۱۳۹۹-۱۱-۱۷، ۰۸:۵۷ عصر
قرار بگیري »
قبل از اینکه بگذارد وارد آشپزخانه بشوم ، دستانش را روي چشمانم قرار داد . بلافاصله مورد هجوم عطرهاي مختلف
« ؟ این دیگه چه بوییه » : قرار گرفتم . وقتی که داشت من را به داخل خانه راهنمایی می کرد با تعجب پرسیدم
تو اولین انسانی هستی که اینحا اومده امیدوارم درست کار کرده » . صداي آلیس ناگهان نگران شد « ؟ خیلی زیاده »
« . باشم
بوي سکرآوري بود ، ولی نه آنقدر که آدم را در خود غرق کند . توازنی « ! فوق العاده ست » : به او اطمینان دادم
شکوفه پرتغال(بهار نارنج)... یاس... و یه چیز دیگه هم » . لطیف و بی عیب میان رایحه هاي مختلف وجود داشت
« ؟ هست، درست می گم
« خیلی خوبه بلا . تو فقط گل فریزیا و رز رو جا انداختی »
تا زمانیکه به حمام و دستشویی عظیم او نرسیدیم ، دستانش را از روي چشمانم برنداشت . من به میز آرایش طویل که
از انواع وسایل سالن هاي زیبایی پوشیده شده بود ، خیره شدم و بیخوابی شب گذشته مرا فرا گرفت .
« این چیزا واقعاً لازمه ؟ هرکاري هم کنی من وقتی که کنار ادوارد باشم ساده به نظر می آم »
« وقتی کار من با تو تموم شه کسی جرات نمی کنه به تو بگه ساده » : آلیس من را روي صندلی کوتاهی نشاند و گفت
به صندلی تکیه دادم و چشمانم را بستم « . فقط به خاطر اینه که می ترسن تو خونشون رو بمکی » : غرغر کنان گفتم
. امیدوار بودم که بتوانم چرتی بزنم . هنگامی که آلیس تمام سطوح بدنم را ماسک می گذاشت و براق می کرد ، چند
بار به خواب رفته و برگشتم.
بعد از ناهار بود که رزالی با لباس نقره اي براقش ، در حالیکه موهاي طلاییش را مثل تاجی بالاي سرش بسته بود ،
جلوي در حمام خرامید و زیباییش به قدري بود که دلم می خواست گریه کنم . تا وقتی رزالی اطراف بود ، فایده ي
لباس پوشیدن و آرایش چه بود ؟
و بی درنگ ناامیدي بچگانه من رفع شد . ادوارد خانه بود . « اونا برگشتن » : رزالی گفت
« ادوارد رو از این جا دور نگه دار »
اون امروز خلاف میل تو عمل نمی کنه . به زندگیش بیشتر از این اهمیت میده . ازمه » : رزالی اطمینان داد
مجبورشون کرده که یه سري کارهاي اون پشت رو تموم کنن . تو کمکی لازم نداري ؟ من می تونم موهاش رو
« درست کنم
دهنم باز شد . تلاش کردم به یاد بیاورم که چگونه باید آن را ببندم.
من هیچ وقت شخص مورد علاقه ي رزالی در دنیا نبودم . او شخصاً از انتخابی که در حال حاضر کرده بودم دلخور بود
که همه چیز را پیچیده تر می کرد . با وجود اینکه او زیبایی باورنکردنی ، خانواده اي دوست داشتنی، و امت را به عنوان
معشوق خود داشت ، حاضر بود تمام آنها را با انسان بودن عوض کند . و من بدون هیچ احساسی، تمام آن چیزي را که
او در زندگی خود می خواست را مثل آشغال دور می ریختم . این مسئله دقیقاً او را به من علاقه مند نمی کرد .
البته می تونی با حلقه کردن شروع کنی می خوام بپیچیش . تور اینجا قرار » : آلیس به سادگی جواب داد
دستانش شروع کردند به شانه کردن موهایم . بلندش کردند ، پیچش دادند و آن چیزي را که او « . می گیره
می خواست نشان دادند . هنگامی که کارش را انجام داد ، دستهاي رزالی جاي دستهاي او را گرفتند . موهایم را با
دستانی به سبکی پر حالت دادند . آلیس به سراغ صورتم برگشت . به محض اینکه رزالی دستورات آلیس را روي
موهایم اجرا کرد براي آوردن لباس و سپس براي فرستادن جاسپر براي آوردن مادرم و شوهرش فیل از هتلشان
فرستاده شد . به سختی می توانستم صداي باز و بسته شدن در را بارها و بارها از طبقه پایین بشنوم . صداها به ما
نزدیک شدند .
