۱۳۹۹-۱۱-۱۷، ۰۹:۰۰ عصر
دیدنت میومدیم.
« ؟ ممکنه مارو ببخشی
« البته . از دیدنتون خیلی خوشحالم » : نفس نفس زنان گفتم
به زن بلوند نیشخند زد . « ؟ حالا تعداد کالن ها از هر نظر زوج شده . شاید بعدش نوبت ما باشه ، نه کیت »
او دست مرا از تانیا گرفت و به نرمی فشرد : « آرزو بر جوانان عیب نیست » : کیت چشمانش را چرخی داد و گفت
« خوش اومدي ، بلا »
من کارمن هستم . این هم الیزاره هممون واقعاً از دیدنت خوشحال » . زن مو تیره دستش را روي دست کیت گذاشت
« شدیم
« م - منم ، همین طور » : با لکنت گفتم
تانیا به افرادي که پشت سر او منتظر بودند نگاهی انداخت - وکیل کارلایل، مارك و همسرش . زمانی که نه خانواده ي
دنالی می نگریستند چشمانش گشاد شده بود
بعد همدیگرو بیشتر می شناسیم. قرن ها واسه حرف » : همان طور که تانیا و خانواده اش کنار می رفتند تانیا خندید
« ! زدن وقت داریم
تمام سنت ها اجرا شده بود. زمانی که چاقو را روي کیک با شکوه ، که به نظر من براي تعداد خویشاوندان دوستان ما
بسیار بزرگ بود ، گرفتیم نور فلاش دوربین ها مرا کور کردند . به نوبت کیک را به صورت هاي یکدیگر فشردیم ؛ و در
کمال ناباوري من ، ادوارد مردانه تمامی سهم خود را بلعید . من با مهارتی غیر معمول دست گلم را درست در دستان
حیرت زده ي آنجلا پرتاب کردم . وقتی ادوارد بند جوراب عاریه اي مرا با احتیاط به وسیله ي دندان هایش در آورد ، و
امت و جاسپر به خاطر سرخ شدن من از سر تا پا ، از خنده روده بر شدند . ادوارد چشمک تندي به من زد و بند را
مستقیم در صورت مایک نیوتون پرتاب کرد .
و وقتی موسیقی آغاز شد ، ادوارد مرا براي اولین رقص مرسوم درون بازوانش کشید ؛ علی رغم ترسم از رقص،
مخصوصا جلوي تماشاگران ، با میل در بازوان او قرار گرفتم . فقط از بودن در آغوش او خوشحال بودم . او تمام کار را
انجام داد و من ، زیر درخشش سایبانی از نور و فلش دوربین ها با آسودگی می چرخیدم .
« ؟ از مهمونی لذت می بري ، خانوم کالن » : او در گوشم نجوا کرد
« فکر کنم یه مدت طول بکشه من عادت کنم اینجوري صدام بزنی » . خندیدم
و خم شد تا در حین رقص مرا ببوسد . دوربین ها با بی « یه مدت وقت رو داریم » : با شادي به من یادآوري کرد
قراري دست به کار شدند .
آهنگ تغییر کرد و، چارلی به شانه ي ادوارد ضربه زد .
رقصیدن با چارلی به آن راحتی نبود. او در این کار زیاد بهتر از من نبود ، بنابراین به سادگی در مکان دایره وار کوچکی
به این طرف و آن طرف رفتیم . ادوارد و ازمه مثل فرد آستیر و جینجر راجرز (دو رقاص مشهور) دور ما می چرخیدند .
« توي خونه دلم برات تنگ می شه ، بلا . از همین حالا احساس تنهایی می کنم »
از اینکه با آشپزي تنهات می گزارم، حس » : در حالی که سعی می کردم با طنز صحبت کنم، با گلویی خشک گفتم
« وحشتناکی دارم ، این عملاً یه جنایته . می تونی به خاطرش دستگیرم کنی
« به گمونم بتونم با غذا کنار بیام . فقط هروقت تونستی یه زنگ به من بزن » : او پوزخند زد
« قول می دم »
به نظرم من با همه رقصیدم . خوب بود که دومرتبه دوستان قدیمی ام را می دیدم ، اما بیش از هرچیزي واقعا دلم
می خواست با ادوارد باشم . وقتی نیم ثانیه پس از شروع رقص جدید ، ادوارد آن را قطع کرد خوشحال شدم .
