای خدا از دست این دختر کلا کارش قهوه ایی کردن من
-پس تو خماریش بمون عمرن برات بخرم
-چی؟جرات نداری؟ تو قول دادی؟
-تو که به من اعتماد نداری چرا قبول کردی
-دارم
-آره از اون خنده خبیثت معلومه
جوابم یه مشت تو بازوم بود
-وحشی
-خودتی
رسوندمش خونشون دادمش دست مامانش از این هر کاری برمیاد و رفتم خونه مادرجون یادم اومد هنوز خونه دایی هست. خیلی خسته بودم رفتم خوابیدم وسریع خوابم برد.لعنت به خروس بی محل هرچی با چمشمای بسته دنبال گوشی گشتم نبود هر کی بود پشت خط خودش کشت پشت سر هم زنگ میزد پیداش کردم شماره آبتین بود
-الو
-آقا شما صاحب این گوشی رو میشناسید؟
-آره دوستمه
-سریع خودتون برسونید بیمارستان ... نپرسیدم برای چی کتمو پوشیدم و دویدم سمت در با آخرین توان میدویدم تو کوچه باغ یه ماشین داشت میرفت جلوشو گرفتم یه دختر بود -چیکار میکنی اقا؟ -خواهش خانم باید برم بیمارستان تو این مسیرم ماشین نیست -سوارشو تو راه دعا میکردم اتفاقی نیافتاده باشه نزدیک بیمارستان ترافیک بود سریع پیدا شدم تشکر کردم از دختر دویدم سمت بیمارستان رفتم قسمت پذیرش -خانم شروین سمیعی رو اینجا آوردن -یه لحظه -بله تو اورژانسه سریع رفتم سمت اورژانس شروین دیدم که رو تخت خوابیده بود صورتش زخمی بود سرشم باندپیچی به دستشم سرم بود.کدوم نامردی این بلا رو به سرش آورده کنارش وایساده بودم صدای داد وبیداد بلند شد -ولم کن میخوام باهاش حرف بزنم کاریش ندارم -بیهوشه آقای محترم -باید بیینمش -خیلی خب آروم باشید -آرومم صداها خوابید دیدم یه پسرجوون با یه پرستار دارن میان طرف شروین پرستار که من کنار تخت دید گفت:شما چه نسبتی با اقای سمیعی دارید؟ یه نگاه به پسر کردم داشت با نفرت به شروین نگاه میکرد -دوستشم کی این بلا رو سرش آورده؟ -من باید میکشتمش -خانم پرستار اینجا چه خبر دوست من به حد مرگ زدن اونوقت شما در نهایت احترام این ارازل برداشتین آوردین بالا سرش به پلیس خبر دادین؟ -بله -پس این اینجا چیکار داره مگه نباید پیش حراست باشه فرار نکنه -فرار تو مرام ما نیست این بچه قرتیه که فرار میکنه -ببند اون دهنتو تا دنودناتو نشکستم -مال این حرفا نیستی خواستم جوابشو بدم گوشیم زنگ خورد. -بله؟ شبنم بود داشت گریه میکرد -آبتین شروین بردن بیمارستان -آروم باش من الان کنارشم -راست میگی ؟حالش خوبه -آره تو آروم باش حالش خوبه -من دارم میام -نه نیا -چرا اگه حالش خوبه نیام -گوش بده به حرف من درست نیست تو بیای -راستشو بگو چی شده -بخدا هیچی نیست دعوا کرده -چرا دعوا کرده ؟ - نمیدونم مامانتم میدونه؟ - آره -خب تو آروم باش اونام اروم کن به بابات بگو بیاد بیمارستان ...من هرچی فهمیدم اول به تو میگم خوبه؟ -قول؟ -قول -ممنون که هستی -دیگه گریه نکن خداحافظ -مواظب خودت باش و قطع کرد.رفتم طرف پسره خب اقا بیا اینجا بشین بگو جریان چیه؟ -جریان چهره اش دوباره رنگ عصبانیت گرفت -ببین آقا من نمیدونم مشکل تو با شروین چیه ولی با داد و فریاد دو دعوا هیچوقت هیچی درست نشده بیا بریم بیرون آروم با هم حرف میزنیم دستشو گرفتم بلندش کردم رفتیم تو محوطه بیمارستان -خب حالا بگو چی شده؟سرشو انداخت پایین -چی بگم بگم شروین مزاحم خواهرم میشه بگم زندگیمون زهرمار کرده ازکجاش بگم دیگه تو محلمون نمیتونم سرمو بگیرم بالا -حرف حسابش چیه چرا نمیاد خاستگاری؟ -اومده -خب -ولی بدون خانواده درست ما وضع مالی خوبی نداریم ولی آبرو داریم غیرت داریم مثل اونا غرور داریم کدوم پسری بدون خانواده میره خاستگاری وقتی هم پدر داره هم مادر -خانوادش در جریان هستن؟ -آره -خب چرا با خانوادش حرف نزدی با دعوا که فقط به خودت ضرر زدی حرف زدم ولی حریف این پسر نمیشم -اگه با خانوادش بیاد راضی میشید -آره من میدونم شروین پسر بدی نیست ولی خب ما جایی هستیم که با کارای شروین نمیتونیم سر بلند کنیم. - خیلی خب بلند شو بریم ببینم چه برسر دوستم اوردی رفتم کنار شروین به هوش اومده بود رفتم جلو بغلش کردم -پسر دیونه چیکار کردی با خودت؟ -هیچی -اینقدر دوست نبودم که بهم بگی -خودم باید تنهایی از پسش بربیام تو به اندازه کافی مشکل داری -آهان که اینطورفکر کردم دوستیمون محکمتر از این حرفاست جوابی نداد -شروین -چیه چرا دست لز سرم بر نمیدارین بذارین به خال خودم بمیرم -باز تو چیکار کردی شروین صدای پدرش بود -سلام آقای سمیعی -سلام ابتین جان حالت چطوره خوبی؟ -ممنون بد نیستم باید تنهاشون میذاشتم -اقای سمیعی من میرم بیرون تو محوطه هستم -باشه پسرم رفتم بیرون روی نیمکت نشستم چقدر تنهام من کی هستم چیم اینجا چیکار دارم؟شروین خیلی به من کمک کرده باید بهش کمک کنم حتی اگه با من دوست چون دلش برام میسوزه بالاخره دوستمه یه مدت اونجا بودم پدرش اومد کنارم نشست -آقای سمیعی میخواید چیکار کنید؟ -در مورد چی؟ -دختری که شروین دوست داره -نمیدونم -چرا راضی نیستین؟ -اونا از ما نیستن -مگه چه جوری هستن ؟ -خانواده خوبی هستن میدونم شروین جری کرده برادرشو که این بلا رو سرش آورده ولی میترسم -من نمیخوام تو کارتون دخالت کنم ولی شروین اون دختر دوست داره احساس میکنه با اون خوشبخت میشه حالا اگه شما دختر پولدارترین و با کلاس ادم شهرم بگیرید نمیتونه خووشبخت باشه همیشه یه خلا تو زندگیش داره همیشه چشمش احساسش دنبال اون دختر تو کوچه های پایین شهر همه چی پول نیست برید ببینید دختر باهاش حرف بزنید شما دنیا دیده هستید میتونید از چشم ادما نیتشون تشخیص بدید دنیا رو سخت نگیرید همه ما آدمیم یکی بالای شهر یکی وسط یکی پایین شهر و یکی مثل من سرگردون بی هویت هیچ جای این شهر جا نداره ببخشید زیاد حرف زدم من برم بامن کاری ندارین؟ -نه پسرم خوشحالم که شروین دوستی مثل تو داره -لطف دارید تو خیابون ها راه میرفتم بی هدف دلم خیلی گرفته بود تنها بودم کاش پدر منم زنده بود اووقت هرچی میگفت نه نمیگفتم لج نمیکردم یادم اومد باید به شبنم زنگ بزنم -الو -سلام ابتین چی شد -بیدار شد بابات کنارشه -چرا دعوا کرده -از خودش بپرس -آبتین؟ خواستم بگم جانم ولی نگفتم نباید میگفتم -بله؟ تو قول دادی -بهش نمیگی من بهت گفتم - نه -زن میخواد -فهمیدم -خب کاری نداری؟ -نه خداحافظ -خداحافظ تو خیابونا میرفتم ازجلو یه موبایل فروشی رد شدم .چشمم خورد به اویز گوشی شکل یه دمپایی ابری صورتی بود بامزه بود خریدمش بعدم رفتم تو یه عروسک فروشی یه عروسک خریدم.یه جعبه کادو بزرگ خریدم گذاشتمشون داخلش یه کارت پستالم گذاشتم نوشتم من به قولم وفا کردم. باید میرفتم باید هویتمو پیدا میکردم من آدمی نیستم که کسی بهم ترحم کنه من با کشورم با مردمش با فامیلم غریب بودم توی آلمان با اون مردمی که چشمای سردشون به ادم میدوزن ارومترم نباید بذارم وابسته بشم باید برم. یه هفته بود که از شروین خبر نداشتم.گوشیمو خاموش کرده بودم رفتم خونه عموم به مادرجون گفتم به کسی نگه کجا هستم کارمو شروع نکرده تمام کردم رفتم دفتر پس دادم. پولمو پس گرفتم. بسته رو دادم پیک بده به شبنم.رفتم خونه عموم تنها زندگی میکرد زنش فوت کرده بود هیچ بچه ایی هم نداشت.وصیت کرده بود بعد از مرگش همه اموالش رو به خیریه بده و همه به تصمیمش احترام میذاشتن.برای همه دوستام عجیب بود من با داشتن مادربزرگی که ضعش خوب بود و عموی پولدارم اینجور در مضیغه هستم من خودم نخواستم کسی بهم کمک کنه غرورم اجازه نمیداد و همه به حساب احمق بودنم میذاشتن .دیگه کاری ایران نداشتم باید برم. خبر داشتم حال شروین که خوب شد رفتن براش خاستگاری و به خواسته اش رسید.فردا باید برم بلیط بگیرم امروز همه خونه خاله سیما هستن باید برم باهمه خداحافطی کنم این رفتن من بازگشتی نداره. این مدت خیلی فکر کردم دلم رو با عسل صاف کنم با عسل برم.شب بود رفتم خونه خاله همه اومده بودن عسلم بود باید باهاش حرف میزدم. بهش گفتم بیاد تو حیاط هوا سرد بود.سرایدارشون آتش روشن کرده بود کنارش وایساده بود ما که رفتیم تو حیاط گفت بیاد اینجا و خودش رفت نشستم کنار آتش زل زدم بهش اونم نشست روبروم نمیدونستم چی بهش بگم از کجا شروع کنم -منو اوردی زل بزنی به آتیش -هنوزم زبونت تلخه هیچی نگفت -چرا اینکارو با من کردی عسل؟ -چیکار کردم -تو میدونستی من دوست دارم خردم کردی -من خردت کردم یا تو که بی خبر گذاشتی رفتی؟ -تو هر بار خواستم بهت بگم غرورمو شکستی منو پس زدی با فرشید گرم گرفتی چی شد فرشید نخواستت که یادت افتاد منم هستم. -من هیچوقت فرشید رو نخواستم -آره فقط خواجه حافظ نمیدونست رفتنت قلبم را که هیچ ، کمرم را شکست.نیمه هایم را کسی جارو زد و بادستان پاکش مرا رنگی تازه تر داد -تو همیشه زود قضاوت کردی -آره من زود قضاوت کردم فرشید رو زود قضاوت کردم برادر دوست چی هر روز محض رضای خدا میومد جلو مدرسه مسیرشون رو دوره میکرد تو رو برسونه در خونه اونم زود قضاوت کردم تو هیچوقت منو ندیدی اینقدر عاشقت بودم که فکرکردی تنها دختر روی زمینی منو له کردی نابودم کردی خانوادم از دست داده بودم دیگه نه پول داشتم نه خونه نه ماشین ولی اون پسر همه چی داشت.