۱۳۹۹-۱۱-۱۸، ۰۷:۵۷ عصر
با خودت فکر کردي ، چی میشه اگه توي این معامله اي که داري میکنی شانس دومی نباشه ؟! چه اتفاقی میافته اگه »
تمام این کارات براي هیچی باشه ؟! چی میشه اگه مثله یه دختر خوب به حرف کارلایل گوش بدي و خودت رو زنده
« ؟ نگه داري
«..... من نمیخوام »
هنوز حرفم تموم نشده . خوب ، تو زنده میمونی . و بعد دوباره میتونی از اول شروع کنی . این راهش نبوده و نیست. »
« . دوباره سعی کن ، یه باره دیگه هم میشه امتحان کرد
اون اخم کرد . یکی از دستهاش رو بالا آورد و بین ابروهام رو نوازش کرد ، انگشتهاش اخمامو باز کردن ، براي یه مدت
کوتاه سعی کرد تا معقول به نظر برسه .
من نمیفهمم .... منظورت از ، دوباره سعی کن ، چیه؟ تو نمیتونی فکر کنی که ادوارد این اجازه رو داده ... ؟ چه »
« ... فرقی میکنه چی پیش بیاد ؟ مطمئنم هر بچه دیگهاي
« . درسته ، هر بچه دیگه اي هم که مال اون باشه ، همین طوریه ، همین بلا رو سرت میاره » : ناگهان گفتم
صورت خستهاش گیج تر شده بود .
« ؟ چی »
چیز دیگهاي نگفتم . هیچ ایدهاي نداشتم . من هرگز نمیتونستم در مقابل خودش ازش محافظت کنم . هرگز
نمیتونستم .
اون پلک زد و من میتونستم بفهمم که منظورم رو درك کرده .
اوه .اه . خواهش میکنم ، جیکوب . تو فکر میکنی من باید بچهام رو بکشم و به جاش یه چیز عمومی رو جایگزین »
چرا من باید بخوام بچه یه غریبه رو داشته باشم ؟ باید فکر کنم » . حالا اون عصبانی بود « !؟ کنم ؟ لقاح مصنوعی 3
« !؟ این هیچ فرقی با بچه خودم نداره ؟! واقعاً هر بچهاي میتونه جاي بچه خودمو بگیره
« . منظورم یه غریبه نبود » : زمزمه کردم « . منظور من این نبود »
« ؟ خوب پس تو چی گفتی » . به جلو خم شد
« . هیچی . من هیچی نگفتم . مثله همیشه »
« ؟ این ایده از کجا اومده بود »
« . فراموشش کن بلا »
« ؟ اون بهت گفت اینو بگی » . با سوءظن اخم کرد
« . نه » : مکث کردم ، اما سریع گفتم
« ؟ اون گفت ، نگفت » : پرسید
« . نه ، واقعا . اون هیچ چیزي راجع به لقاح مصنوعی و این چیزا نگفت »
بالاخره صورتش باز ش د. دوباره به بالش تکیه داد ، خسته به نظر میرسید . وقتی شروع به صحبت کرد به اطراف
خیره شده بود . صحبت میکرد اما داشت با من حرف نمیزد .
اون هر کاري براي من میکن ه. در حالیکه من همیشه اذیتش میکنم ... اون چی فکر میکنه ؟ اینکه من دارم »
اون قسمت آخر رو زیر لب گفت و صداش « ... براي غریبهها » دستهاش روي شکمش قرار گرفتن « . معامله میکنم
پایین اومد . چشماش از اشک خیس شدند .
٣( Artificial insemination
لقاح مصنوعی : اساس این روش انجام عمل لقاح به صورت مصنوعی در شرایط آزمایشگاهی
است. به طور خلاصه در این روش ،"تخمک اماده باروری" را به کمک روش های جراحی از
بدن زن گرفته و" اسپرم های دارای قدرت باروری" را از مرد گرفته و در شرایط
کنترل شده در لوله آزمایش قرار می دهند. البته در این روش از اسپرم و تخمک یک
زوج استفاده میشود و یا در صورت لزوم از شخص سومی هم ممکن است تخمک یا اسپرم
گرفته شود. که البته در کشور ما استفاده از اسپرم یک شخص غریبه برای انجام لقاح
مصنوعی بنا به فتوای آیت الله فاضل لنکرانی (جامع المسائل ، آیت اللّه فاضل
لنکران ی، ج ١، ص ۶٠۴ ۶٠۵ .) جایز نیست.)