« ؟ هنوز زیاد از مایک خوشت نمیاد ، ها » : در حالی که ادوارد مرا از مایک دور می کرد گفتم
« نه وقتی مجبور باشم به افکارش گوش بدم . شانس آورد شوتش نکردم بیرون. یا بدتر »
« آره ، درسته »
« ؟ فرصت کردي یه نگاه به خودت بکنی »
« ؟ اوم... نه ، فکر نکنم . چطور »
پس به گمونم نمی دونی که امشب چه قدر دلشکننده ، چه قدر بی اندازه زیبایی . تعجبی نداره افکار دور از نزاکت
« درباره ي یه خانوم متاهل گریبانگیر مایک شده . ناراحت شدم که آلیس مجبورت نکرده تو آینه نگاه کنی
« ( می دونی، تو با جانب گیري قضاوت می کنی (چون دوستم داري »
او آهی کشید و بعد توقف کرد و مرا به طرف خانه چرخاند . دیوار شیشه اي مانند یک آینه تصویري از میهمانی را
منعکس کرده بود . ادوارد در آینه به زوجی که مستقیم در جلوي ما ایستاده بودند اشاره کرد .
« ؟ جانب گیرم ؟ جدا »
چشمم به بازتاب ادوارد افتاد- یک کپی از صورت بی نقص او- و زن زیباي مو تیره اي که در کنارش ایستاده بود.
رنگ پوستش کرم و گونه هایش گل انداخته بود ، چشمانش که از هیجان درشت می نمود با مژه هاي پرپشت احاطه
شده بود . دنباله ي لباس روشن و سفید تا حدودي مانند یک دسته گل سوسن روي زمین کشیده شده بود به قدري
ماهرانه بر تنش نشسته بود که اندامش برازنده و باوقار به نظر می رسید حداقل ، تا زمانی که بی حرکت بود .
قبل از اینکه پلک بزنم و زیبایی را به خود برگردانم ، به طور ناگهانی بدن ادوارد سخت شد و به طور خودکار به سمتی
دیگر برگشت ، انگار کسی نامش را صدا زده بود .
براي لحظه اي ابروهایش درهم رفت و بعد به سرعت صاف شد . « ! اوه » : او گفت
ناگهان لبخند تابان او روي لبانش نقش بست .
« ؟ چی شده » : پرسیدم
« یه هدیه ي عروسی غافلگیر کننده »
« ؟ هاه »
او جوابی نداد ؛ دوباره شروع به رقصیدن کرد ، مرا در جهت مخالف چرخاند ، از نورها گذشت و بعد به سمت تاریک
شب که سکوي رقص نورانی را در برابر گرفته بود هدایت کرد
تا زمانی که زیر سایه ي یکی از همیشه بهارهاي تنومند قرار نگرفته بودیم توقف نکرد . سپس ایستاد و به
« ؟ ممکنه مارو ببخشی
« البته . از دیدنتون خیلی خوشحالم » : نفس نفس زنان گفتم
به زن بلوند نیشخند زد . « ؟ حالا تعداد کالن ها از هر نظر زوج شده . شاید بعدش نوبت ما باشه ، نه کیت »
او دست مرا از تانیا گرفت و به نرمی فشرد : « آرزو بر جوانان عیب نیست » : کیت چشمانش را چرخی داد و گفت
« خوش اومدي ، بلا »
من کارمن هستم . این هم الیزاره هممون واقعاً از دیدنت خوشحال » . زن مو تیره دستش را روي دست کیت گذاشت
« شدیم
« م - منم ، همین طور » : با لکنت گفتم
تانیا به افرادي که پشت سر او منتظر بودند نگاهی انداخت - وکیل کارلایل، مارك و همسرش . زمانی که نه خانواده ي
دنالی می نگریستند چشمانش گشاد شده بود
بعد همدیگرو بیشتر می شناسیم. قرن ها واسه حرف » : همان طور که تانیا و خانواده اش کنار می رفتند تانیا خندید
« ! زدن وقت داریم
تمام سنت ها اجرا شده بود. زمانی که چاقو را روي کیک با شکوه ، که به نظر من براي تعداد خویشاوندان دوستان ما
بسیار بزرگ بود ، گرفتیم نور فلاش دوربین ها مرا کور کردند . به نوبت کیک را به صورت هاي یکدیگر فشردیم ؛ و در
کمال ناباوري من ، ادوارد مردانه تمامی سهم خود را بلعید . من با مهارتی غیر معمول دست گلم را درست در دستان
حیرت زده ي آنجلا پرتاب کردم . وقتی ادوارد بند جوراب عاریه اي مرا با احتیاط به وسیله ي دندان هایش در آورد ، و
امت و جاسپر به خاطر سرخ شدن من از سر تا پا ، از خنده روده بر شدند . ادوارد چشمک تندي به من زد و بند را
مستقیم در صورت مایک نیوتون پرتاب کرد .
و وقتی موسیقی آغاز شد ، ادوارد مرا براي اولین رقص مرسوم درون بازوانش کشید ؛ علی رغم ترسم از رقص،
مخصوصا جلوي تماشاگران ، با میل در بازوان او قرار گرفتم . فقط از بودن در آغوش او خوشحال بودم . او تمام کار را
انجام داد و من ، زیر درخشش سایبانی از نور و فلش دوربین ها با آسودگی می چرخیدم .