آلیس بلندم کرد تا بتواند به راحتی لباس را از بالاي موها و آرایشم بگذراند . هنگامی که داشت ردیف دکمه هاي
مروارید پشتم را می بست ، زانوهایم طوري لرزید که دنباله ي ساتنی لباسم تا روي زمین کمی تکان خورد . آلیس
بلا، نفس عمیق بکش و سعی کن ضربان قلبت رو پایین بیاري . اینجوري آنقدر عرق می کنی که همه چیز » : گفت
« از بین می ره
« حتماً » : بهترین قیافه ي طعنه آمیزي را که می توانستم به او تحویل دادم
« ؟ من باید الان لباس بپوشم . می تونی خودت رو براي دو دقیقه سرپا نگه داري »
« ؟ ام م ، شاید »
آلیس چشمانش را گرداند و به سرعت از اتاق خارج شد .
در حالی که هر حرکت ریه هایم را می شمردم روي نفس کشیدنم تمرکز کردم و به طرحی که چراغ حمام روي
پارچه ي درخشان دامنم ایجاد کرده بود خیره شدم . می ترسیدم که در آینه نگاه کنم ؛ می ترسیدم که تصویر من در
لباس عروسی بیش از حد باشد و من یک حمله ي عصبی تمام عیار داشته باشم .
قبل از دویست مین نفس ، آلیس در لباسی که روي بدن ظریفش مثل آبشاري نقره اي روان بود برگشت .
« ! واي ، آلیس »
« این که چیزي نیست . هیچ کس امروز تا وقتی که توي اتاقی به من نگاه نمی کنه »
« ها ها »
« ؟ می تونی خودت رو کنترل کنی یا باید جاسپر رو بیارم »
« ؟ اونا برگشتند ؟ مامانم اینجاست »
« اون الآن از در وارد شدن ، داره می یاد بالا .
قبل از اینکه بگذارد وارد آشپزخانه بشوم ، دستانش را روي چشمانم قرار داد . بلافاصله مورد هجوم عطرهاي مختلف
« ؟ این دیگه چه بوییه » : قرار گرفتم . وقتی که داشت من را به داخل خانه راهنمایی می کرد با تعجب پرسیدم
تو اولین انسانی هستی که اینحا اومده امیدوارم درست کار کرده » . صداي آلیس ناگهان نگران شد « ؟ خیلی زیاده »
« . باشم
بوي سکرآوري بود ، ولی نه آنقدر که آدم را در خود غرق کند . توازنی « ! فوق العاده ست » : به او اطمینان دادم
شکوفه پرتغال(بهار نارنج)... یاس... و یه چیز دیگه هم » . لطیف و بی عیب میان رایحه هاي مختلف وجود داشت
« ؟ هست، درست می گم
« خیلی خوبه بلا . تو فقط گل فریزیا و رز رو جا انداختی »
تا زمانیکه به حمام و دستشویی عظیم او نرسیدیم ، دستانش را از روي چشمانم برنداشت . من به میز آرایش طویل که
از انواع وسایل سالن هاي زیبایی پوشیده شده بود ، خیره شدم و بیخوابی شب گذشته مرا فرا گرفت .
« این چیزا واقعاً لازمه ؟ هرکاري هم کنی من وقتی که کنار ادوارد باشم ساده به نظر می آم »
« وقتی کار من با تو تموم شه کسی جرات نمی کنه به تو بگه ساده » : آلیس من را روي صندلی کوتاهی نشاند و گفت
به صندلی تکیه دادم و چشمانم را بستم « . فقط به خاطر اینه که می ترسن تو خونشون رو بمکی » : غرغر کنان گفتم
. امیدوار بودم که بتوانم چرتی بزنم . هنگامی که آلیس تمام سطوح بدنم را ماسک می گذاشت و براق می کرد ، چند
بار به خواب رفته و برگشتم.