« . تو هیچ آسیبی بهش نزدي بلا »: زمزمه کردم
اینکه بخوام براي اون التماس کنم خیلی سخت بود ، هر کلمهاي که قرار بود بگم ، مثله یه زهر توي دهنم بود و اونو
میسوزوند . اما میدونستم احتمالاً این زالو تنها شانس من براي اینه که بلا رو زنده نگه دارم . هنوز شانسم یک به
هزار بود .
« . تو میتونستی دوباره اونو خوشحال کنی بلا . و من فکر میکنم که اون فراموش میکن ه. قول شرف میدم »
به نظر نمیرسید که گوش میده ؛ دستاش مثله یه حلقه روي شکم بادکردهاش بودند و لبهاش رو میجوید . براي یه
مدت طولانی ساکت بود . کنجکاو بودم که بدونم کالنها چقدر دور هستند . آیا اونا به تلاش رقت انگیز من براي قانع
کردن بلا گوش میدادند ؟
« ؟ یه غریبه نباشه » : زمزمه کرد
به خودم پیچیدم .
« ؟ ادوارد دقیقا به تو چی گفت » : با صداي ضعیفی پرسید
« . هیچی . اون فقط فکر کرد تو ممکنه به حرف من گوش بدي »
« . نه منظورم این نبود . منظورم تلاش دوباره بود »
چشمهاش به چشمهاي من دوخته شده بودند و من میتونستم بفهمم که قبلا همه چیز رو لو داده بودم.
« . هیچی »
« . واو » دهنش کمی باز شد
دوباره سکوت برقرار شد . به پاهام نگاه کردم ، آمادگی نداشتم که به نگاه خیرهاش نگاه کنم .
« ؟ اون میخواست هیچی رو انجام بده ، نمیخواسته » : زمزمه کرد
« . بهت که گفتم اون داشت از ناراحتی دیوونه میشد ، البته به معنی لفظی کلمه ، بلز »
« . سورپرایزت کردم ، نري پبشش چغلی کنی . تو دردسر انداختیش »
وقتی سرم رو بالا آوردم داشت پوزخند میزد .
و سعی کردم پوزخندش رو بهش برگردونم . اما میفهمیدم که لبخند روي صورتم « . در موردش فکر میکنم »
ماسیده بود . در واقع اون فهمیده بود که در مورد چی باهاش صحبت کرده بودم ، و مشخص بود که اصلاً نمیخواد
دوباره راجع بهش فکر کنه . اینو میدونستم . اما بازم احساس عذاب وجدان داشتم .
فکر نمیکنم که اینجا کار دیگهاي باشه که تو بتونی برام انجام بدي ، براي هیچکدوممون ، هست ؟! » : زمزمه کرد
به هر حال تو تلاش خودت رو کردي . من نمیدونم تو چرا خودت رو تو دردسر میندازي . من هچکدوم از این چیزها
« . رو شایسته تو نمیدونم
« ؟ به هر حال فرقی نداره ، داره »
آرزو داشتم که میتونستم برات طوري توضیح بدم که تو هم بتونی درك کنی . بتونی » آه کشید « حالا دیگه نه »
بفهمی که چرا دارم این کارو میکنم . من نمیتونم بهش آسیبی برسونم - به شکمش اشاره کرد- همونطور که
« . نمیتونم یه اسلحه بردارم و به طرف تو شلیک کنم . من عاشقشم
« ؟ بلا ، چرا تو همیشه عاشق چیزاي خطرناك میشی »
« . فکر نمیکنم اینطور باشه »
« بهم اعتماد کن » : لحن صدام رو محکم و سخت کردم و گفتم
به بالا نگاه نکردم . به پاهام خیره شده بودم.