اون چی شد؟اونم نامزد کرد؟ -نه من نخواستمش -نگو بخاطر من -نه بخاطر تو نبود -ممنون که یه بار رو راست بودی من دارم میرم برای همیشه -کجا؟ -آلمان غم تو صورتش نشست -کی برمیگردی؟ -گفتم برای همیشه -شبنم چی میشه؟ -هر کی میره دنبال زندگیش -چرا به من میگی؟ -نمیخوای با من بیای؟ -داری از من خاستگاری میکنی -نه اونجا به یه دختر بداخلاق نیاز دارم غر بزنه گفتم شاید بخوای شانستو امتحان کنی -تو آدم نمیشی -مگه تو شدی؟ -من نمیتونم بیام؟ -چرا؟ -قصد ازدواج با تو رو ندارم دوباره جو گیر شد این دختره باید یه حال اساسی ازش بگیرم -کی خواست با تو ازدواج کنه من بهت پیشنهاد دادم بیای اونجا ادامه تحصیل بدی خیلی دلت میخواد من شوهرت بشما ایول رنگش نشان از حال درونش میده -کنار خانوادم راحترم اونجاها به درد یه آدم تنها مثل تو خوبه میدونم همیشه دوستم داشتی الانم دوسم داری ولی من پسری میخوام که خانواده داشته باشه -اشتباه به عرضتون رسوندن بلند شدم رفت تو سالن عسلم اومد به همه گفتم دارم میرم.همونجا از همه خداحافظی کردم و خواستم نیان فرودگاه و رفتم خونه عمو دو روز بعد چمدونم گرفتم دستم ولی به جای فرودگاه رفتم ترمینال تو لحطه آخر تصمیم گرفتم بمونم ایران ولی تو یه شهر دیگه خطمم عوض کردم.رفتم عسلویه اونجا فقط جای خودم بود رفتم تو یه شرکت ساختمان سازی مشغول کار شدم. یه خونه اجاره کردم که نزدیک شرکت بود.با جدیت تمام مشغول کار شدم و همه از کارم راضی بودن.یه روز سرگرم کشیدن یه نقشه بودم که سنگینی یه نگاه رو خودم حس کردم سرمو بلند کردم یه دختر نسبتا زیبا جلو در وایساده بود.یه چهره معمولی با یه اندام معمولی ولی گیرا و با نمک -خانم کاری دارید؟ -نه ورفت عجبا وقتی کارم تمام شد با همکارا خداحافطی کردم و زدم بیرون تو شرکت زیاد با کسی گرم نمیگیرم دوست ندارم کسی از زندگیم سردربیاره و بعد بخواد ترحم کنه توشرکت ما به جز به من دوتا آقای دیگه کار میکنن با دوتا خانم. آقای رسولی ومحمدی که هردو متاهل هستن و خانم رضایی و احمدی خانم رضایی متاهل اما خانم احمدی مجرد که به چشم خواهری زیبا و متین و با وقار و همین خصوصیاتش که همه رو وادار میکنه با کمال میل بهش بذارن منم که آبتین احتشام هستم معرف حضور 3 ماهی هست که اینجا مشغول کار هستم هیچ اتفاق خاصی نبقتاده .تو دفترم نشستم و دارم به اتفاق دیروز فکر میکنم خط قبلیمو بیرون آوردم انداختم رو گوشیم. روشنش کردم چندتا اس ام اس بود ازطرف شروین و شبنم باور نمیشد بازشون کردم. اولی از شروین بود -هوی کجایی بی معرفت چرا گوشیت خاموش دومیم از شروین -آبتین قهر کردی حالم بد بود تو بیمارستان نامرد سومی -سلام دوستم ببخش من دوست خوبی نبودم برات بابام گفت تو راضیش کردی بریم خاستگاری سمیه دوست دارم تو جشن نامزدیم باشی چهارمی از شبنم سلام آبتین نمیدونم چرا گوشیت خاموش شروین میگه از دست اون ناراحتی من که دوست خوبی بودم برات ممنون بابت کادوها پنجمی آبتین مادرجونت میگه داری میری آلمان خیلی نامردی پسر بدون دیدن من میری؟ ششمی سلام آبتین امروز شنیدم داری میری دلم برات تنگ میشه نمیدونم ما چه بدی کردیم که اینجور از ما بریدی ولی من همیشه منتظرت می مونم تا بیای چیکار کردین ترحم من دوستتون نبودم شما دلتون برای من سوخت من این نمیخواستم شبنمم منم دلم برات تنگ شده خانوم شیطون تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد وای شماره شبنم وای چیکار کنم حالا دل زدم به دریا وصل کردم ولی هیچی نگفتم
-الو..الو آبتین چرا حرف نمیزنی؟آبتین خواهش میکنم
صدای تند نفساش میومد داشت گریه میکرد بخاطر من؟طاقت نیاوردم قطع کردم خطمو عوض کردم.عید نزدیک بود.همه تو جنب وجوش بودن بیخیالترین ادم من بودم نه کسی بود به یادم باشه نه کسی منتظرم بود.نه یه نفر بود شبنم زلزله من بلای آسمونی چقدر دلتنگشم بلند شدم کتمو برداشتم زدم بیرون خوبی اینجا این بود دیگه از سردردام خبری نبود چند روز پیشا یه ماشین خریدم یه 206 سفید.سوارشدم رفتم کنار خلیج عاشق اینجا بودم بهم آرامش میداد.خطمو روشن کرد شماره شبنم رو گرفتم.سریع جواب داد
-الو
-سلام شبنم
...