« ؟ از مهمونی لذت می بري ، خانوم کالن » : او در گوشم نجوا کرد
« فکر کنم یه مدت طول بکشه من عادت کنم اینجوري صدام بزنی » . خندیدم
و خم شد تا در حین رقص مرا ببوسد . دوربین ها با بی « یه مدت وقت رو داریم » : با شادي به من یادآوري کرد
قراري دست به کار شدند .
آهنگ تغییر کرد و، چارلی به شانه ي ادوارد ضربه زد .
رقصیدن با چارلی به آن راحتی نبود. او در این کار زیاد بهتر از من نبود ، بنابراین به سادگی در مکان دایره وار کوچکی
به این طرف و آن طرف رفتیم . ادوارد و ازمه مثل فرد آستیر و جینجر راجرز (دو رقاص مشهور) دور ما می چرخیدند .
« توي خونه دلم برات تنگ می شه ، بلا . از همین حالا احساس تنهایی می کنم »
از اینکه با آشپزي تنهات می گزارم، حس » : در حالی که سعی می کردم با طنز صحبت کنم، با گلویی خشک گفتم
« وحشتناکی دارم ، این عملاً یه جنایته . می تونی به خاطرش دستگیرم کنی
« به گمونم بتونم با غذا کنار بیام . فقط هروقت تونستی یه زنگ به من بزن » : او پوزخند زد
« قول می دم »
به نظرم من با همه رقصیدم . خوب بود که دومرتبه دوستان قدیمی ام را می دیدم ، اما بیش از هرچیزي واقعا دلم
می خواست با ادوارد باشم . وقتی نیم ثانیه پس از شروع رقص جدید ، ادوارد آن را قطع کرد خوشحال شدم .
« ؟ هنوز زیاد از مایک خوشت نمیاد ، ها » : در حالی که ادوارد مرا از مایک دور می کرد گفتم
« نه وقتی مجبور باشم به افکارش گوش بدم . شانس آورد شوتش نکردم بیرون. یا بدتر »
« آره ، درسته »
« ؟ فرصت کردي یه نگاه به خودت بکنی »
« ؟ اوم... نه ، فکر نکنم . چطور »
پس به گمونم نمی دونی که امشب چه قدر دلشکننده ، چه قدر بی اندازه زیبایی . تعجبی نداره افکار دور از نزاکت
« درباره ي یه خانوم متاهل گریبانگیر مایک شده . ناراحت شدم که آلیس مجبورت نکرده تو آینه نگاه کنی
« ( می دونی، تو با جانب گیري قضاوت می کنی (چون دوستم داري »
او آهی کشید و بعد توقف کرد و مرا به طرف خانه چرخاند . دیوار شیشه اي مانند یک آینه تصویري از میهمانی را
منعکس کرده بود . ادوارد در آینه به زوجی که مستقیم در جلوي ما ایستاده بودند اشاره کرد .
« ؟ جانب گیرم ؟ جدا »
چشمم به بازتاب ادوارد افتاد- یک کپی از صورت بی نقص او- و زن زیباي مو تیره اي که در کنارش ایستاده بود.
رنگ پوستش کرم و گونه هایش گل انداخته بود ، چشمانش که از هیجان درشت می نمود با مژه هاي پرپشت احاطه
شده بود . دنباله ي لباس روشن و سفید تا حدودي مانند یک دسته گل سوسن روي زمین کشیده شده بود به قدري
ماهرانه بر تنش نشسته بود که اندامش برازنده و باوقار به نظر می رسید حداقل ، تا زمانی که بی حرکت بود .
قبل از اینکه پلک بزنم و زیبایی را به خود برگردانم ، به طور ناگهانی بدن ادوارد سخت شد و به طور خودکار به سمتی
دیگر برگشت ، انگار کسی نامش را صدا زده بود .
براي لحظه اي ابروهایش درهم رفت و بعد به سرعت صاف شد . « ! اوه » : او گفت
ناگهان لبخند تابان او روي لبانش نقش بست .
« ؟ چی شده » : پرسیدم
« یه هدیه ي عروسی غافلگیر کننده »
« ؟ هاه »
او جوابی نداد ؛ دوباره شروع به رقصیدن کرد ، مرا در جهت مخالف چرخاند ، از نورها گذشت و بعد به سمت تاریک
شب که سکوي رقص نورانی را در برابر گرفته بود هدایت کرد
تا زمانی که زیر سایه ي یکی از همیشه بهارهاي تنومند قرار نگرفته بودیم توقف نکرد . سپس ایستاد و به