« ؟ کجا میري »
« . من اینجا هیچ کار مثبتی انجام ندادم »
تمام این کارات براي هیچی باشه ؟! چی میشه اگه مثله یه دختر خوب به حرف کارلایل گوش بدي و خودت رو زنده
« ؟ نگه داري
«..... من نمیخوام »
هنوز حرفم تموم نشده . خوب ، تو زنده میمونی . و بعد دوباره میتونی از اول شروع کنی . این راهش نبوده و نیست. »
« . دوباره سعی کن ، یه باره دیگه هم میشه امتحان کرد
اون اخم کرد . یکی از دستهاش رو بالا آورد و بین ابروهام رو نوازش کرد ، انگشتهاش اخمامو باز کردن ، براي یه مدت
کوتاه سعی کرد تا معقول به نظر برسه .
من نمیفهمم .... منظورت از ، دوباره سعی کن ، چیه؟ تو نمیتونی فکر کنی که ادوارد این اجازه رو داده ... ؟ چه »
« ... فرقی میکنه چی پیش بیاد ؟ مطمئنم هر بچه دیگهاي
« . درسته ، هر بچه دیگه اي هم که مال اون باشه ، همین طوریه ، همین بلا رو سرت میاره » : ناگهان گفتم
صورت خستهاش گیج تر شده بود .
« ؟ چی »
چیز دیگهاي نگفتم . هیچ ایدهاي نداشتم . من هرگز نمیتونستم در مقابل خودش ازش محافظت کنم . هرگز
نمیتونستم .
اون پلک زد و من میتونستم بفهمم که منظورم رو درك کرده .
اوه .اه . خواهش میکنم ، جیکوب . تو فکر میکنی من باید بچهام رو بکشم و به جاش یه چیز عمومی رو جایگزین »
چرا من باید بخوام بچه یه غریبه رو داشته باشم ؟ باید فکر کنم » . حالا اون عصبانی بود « !؟ کنم ؟ لقاح مصنوعی 3
« !؟ این هیچ فرقی با بچه خودم نداره ؟! واقعاً هر بچهاي میتونه جاي بچه خودمو بگیره
« . منظورم یه غریبه نبود » : زمزمه کردم « . منظور من این نبود »
« ؟ خوب پس تو چی گفتی » . به جلو خم شد
« . هیچی . من هیچی نگفتم . مثله همیشه »
« ؟ این ایده از کجا اومده بود »
« . فراموشش کن بلا »
« ؟ اون بهت گفت اینو بگی » . با سوءظن اخم کرد
« . نه » : مکث کردم ، اما سریع گفتم
« ؟ اون گفت ، نگفت » : پرسید
« . نه ، واقعا . اون هیچ چیزي راجع به لقاح مصنوعی و این چیزا نگفت »
بالاخره صورتش باز ش د. دوباره به بالش تکیه داد ، خسته به نظر میرسید . وقتی شروع به صحبت کرد به اطراف
خیره شده بود . صحبت میکرد اما داشت با من حرف نمیزد .
اون هر کاري براي من میکن ه. در حالیکه من همیشه اذیتش میکنم ... اون چی فکر میکنه ؟ اینکه من دارم »
اون قسمت آخر رو زیر لب گفت و صداش « ... براي غریبهها » دستهاش روي شکمش قرار گرفتن « . معامله میکنم
پایین اومد . چشماش از اشک خیس شدند .
٣( Artificial insemination
لقاح مصنوعی : اساس این روش انجام عمل لقاح به صورت مصنوعی در شرایط آزمایشگاهی
است. به طور خلاصه در این روش ،"تخمک اماده باروری" را به کمک روش های جراحی از
بدن زن گرفته و" اسپرم های دارای قدرت باروری" را از مرد گرفته و در شرایط
کنترل شده در لوله آزمایش قرار می دهند. البته در این روش از اسپرم و تخمک یک
زوج استفاده میشود و یا در صورت لزوم از شخص سومی هم ممکن است تخمک یا اسپرم
گرفته شود. که البته در کشور ما استفاده از اسپرم یک شخص غریبه برای انجام لقاح
مصنوعی بنا به فتوای آیت الله فاضل لنکرانی (جامع المسائل ، آیت اللّه فاضل
لنکران ی، ج ١، ص ۶٠۴ ۶٠۵ .) جایز نیست.)