-شبنم ..خانومی
-سلام
-خوبی
-خیلی نامردی چه جور دلت اومد ما رو تنها بذاری بری ها الان کجایی خوش میگذره مگه ما چیکار کردیم؟
-من دوستی میخواستم نه ترحم همه کاراتون ترحم بود دلسوزی بود من نمیخواستم اینارو
-تو هیچی حالیت نیست
-درست حرف بزن شبنم
-نمیخوام حالا که رفتی بدون تو یه پسر لوس وننر از خود راضی هستی که طاقت هیچی رو نداری
-اونوقت تو با این پسر لوس چیکار داری؟
-هیچی
-پس چرا دلت تنگ میشه
- کی گفته
-من میگم
-تو بیخود میکنی
هی خدا عاشق همین کاراشم
-شروین خوبه؟
-آره سرش گرمه زنش نمیگه یه خواهر داره اگه دستش به تو برسه میکشتت ولی قبلش خودم میکشمت هم خودت رفتی هم داداشمو ازم گرفتی
-از عروسکه خوشت اومد
- وای آره هرشب تو بغلم میگیرمش
-به جای من
صدای جیغش گوشمو نابود کرد
-خودت مرده فرض کن آبتین
-هه هه هه
-کوفت
-شبنم
-بله؟
-هنوز زلزله ایی؟
-آره فقط بگو کجایی تا بیام رو سرت خراب بشم
-واقعا میای؟
-نه
-چرا؟
-بهت اعتماد ندارم
-چرا خب برای عروسیمم نمیای؟
-عروسی؟آبتین تو نامزدی کردی؟
-آره زنگ زدم همین بهت بگم
...
-شبنم ؟ کجا رفتی
-همینجام مبارک باشه ایرانیه؟
-آره خیلیم تخس و شیطونه مثل خودت
-خوشکله
-آره
-دوسش داری؟
-پ نه پ محض رضای خدا میخوام بگیرمش
خندید ولی تلخ بود خدا منو بکشه چرا اذیتش کردم
-شبنم؟
-بله؟
-الکی گفتم
قطعش کردم چون صدای جیغش حنجره خودش که هیچی دیوار صوتیم شکست.
باز خطمو عوض کردم
برگشتم تو شهر رفتم خرید کردم برای خونه شام درست کردم خوردم ولی هرکاری کردم نتونستم بخوابم صدای شبنم دیونم کرده بود دل تنگش بودم دو هفته دیگه عید بود دوست داشتم نزدیک شبنم باشم ولی نمیخواستم برگردم.
صبح از خواب بیدارشدم صبحانه خوردم رفتم شرکت جلو شرکت با همون دختر که زل زده بود بهم برخورد کردم
-ببخشیدخانم طوریتون نشد؟
-نه من عذرمیخوام حواسم نبود
به جلو در شرکت رسیدیم
-بیا جلو شبنم خانم -راحتم
-من ناراحتم.