بعد از ناهار بود که رزالی با لباس نقره اي براقش ، در حالیکه موهاي طلاییش را مثل تاجی بالاي سرش بسته بود ،
جلوي در حمام خرامید و زیباییش به قدري بود که دلم می خواست گریه کنم . تا وقتی رزالی اطراف بود ، فایده ي
لباس پوشیدن و آرایش چه بود ؟
و بی درنگ ناامیدي بچگانه من رفع شد . ادوارد خانه بود . « اونا برگشتن » : رزالی گفت
« ادوارد رو از این جا دور نگه دار »
اون امروز خلاف میل تو عمل نمی کنه . به زندگیش بیشتر از این اهمیت میده . ازمه » : رزالی اطمینان داد
مجبورشون کرده که یه سري کارهاي اون پشت رو تموم کنن . تو کمکی لازم نداري ؟ من می تونم موهاش رو
« درست کنم
دهنم باز شد . تلاش کردم به یاد بیاورم که چگونه باید آن را ببندم.
من هیچ وقت شخص مورد علاقه ي رزالی در دنیا نبودم . او شخصاً از انتخابی که در حال حاضر کرده بودم دلخور بود
که همه چیز را پیچیده تر می کرد . با وجود اینکه او زیبایی باورنکردنی ، خانواده اي دوست داشتنی، و امت را به عنوان
معشوق خود داشت ، حاضر بود تمام آنها را با انسان بودن عوض کند . و من بدون هیچ احساسی، تمام آن چیزي را که
او در زندگی خود می خواست را مثل آشغال دور می ریختم . این مسئله دقیقاً او را به من علاقه مند نمی کرد .
البته می تونی با حلقه کردن شروع کنی می خوام بپیچیش . تور اینجا قرار » : آلیس به سادگی جواب داد
دستانش شروع کردند به شانه کردن موهایم . بلندش کردند ، پیچش دادند و آن چیزي را که او « . می گیره
می خواست نشان دادند . هنگامی که کارش را انجام داد ، دستهاي رزالی جاي دستهاي او را گرفتند . موهایم را با
دستانی به سبکی پر حالت دادند . آلیس به سراغ صورتم برگشت . به محض اینکه رزالی دستورات آلیس را روي
موهایم اجرا کرد براي آوردن لباس و سپس براي فرستادن جاسپر براي آوردن مادرم و شوهرش فیل از هتلشان
فرستاده شد . به سختی می توانستم صداي باز و بسته شدن در را بارها و بارها از طبقه پایین بشنوم . صداها به ما
نزدیک شدند .
آلیس بلندم کرد تا بتواند به راحتی لباس را از بالاي موها و آرایشم بگذراند . هنگامی که داشت ردیف دکمه هاي
مروارید پشتم را می بست ، زانوهایم طوري لرزید که دنباله ي ساتنی لباسم تا روي زمین کمی تکان خورد . آلیس
بلا، نفس عمیق بکش و سعی کن ضربان قلبت رو پایین بیاري . اینجوري آنقدر عرق می کنی که همه چیز » : گفت
« از بین می ره
« حتماً » : بهترین قیافه ي طعنه آمیزي را که می توانستم به او تحویل دادم
« ؟ من باید الان لباس بپوشم . می تونی خودت رو براي دو دقیقه سرپا نگه داري »
« ؟ ام م ، شاید »
آلیس چشمانش را گرداند و به سرعت از اتاق خارج شد .
در حالی که هر حرکت ریه هایم را می شمردم روي نفس کشیدنم تمرکز کردم و به طرحی که چراغ حمام روي
پارچه ي درخشان دامنم ایجاد کرده بود خیره شدم . می ترسیدم که در آینه نگاه کنم ؛ می ترسیدم که تصویر من در
لباس عروسی بیش از حد باشد و من یک حمله ي عصبی تمام عیار داشته باشم .
قبل از دویست مین نفس ، آلیس در لباسی که روي بدن ظریفش مثل آبشاري نقره اي روان بود برگشت .
« ! واي ، آلیس »
« این که چیزي نیست . هیچ کس امروز تا وقتی که توي اتاقی به من نگاه نمی کنه »
« ها ها »
« ؟ می تونی خودت رو کنترل کنی یا باید جاسپر رو بیارم »
« ؟ اونا برگشتند ؟ مامانم اینجاست »
« اون الآن از در وارد شدن ، داره می یاد بالا .