« . تو هیچ آسیبی بهش نزدي بلا »: زمزمه کردم
اینکه بخوام براي اون التماس کنم خیلی سخت بود ، هر کلمهاي که قرار بود بگم ، مثله یه زهر توي دهنم بود و اونو
میسوزوند . اما میدونستم احتمالاً این زالو تنها شانس من براي اینه که بلا رو زنده نگه دارم . هنوز شانسم یک به
هزار بود .
« . تو میتونستی دوباره اونو خوشحال کنی بلا . و من فکر میکنم که اون فراموش میکن ه. قول شرف میدم »
به نظر نمیرسید که گوش میده ؛ دستاش مثله یه حلقه روي شکم بادکردهاش بودند و لبهاش رو میجوید . براي یه
مدت طولانی ساکت بود . کنجکاو بودم که بدونم کالنها چقدر دور هستند . آیا اونا به تلاش رقت انگیز من براي قانع
کردن بلا گوش میدادند ؟
« ؟ یه غریبه نباشه » : زمزمه کرد
به خودم پیچیدم .
« ؟ ادوارد دقیقا به تو چی گفت » : با صداي ضعیفی پرسید
« . هیچی . اون فقط فکر کرد تو ممکنه به حرف من گوش بدي »
« . نه منظورم این نبود . منظورم تلاش دوباره بود »
چشمهاش به چشمهاي من دوخته شده بودند و من میتونستم بفهمم که قبلا همه چیز رو لو داده بودم.
« . هیچی »
« . واو » دهنش کمی باز شد
دوباره سکوت برقرار شد . به پاهام نگاه کردم ، آمادگی نداشتم که به نگاه خیرهاش نگاه کنم .
« ؟ اون میخواست هیچی رو انجام بده ، نمیخواسته » : زمزمه کرد
« . بهت که گفتم اون داشت از ناراحتی دیوونه میشد ، البته به معنی لفظی کلمه ، بلز »
« . سورپرایزت کردم ، نري پبشش چغلی کنی . تو دردسر انداختیش »
وقتی سرم رو بالا آوردم داشت پوزخند میزد .
و سعی کردم پوزخندش رو بهش برگردونم . اما میفهمیدم که لبخند روي صورتم « . در موردش فکر میکنم »
ماسیده بود . در واقع اون فهمیده بود که در مورد چی باهاش صحبت کرده بودم ، و مشخص بود که اصلاً نمیخواد
دوباره راجع بهش فکر کنه . اینو میدونستم . اما بازم احساس عذاب وجدان داشتم .
فکر نمیکنم که اینجا کار دیگهاي باشه که تو بتونی برام انجام بدي ، براي هیچکدوممون ، هست ؟! » : زمزمه کرد
به هر حال تو تلاش خودت رو کردي . من نمیدونم تو چرا خودت رو تو دردسر میندازي . من هچکدوم از این چیزها
« . رو شایسته تو نمیدونم
« ؟ به هر حال فرقی نداره ، داره »
آرزو داشتم که میتونستم برات طوري توضیح بدم که تو هم بتونی درك کنی . بتونی » آه کشید « حالا دیگه نه »
بفهمی که چرا دارم این کارو میکنم . من نمیتونم بهش آسیبی برسونم - به شکمش اشاره کرد- همونطور که
« . نمیتونم یه اسلحه بردارم و به طرف تو شلیک کنم . من عاشقشم
« ؟ بلا ، چرا تو همیشه عاشق چیزاي خطرناك میشی »
« . فکر نمیکنم اینطور باشه »
« بهم اعتماد کن » : لحن صدام رو محکم و سخت کردم و گفتم
به بالا نگاه نکردم . به پاهام خیره شده بودم.
« ؟ کجا میري »
« . من اینجا هیچ کار مثبتی انجام ندادم »