احساس میکردم از روزی که خواستم تو اتاق ببوسمش رفتارش عوض شده آرومترشده بود نمیدونم ولی باید ازش عذرخواهی میکردم
-شبنم خانم
-بله -من بابت اون اتفاق تو اتاق متاسفم
هیچی نگفت همونجا نشست منم ماشین روشن کردم رفتم سمت کلینیک
-کجا میری؟
-جوابشو ندادم
جلو کلینیک نگه داشتم گفتم پیاده شو
-احتیاجی نیست
-هست
-نیست
داشت میرفت رو اعصابم
-با زبون خوش پیاده میشی یا خودم پیادت کنم زبونشو در آورد همونجا تکون نخورد پیاده شدم در عقب باز کردم
-میای پایین یا دلت میخواد بغلت کنم
آخی خجالت کشید.مثل دختر خوب اومد پایین رفتیم تو کلینیک خلوت بود دکتر دستشو نگاه کرد ضدعفونیش کرد بستش من بیرون رو صندلی نشستم اومدن بیرون از اتاق داشتیم میرفتیم که دکتر صدام زد
-آقا؟
-بله؟
-بهتر خانومتون یه آمپول کزازم بزنن
-خانومم؟
-بله زخمش سطحیه ولی لازمه
شبنم منو میکشه فکر کرد ما زن وشوهریم اصلا دلشم بخواد
-چشم الان میرم میگیرم
-نمیخواد
-خانم دکتر گفتن میخواد عزیزم
آخ که چه حالی داشت حرص میخورد
-من آمپول نمیزنم آبتین
-چرا؟
جواب نداد
-آهان میترسی
-نخیرم
-اگه قول بدم یه عروسک برات بخرم چی؟
به جان خودم چشماش برق زد.فکر کنم دکترم فهمید داشت میخندید
بالاخره آمپول زد. ازکلینیک اومدیم بیرون در باز کردم نشست تو ماشین
منم سوار شدم خواستم حرکت کنم صداش بلند شد
-عروسک من بده
-چی؟
- عروسک که قول دادی
-الان جایی باز نیست
من نمیدونم تو قول دادی
-چشم میخرم
-الان
-شبنم
-هوم
وای لعنتی دلم میخواست بغلش کنم خیلی ناز
-تو به من اعتماد داری؟
-نه
هه هه هه ای خدا از دست این دختر کلا کارش قهوه ایی کردن من
-پس تو خماریش بمون عمرن برات بخرم
-چی؟جرات نداری؟ تو قول دادی؟
-تو که به من اعتماد نداری چرا قبول کردی
-دارم
-آره از اون خنده خبیثت معلومه
جوابم یه مشت تو بازوم بود
-وحشی
-خودتی
رسوندمش خونشون دادمش دست مامانش از این هر کاری برمیاد و رفتم خونه مادرجون یادم اومد هنوز خونه دایی هست. خیلی خسته بودم رفتم خوابیدم وسریع خوابم برد.لعنت به خروس بی محل هرچی با چمشمای بسته دنبال گوشی گشتم نبود هر کی بود پشت خط خودش کشت پشت سر هم زنگ میزد پیداش کردم شماره آبتین بود
-الو
-آقا شما صاحب این گوشی رو میشناسید؟
-آره دوستمه
-سریع خودتون برسونید بیمارستان ... نپرسیدم برای چی کتمو پوشیدم و دویدم سمت در با آخرین توان میدویدم تو کوچه باغ یه ماشین داشت میرفت جلوشو گرفتم یه دختر بود -چیکار میکنی اقا؟ -خواهش خانم باید برم بیمارستان تو این مسیرم ماشین نیست -سوارشو تو راه دعا میکردم اتفاقی نیافتاده باشه نزدیک بیمارستان ترافیک بود سریع پیدا شدم تشکر کردم از دختر دویدم سمت بیمارستان رفتم قسمت پذیرش -خانم شروین سمیعی رو اینجا آوردن -یه لحظه -بله تو اورژانسه سریع رفتم سمت اورژانس شروین دیدم که رو تخت خوابیده بود صورتش زخمی بود سرشم باندپیچی به دستشم سرم بود.کدوم نامردی این بلا رو به سرش آورده کنارش وایساده بودم صدای داد وبیداد بلند شد -ولم کن میخوام باهاش حرف بزنم کاریش ندارم -بیهوشه آقای محترم -باید بیینمش -خیلی خب آروم باشید -آرومم صداها خوابید دیدم یه پسرجوون با یه پرستار دارن میان طرف شروین پرستار که من کنار تخت دید گفت:شما چه نسبتی با اقای سمیعی دارید؟ یه نگاه به پسر کردم داشت با نفرت به شروین نگاه میکرد -دوستشم کی این بلا رو سرش آورده؟ -من باید میکشتمش -خانم پرستار اینجا چه خبر دوست من به حد مرگ زدن اونوقت شما در نهایت احترام این ارازل برداشتین آوردین بالا سرش به پلیس خبر دادین؟ -بله -پس این اینجا چیکار داره مگه نباید پیش حراست باشه فرار نکنه -فرار تو مرام ما نیست این بچه قرتیه که فرار میکنه -ببند اون دهنتو تا دنودناتو نشکستم -مال این حرفا نیستی خواستم جوابشو بدم گوشیم زنگ خورد. -بله؟ شبنم بود داشت گریه میکرد -آبتین شروین بردن بیمارستان -آروم باش من الان کنارشم -راست میگی ؟حالش خوبه -آره تو آروم باش حالش خوبه -من دارم میام -نه نیا -چرا اگه حالش خوبه نیام -گوش بده به حرف من درست نیست تو بیای -راستشو بگو چی شده -بخدا هیچی نیست دعوا کرده -چرا دعوا کرده ؟ - نمیدونم مامانتم میدونه؟ - آره -خب تو آروم باش اونام اروم کن به بابات بگو بیاد بیمارستان ...من هرچی فهمیدم اول به تو میگم خوبه؟ -قول؟ -قول -ممنون که هستی -دیگه گریه نکن خداحافظ -مواظب خودت باش و قطع کرد.رفتم طرف پسره خب اقا بیا اینجا بشین بگو جریان چیه؟ -جریان چهره اش دوباره رنگ عصبانیت گرفت -ببین آقا من نمیدونم مشکل تو با شروین چیه ولی با داد و فریاد دو دعوا هیچوقت هیچی درست نشده بیا بریم بیرون آروم با هم حرف میزنیم دستشو گرفتم بلندش کردم رفتیم تو محوطه بیمارستان -خب حالا بگو چی شده؟سرشو انداخت پایین -چی بگم بگم شروین مزاحم خواهرم میشه بگم زندگیمون زهرمار کرده ازکجاش بگم دیگه تو محلمون نمیتونم سرمو بگیرم بالا -حرف حسابش چیه چرا نمیاد خاستگاری؟ -اومده -خب -ولی بدون خانواده درست ما وضع مالی خوبی نداریم ولی آبرو داریم غیرت داریم مثل اونا غرور داریم کدوم پسری بدون خانواده میره خاستگاری وقتی هم پدر داره هم مادر -خانوادش در جریان هستن؟ -آره -خب چرا با خانوادش حرف نزدی با دعوا که فقط به خودت ضرر زدی حرف زدم ولی حریف این پسر نمیشم -اگه با خانوادش بیاد راضی میشید -آره من میدونم شروین پسر بدی نیست ولی خب ما جایی هستیم که با کارای شروین نمیتونیم سر بلند کنیم. - خیلی خب بلند شو بریم ببینم چه برسر دوستم اوردی رفتم کنار شروین به هوش اومده بود رفتم جلو بغلش کردم -پسر دیونه چیکار کردی با خودت؟ -هیچی -اینقدر دوست نبودم که بهم بگی -خودم باید تنهایی از پسش بربیام تو به اندازه کافی مشکل داری -آهان که اینطورفکر کردم دوستیمون محکمتر از این حرفاست جوابی نداد -شروین -چیه چرا دست لز سرم بر نمیدارین بذارین به خال خودم بمیرم -باز تو چیکار کردی شروین صدای پدرش بود -سلام آقای سمیعی -سلام ابتین جان حالت چطوره خوبی؟ -ممنون بد نیستم باید تنهاشون میذاشتم -اقای سمیعی من میرم بیرون تو محوطه هستم -باشه پسرم رفتم بیرون روی نیمکت نشستم چقدر تنهام من کی هستم چیم اینجا چیکار دارم؟شروین خیلی به من کمک کرده باید بهش کمک کنم حتی اگه با من دوست چون دلش برام میسوزه بالاخره دوستمه یه مدت اونجا بودم پدرش اومد کنارم نشست -آقای سمیعی میخواید چیکار کنید؟ -در مورد چی؟ -دختری که شروین دوست داره -نمیدونم -چرا راضی نیستین؟ -اونا از ما نیستن -مگه چه جوری هستن ؟ -خانواده خوبی هستن میدونم شروین جری کرده برادرشو که این بلا رو سرش آورده ولی میترسم -من نمیخوام تو کارتون دخالت کنم ولی شروین اون دختر دوست داره احساس میکنه با اون خوشبخت میشه حالا اگه شما دختر پولدارترین و با کلاس ادم شهرم بگیرید نمیتونه خووشبخت باشه همیشه یه خلا تو زندگیش داره همیشه چشمش احساسش دنبال اون دختر تو کوچه های پایین شهر همه چی پول نیست برید ببینید دختر باهاش حرف بزنید شما دنیا دیده هستید میتونید از چشم ادما نیتشون تشخیص بدید دنیا رو سخت نگیرید همه ما آدمیم یکی بالای شهر یکی وسط یکی پایین شهر و یکی مثل من سرگردون بی هویت هیچ جای این شهر جا نداره ببخشید زیاد حرف زدم من برم بامن کاری ندارین؟ -نه پسرم خوشحالم که شروین دوستی مثل تو داره -لطف دارید تو خیابون ها راه میرفتم بی هدف دلم خیلی گرفته بود تنها بودم کاش پدر منم زنده بود اووقت هرچی میگفت نه نمیگفتم لج نمیکردم یادم اومد باید به شبنم زنگ بزنم -الو -سلام ابتین چی شد -بیدار شد بابات کنارشه -چرا دعوا کرده -از خودش بپرس -آبتین؟ خواستم بگم جانم ولی نگفتم نباید میگفتم -بله؟ تو قول دادی -بهش نمیگی من بهت گفتم - نه -زن میخواد -فهمیدم -خب کاری نداری؟ -نه خداحافظ -خداحافظ تو خیابونا میرفتم ازجلو یه موبایل فروشی رد شدم .چشمم خورد به اویز گوشی شکل یه دمپایی ابری صورتی بود بامزه بود خریدمش بعدم رفتم تو یه عروسک فروشی یه عروسک خریدم.یه جعبه کادو بزرگ خریدم گذاشتمشون داخلش یه کارت پستالم گذاشتم نوشتم من به قولم وفا کردم. باید میرفتم باید هویتمو پیدا میکردم من آدمی نیستم که کسی بهم ترحم کنه من با کشورم با مردمش با فامیلم غریب بودم توی آلمان با اون مردمی که چشمای سردشون به ادم میدوزن ارومترم نباید بذارم وابسته بشم باید برم. یه هفته بود که از شروین خبر نداشتم.گوشیمو خاموش کرده بودم رفتم خونه عموم به مادرجون گفتم به کسی نگه کجا هستم کارمو شروع نکرده تمام کردم رفتم دفتر پس دادم. پولمو پس گرفتم. بسته رو دادم پیک بده به شبنم.رفتم خونه عموم تنها زندگی میکرد زنش فوت کرده بود هیچ بچه ایی هم نداشت.وصیت کرده بود بعد از مرگش همه اموالش رو به خیریه بده و همه به تصمیمش احترام میذاشتن.برای همه دوستام عجیب بود من با داشتن مادربزرگی که ضعش خوب بود و عموی پولدارم اینجور در مضیغه هستم من خودم نخواستم کسی بهم کمک کنه غرورم اجازه نمیداد و همه به حساب احمق بودنم میذاشتن .دیگه کاری ایران نداشتم باید برم. خبر داشتم حال شروین که خوب شد رفتن براش خاستگاری و به خواسته اش رسید.فردا باید برم بلیط بگیرم امروز همه خونه خاله سیما هستن باید برم باهمه خداحافطی کنم این رفتن من بازگشتی نداره. این مدت خیلی فکر کردم دلم رو با عسل صاف کنم با عسل برم.شب بود رفتم خونه خاله همه اومده بودن عسلم بود باید باهاش حرف میزدم. بهش گفتم بیاد تو حیاط هوا سرد بود.سرایدارشون آتش روشن کرده بود کنارش وایساده بود ما که رفتیم تو حیاط گفت بیاد اینجا و خودش رفت نشستم کنار آتش زل زدم بهش اونم نشست روبروم نمیدونستم چی بهش بگم از کجا شروع کنم -منو اوردی زل بزنی به آتیش -هنوزم زبونت تلخه هیچی نگفت -چرا اینکارو با من کردی عسل؟ -چیکار کردم -تو میدونستی من دوست دارم خردم کردی -من خردت کردم یا تو که بی خبر گذاشتی رفتی؟ -تو هر بار خواستم بهت بگم غرورمو شکستی منو پس زدی با فرشید گرم گرفتی چی شد فرشید نخواستت که یادت افتاد منم هستم. -من هیچوقت فرشید رو نخواستم -آره فقط خواجه حافظ نمیدونست رفتنت قلبم را که هیچ ، کمرم را شکست.نیمه هایم را کسی جارو زد و بادستان پاکش مرا رنگی تازه تر داد -تو همیشه زود قضاوت کردی -آره من زود قضاوت کردم فرشید رو زود قضاوت کردم برادر دوست چی هر روز محض رضای خدا میومد جلو مدرسه مسیرشون رو دوره میکرد تو رو برسونه در خونه اونم زود قضاوت کردم تو هیچوقت منو ندیدی اینقدر عاشقت بودم که فکرکردی تنها دختر روی زمینی منو له کردی نابودم کردی خانوادم از دست داده بودم دیگه نه پول داشتم نه خونه نه ماشین ولی اون پسر همه چی داشت.اون چی شد؟اونم نامزد کرد؟ -نه من نخواستمش -نگو بخاطر من -نه بخاطر تو نبود -ممنون که یه بار رو راست بودی من دارم میرم برای همیشه -کجا؟ -آلمان غم تو صورتش نشست -کی برمیگردی؟ -گفتم برای همیشه -شبنم چی میشه؟ -هر کی میره دنبال زندگیش -چرا به من میگی؟ -نمیخوای با من بیای؟ -داری از من خاستگاری میکنی -نه اونجا به یه دختر بداخلاق نیاز دارم غر بزنه گفتم شاید بخوای شانستو امتحان کنی -تو آدم نمیشی -مگه تو شدی؟ -من نمیتونم بیام؟ -چرا؟ -قصد ازدواج با تو رو ندارم دوباره جو گیر شد این دختره باید یه حال اساسی ازش بگیرم -کی خواست با تو ازدواج کنه من بهت پیشنهاد دادم بیای اونجا ادامه تحصیل بدی خیلی دلت میخواد من شوهرت بشما ایول رنگش نشان از حال درونش میده -کنار خانوادم راحترم اونجاها به درد یه آدم تنها مثل تو خوبه میدونم همیشه دوستم داشتی الانم دوسم داری ولی من پسری میخوام که خانواده داشته باشه -اشتباه به عرضتون رسوندن بلند شدم رفت تو سالن عسلم اومد به همه گفتم دارم میرم.همونجا از همه خداحافظی کردم و خواستم نیان فرودگاه و رفتم خونه عمو دو روز بعد چمدونم گرفتم دستم ولی به جای فرودگاه رفتم ترمینال تو لحطه آخر تصمیم گرفتم بمونم ایران ولی تو یه شهر دیگه خطمم عوض کردم.رفتم عسلویه اونجا فقط جای خودم بود رفتم تو یه شرکت ساختمان سازی مشغول کار شدم. یه خونه اجاره کردم که نزدیک شرکت بود.با جدیت تمام مشغول کار شدم و همه از کارم راضی بودن.یه روز سرگرم کشیدن یه نقشه بودم که سنگینی یه نگاه رو خودم حس کردم سرمو بلند کردم یه دختر نسبتا زیبا جلو در وایساده بود.یه چهره معمولی با یه اندام معمولی ولی گیرا و با نمک -خانم کاری دارید؟ -نه ورفت عجبا وقتی کارم تمام شد با همکارا خداحافطی کردم و زدم بیرون تو شرکت زیاد با کسی گرم نمیگیرم دوست ندارم کسی از زندگیم سردربیاره و بعد بخواد ترحم کنه توشرکت ما به جز به من دوتا آقای دیگه کار میکنن با دوتا خانم. آقای رسولی ومحمدی که هردو متاهل هستن و خانم رضایی و احمدی خانم رضایی متاهل اما خانم احمدی مجرد که به چشم خواهری زیبا و متین و با وقار و همین خصوصیاتش که همه رو وادار میکنه با کمال میل بهش بذارن منم که آبتین احتشام هستم معرف حضور 3 ماهی هست که اینجا مشغول کار هستم هیچ اتفاق خاصی نبقتاده .تو دفترم نشستم و دارم به اتفاق دیروز فکر میکنم خط قبلیمو بیرون آوردم انداختم رو گوشیم. روشنش کردم چندتا اس ام اس بود ازطرف شروین و شبنم باور نمیشد بازشون کردم. اولی از شروین بود -هوی کجایی بی معرفت چرا گوشیت خاموش دومیم از شروین -آبتین قهر کردی حالم بد بود تو بیمارستان نامرد سومی -سلام دوستم ببخش من دوست خوبی نبودم برات بابام گفت تو راضیش کردی بریم خاستگاری سمیه دوست دارم تو جشن نامزدیم باشی چهارمی از شبنم سلام آبتین نمیدونم چرا گوشیت خاموش شروین میگه از دست اون ناراحتی من که دوست خوبی بودم برات ممنون بابت کادوها پنجمی آبتین مادرجونت میگه داری میری آلمان خیلی نامردی پسر بدون دیدن من میری؟ ششمی سلام آبتین امروز شنیدم داری میری دلم برات تنگ میشه نمیدونم ما چه بدی کردیم که اینجور از ما بریدی ولی من همیشه منتظرت می مونم تا بیای چیکار کردین ترحم من دوستتون نبودم شما دلتون برای من سوخت من این نمیخواستم شبنمم منم دلم برات تنگ شده خانوم شیطون تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد وای شماره شبنم وای چیکار کنم حالا دل زدم به دریا وصل کردم ولی هیچی نگفتم
-الو..الو آبتین چرا حرف نمیزنی؟آبتین خواهش میکنم
صدای تند نفساش میومد داشت گریه میکرد بخاطر من؟طاقت نیاوردم قطع کردم خطمو عوض کردم.عید نزدیک بود.همه تو جنب وجوش بودن بیخیالترین ادم من بودم نه کسی بود به یادم باشه نه کسی منتظرم بود.نه یه نفر بود شبنم زلزله من بلای آسمونی چقدر دلتنگشم بلند شدم کتمو برداشتم زدم بیرون خوبی اینجا این بود دیگه از سردردام خبری نبود چند روز پیشا یه ماشین خریدم یه 206 سفید.سوارشدم رفتم کنار خلیج عاشق اینجا بودم بهم آرامش میداد.خطمو روشن کرد شماره شبنم رو گرفتم.سریع جواب داد
-الو
-سلام شبنم
...
-شبنم ..خانومی
-سلام
-خوبی
-خیلی نامردی چه جور دلت اومد ما رو تنها بذاری بری ها الان کجایی خوش میگذره مگه ما چیکار کردیم؟
-من دوستی میخواستم نه ترحم همه کاراتون ترحم بود دلسوزی بود من نمیخواستم اینارو
-تو هیچی حالیت نیست
-درست حرف بزن شبنم
-نمیخوام حالا که رفتی بدون تو یه پسر لوس وننر از خود راضی هستی که طاقت هیچی رو نداری
-اونوقت تو با این پسر لوس چیکار داری؟
-هیچی
-پس چرا دلت تنگ میشه
- کی گفته
-من میگم
-تو بیخود میکنی
هی خدا عاشق همین کاراشم
-شروین خوبه؟
-آره سرش گرمه زنش نمیگه یه خواهر داره اگه دستش به تو برسه میکشتت ولی قبلش خودم میکشمت هم خودت رفتی هم داداشمو ازم گرفتی
-از عروسکه خوشت اومد
- وای آره هرشب تو بغلم میگیرمش
-به جای من
صدای جیغش گوشمو نابود کرد
-خودت مرده فرض کن آبتین
-هه هه هه
-کوفت
-شبنم
-بله؟
-هنوز زلزله ایی؟
-آره فقط بگو کجایی تا بیام رو سرت خراب بشم
-واقعا میای؟
-نه
-چرا؟
-بهت اعتماد ندارم
-چرا خب برای عروسیمم نمیای؟
-عروسی؟آبتین تو نامزدی کردی؟
-آره زنگ زدم همین بهت بگم
...
-شبنم ؟ کجا رفتی
-همینجام مبارک باشه ایرانیه؟
-آره خیلیم تخس و شیطونه مثل خودت
-خوشکله
-آره
-دوسش داری؟
-پ نه پ محض رضای خدا میخوام بگیرمش
خندید ولی تلخ بود خدا منو بکشه چرا اذیتش کردم
-شبنم؟
-بله؟
-الکی گفتم
قطعش کردم چون صدای جیغش حنجره خودش که هیچی دیوار صوتیم شکست.
باز خطمو عوض کردم
برگشتم تو شهر رفتم خرید کردم برای خونه شام درست کردم خوردم ولی هرکاری کردم نتونستم بخوابم صدای شبنم دیونم کرده بود دل تنگش بودم دو هفته دیگه عید بود دوست داشتم نزدیک شبنم باشم ولی نمیخواستم برگردم.
صبح از خواب بیدارشدم صبحانه خوردم رفتم شرکت جلو شرکت با همون دختر که زل زده بود بهم برخورد کردم
-ببخشیدخانم طوریتون نشد؟
-نه من عذرمیخوام حواسم نبود
به جلو در شرکت رسیدیم